فرهنگ معین

<hr> مترادف مشحون : آکنده، انباشته، پر، سرشار، لبالب، لبریز، مالامال، مشبع، ممتلی، مملو <hr> متضاد مشحون : تهی

مترادف مشحون : آکنده، انباشته، پر، سرشار، لبالب، لبریز، مالامال، مشبع، ممتلی، مملو متضاد مشحون : تهی

مشحون

مشخ

<hr> مترادف مشخص : آشکار، برجسته، روشن، مبرهن، متمایز، مسجل، معلوم، معین، ممتاز، ممیز، واضح، تشخص یافته <hr> متضاد مشخص : نامشخص، نامعلوم <hr> برابر پارسی : پیدا، شناخته شده، نمایان، هویدا، بازشناخته

مترادف مشخص : آشکار، برجسته، روشن، مبرهن، متمایز، مسجل، معلوم، معین، ممتاز، ممیز، واضح، تشخص یافته متضاد مشخص : نامشخص، نامعلوم برابر پارسی : پیدا، شناخته شده، نمایان، هویدا، بازشناخته

مشخص

<hr> مترادف مشدد : تشدیددار، محکم شده، استوارشده، شدت یافته، تشدیدشده

مترادف مشدد : تشدیددار، محکم شده، استوارشده، شدت یافته، تشدیدشده

مشدد

<hr> مترادف مشدی : داش مشدی، لوطی، مشتی

مترادف مشدی : داش مشدی، لوطی، مشتی

مشدی

<hr> مترادف مشرب : آیین، کیش، مذهب، مسلک، مکتب، نحله، خلق، خو، ذوق، بینش، شیوه تفکر، آبشخور، منهل <hr> برابر پارسی : نوشیدنی، آشامیدنی، آبخورد، روش دینی، کیش

مترادف مشرب : آیین، کیش، مذهب، مسلک، مکتب، نحله، خلق، خو، ذوق، بینش، شیوه تفکر، آبشخور، منهل برابر پارسی : نوشیدنی، آشامیدنی، آبخورد، روش دینی، کیش

مشرب

<hr> مترادف مشربه : آبخوری، تنگ، پرواره، گیاه زار

مترادف مشربه : آبخوری، تنگ، پرواره، گیاه زار

مشربه

مشرح

مشرع

<hr> مترادف مشرف : دیده ور، مجاور، مسلط، نزدیک، مراقب، مواظب، ناظر، مباشر | مفتخر، سرافراز، بلندپایه، آستان بوسی، شرفیاب <hr> برابر پارسی : برفراز، جای بلند، فراتر

مترادف مشرف : دیده ور، مجاور، مسلط، نزدیک، مراقب، مواظب، ناظر، مباشر | مفتخر، سرافراز، بلندپایه، آستان بوسی، شرفیاب برابر پارسی : برفراز، جای بلند، فراتر

مشرف

<hr> مترادف مشرق : خاور، خاوران، شرق، نیمروز، مطلع، مشرق زمین <hr> متضاد مشرق : باختر، مغرب <hr> برابر پارسی : خاور

مترادف مشرق : خاور، خاوران، شرق، نیمروز، مطلع، مشرق زمین متضاد مشرق : باختر، مغرب برابر پارسی : خاور

مشرق

<hr> مترادف مشروب : آشامیدنی، شربت، نوشابه، عرق، شراب، مسکر <hr> متضاد مشروب : ماکول، خوراکی، خوردنی <hr> برابر پارسی : نوشیدنی، نوشابه، باده، آشامیدنی

مترادف مشروب : آشامیدنی، شربت، نوشابه، عرق، شراب، مسکر متضاد مشروب : ماکول، خوراکی، خوردنی برابر پارسی : نوشیدنی، نوشابه، باده، آشامیدنی

مشروب

مشروب شدن

<hr> مترادف مشروب کردن : آبیاری کردن آب دادن، سیراب کردن

مترادف مشروب کردن : آبیاری کردن آب دادن، سیراب کردن

مشروب کردن

<hr> مترادف مشروح : جامع، مبسوط، مفصل <hr> متضاد مشروح : موجز، مختصر

مترادف مشروح : جامع، مبسوط، مفصل متضاد مشروح : موجز، مختصر

مشروح

مشروحا

مشروحاً

<hr> مترادف مشروط : مقید، منوط، موقوف، وابسته <hr> متضاد مشروط : غیرمشروط <hr> برابر پارسی : سامه بر

مترادف مشروط : مقید، منوط، موقوف، وابسته متضاد مشروط : غیرمشروط برابر پارسی : سامه بر

مشروط

<hr> مترادف مشروطه : نظام حکومتی مبتنی برقانون اساسی <hr> متضاد مشروطه : استبدادی <hr> برابر پارسی : مردم سالاری

مترادف مشروطه : نظام حکومتی مبتنی برقانون اساسی متضاد مشروطه : استبدادی برابر پارسی : مردم سالاری

مشروطه

<hr> مترادف مشروطه خواه : مشروطه طلب، طرفدار حکومت مشروطه

مترادف مشروطه خواه : مشروطه طلب، طرفدار حکومت مشروطه

مشروطه خواه

مشروطیت

<hr> مترادف مشروع : حلال، روا، شرعی، قانونی، مجاز <hr> متضاد مشروع : نامشروع <hr> برابر پارسی : روا، دینی

مترادف مشروع : حلال، روا، شرعی، قانونی، مجاز متضاد مشروع : نامشروع برابر پارسی : روا، دینی

مشروع

مشروف

مشروقه

<hr> مترادف مشرک : بدکیش، بی دین، زندیق، کافر، مرتد، ملحد ، ناموحد ، ثنوی مذهب <hr> متضاد مشرک : مؤمن، موحد، یگانه پرست <hr> برابر پارسی : چندخدایی، هنبازگیر

مترادف مشرک : بدکیش، بی دین، زندیق، کافر، مرتد، ملحد ، ناموحد ، ثنوی مذهب متضاد مشرک : مؤمن، موحد، یگانه پرست برابر پارسی : چندخدایی، هنبازگیر

مشرک

<hr> مترادف مشط : خرک، شانه

مشط

مشعب

<hr> مترادف مشعبد : چشم بند، حقه باز، شارلاتان، شعبده باز

مترادف مشعبد : چشم بند، حقه باز، شارلاتان، شعبده باز

مشعبد

مشعث

<hr> مترادف مشعر : حاکی، دال، گویای، درک، شعور، فهم، خبردهنده، اشعارکننده

مترادف مشعر : حاکی، دال، گویای، درک، شعور، فهم، خبردهنده، اشعارکننده

مشعر

<hr> مترادف مشعشع : براق، تابان، تابنده، پردرخشش، درخشان، روشن، سایه <hr> متضاد مشعشع : تیره، مکدر

مترادف مشعشع : براق، تابان، تابنده، پردرخشش، درخشان، روشن، سایه متضاد مشعشع : تیره، مکدر

مشعشع

<hr> مترادف مشعل : فروزه، قندیل، چراغ <hr> برابر پارسی : فروزانه، آتشدان، ناردان، آتش فروزان

مترادف مشعل : فروزه، قندیل، چراغ برابر پارسی : فروزانه، آتشدان، ناردان، آتش فروزان

مشعل

<hr> مترادف مشعوف : خرسند، خرم، خندان، خوشوقت، شاد، شادان، محظوظ، مسرور، دلباخته، شیفته <hr> متضاد مشعوف : مغموم <hr> برابر پارسی : شادمان، سرخوش، خرسند

مترادف مشعوف : خرسند، خرم، خندان، خوشوقت، شاد، شادان، محظوظ، مسرور، دلباخته، شیفته متضاد مشعوف : مغموم برابر پارسی : شادمان، سرخوش، خرسند

مشعوف

<hr> مترادف مشغله : اشتغال، پیشه، حرفه، شغل، فعالیت، کار، دل مشغولی، گرفتاری، مشغولیت، سرگرمی، شور، غوغا، هنگامه <hr> برابر پارسی : پیشه، پیشه مندی، کار و بار

مترادف مشغله : اشتغال، پیشه، حرفه، شغل، فعالیت، کار، دل مشغولی، گرفتاری، مشغولیت، سرگرمی، شور، غوغا، هنگامه برابر پارسی : پیشه، پیشه مندی، کار و بار

مشغله

مشغله کردن

مشغوف

<hr> مترادف مشغول : سرگرم، گرفتار ، درگیر <hr> متضاد مشغول : آزاد، بیکار <hr> برابر پارسی : سرگرم، دست اندرکار، درکار، دست به کار

مترادف مشغول : سرگرم، گرفتار ، درگیر متضاد مشغول : آزاد، بیکار برابر پارسی : سرگرم، دست اندرکار، درکار، دست به کار

مشغول

مشغول الذمه

<hr> مترادف مشغولیت : اشتغال، تفرج، تفریح، تفنن، دل مشغولی، سرگرمی، گرفتاری، لعب، مشغله <hr> برابر پارسی : سرگرمی

مترادف مشغولیت : اشتغال، تفرج، تفریح، تفنن، دل مشغولی، سرگرمی، گرفتاری، لعب، مشغله برابر پارسی : سرگرمی

مشغولیت

<hr> مترادف مشفق : باشفقت، بامحبت، خیرخواه، دلسوز، شفیق، غمخوار، مهربان، ناصح <hr> متضاد مشفق : نامهربان <hr> برابر پارسی : مهربان، دلسوز، مهرورز

مترادف مشفق : باشفقت، بامحبت، خیرخواه، دلسوز، شفیق، غمخوار، مهربان، ناصح متضاد مشفق : نامهربان برابر پارسی : مهربان، دلسوز، مهرورز

مشفق

<hr> مترادف مشق : ریاضت، تمرین، ورزش، تکلیف، درس، رژه، سان <hr> برابر پارسی : نوشتن، ورزش

مترادف مشق : ریاضت، تمرین، ورزش، تکلیف، درس، رژه، سان برابر پارسی : نوشتن، ورزش

مشق

<hr> مترادف مشقت : آزار، بلا، تعب، رنج، زحمت، سختی، عنا، عنت، محنت، مرارت <hr> متضاد مشقت : آسایش، آسودگی، استراحت <hr> برابر پارسی : رنج، دشواری، سختی

مترادف مشقت : آزار، بلا، تعب، رنج، زحمت، سختی، عنا، عنت، محنت، مرارت متضاد مشقت : آسایش، آسودگی، استراحت برابر پارسی : رنج، دشواری، سختی

مشقت

<hr> مترادف مشمئز : بیزار، بی میل، ضجور، متنفر <hr> متضاد مشمئز : راغب، مایل <hr> برابر پارسی : بیزار، رمنده، دماغ آزار

مترادف مشمئز : بیزار، بی میل، ضجور، متنفر متضاد مشمئز : راغب، مایل برابر پارسی : بیزار، رمنده، دماغ آزار

مشمئز

مشمر

مشمس

مشمشمه

<hr> مترادف مشمع : موم اندود، شمع اندود، مومی

مترادف مشمع : موم اندود، شمع اندود، مومی

مشمع

<hr> مترادف مشمول : شمول، فراگیر، سرباز، سن سربازی <hr> برابر پارسی : فراگیر، فراگرفته شده، آماده

مترادف مشمول : شمول، فراگیر، سرباز، سن سربازی برابر پارسی : فراگیر، فراگرفته شده، آماده

واژه های حرف "م" - فرهنگ معین