ماسیده

ماش

<hr> برابر پارسی : آفرین، زنده باد، خدانگهدار | زنده باد، خدانگهدار، به نام و یاری ایزد، آفرین

برابر پارسی : آفرین، زنده باد، خدانگهدار | زنده باد، خدانگهدار، به نام و یاری ایزد، آفرین

ماشاءالله

ماشطه

<hr> مترادف ماشه : انبر، کلبتان، گیره، تفنگ <hr> برابر پارسی : شستی، توته، زبانک

مترادف ماشه : انبر، کلبتان، گیره، تفنگ برابر پارسی : شستی، توته، زبانک

ماشه

ماشو

ماشور

<hr> مترادف ماشی : به رنگ ماش، سخن چینی، رونده

مترادف ماشی : به رنگ ماش، سخن چینی، رونده

ماشی

<hr> مترادف ماشین : ابزار، دستگاه، موتور، خودرو، کامیون، اتومبیل <hr> برابر پارسی : خودرو، ابزار

مترادف ماشین : ابزار، دستگاه، موتور، خودرو، کامیون، اتومبیل برابر پارسی : خودرو، ابزار

ماشین

<hr> مترادف ماشین نویس : تایپیست، سکرتر، منشی، اپراتور

مترادف ماشین نویس : تایپیست، سکرتر، منشی، اپراتور

ماشین نویس

<hr> برابر پارسی : افزارواره

برابر پارسی : افزارواره

ماشینی

<hr> مترادف ماضی : قبل، گذشته، زمان گذشته، پیشین، سابق، ماضیه، طی شده، سپری شده <hr> برابر پارسی : گذشته، پارینه، سپری شده

مترادف ماضی : قبل، گذشته، زمان گذشته، پیشین، سابق، ماضیه، طی شده، سپری شده برابر پارسی : گذشته، پارینه، سپری شده

ماضی

ماعز

ماعون

<hr> مترادف ماغ : مرغابی، ابر، میغ، مه، مزوا، صدای گاو

مترادف ماغ : مرغابی، ابر، میغ، مه، مزوا، صدای گاو

ماغ

مافات

مافنگی

<hr> مترادف مافوق : ارشد، بالادست، رئیس، برتر، بالاتر، بالا، ورا <hr> متضاد مافوق : زیردست، مادون <hr> برابر پارسی : بالا تر، بالا دست، برتر، فراتر، فراتر از | بالا دست، بالا تر، برتر، فراتر

مترادف مافوق : ارشد، بالادست، رئیس، برتر، بالاتر، بالا، ورا متضاد مافوق : زیردست، مادون برابر پارسی : بالا تر، بالا دست، برتر، فراتر، فراتر از | بالا دست، بالا تر، برتر، فراتر

مافوق

مافیا

<hr> مترادف ماقبل : پیش ازین، پیشتر <hr> متضاد ماقبل : مابعد <hr> برابر پارسی : پیش از آن، پیشین، گذشته

مترادف ماقبل : پیش ازین، پیشتر متضاد ماقبل : مابعد برابر پارسی : پیش از آن، پیشین، گذشته

ماقبل

ماقوت

<hr> مترادف مال : بازگشت، مرجع، محل بازگشت، عاقبت، فرجام، سرانجام، پایان، نتیجه | تمکن، تمول، ثروت، خواسته، دارایی، مایملک، مکنت، ملک، نعمت، نوا، هستی، جنس، کالا، متاع، پول، وجه، سرمایه، طرفه، دندان گیر، باب دندان، درخورتوجه، اهل، شهروند، احشام، حیوان، دواب، آن، متعلق به <hr> برابر پارسی : فرجام، داشته، دارایی، داراک، توان، بازگشت، از آنِ

مترادف مال : بازگشت، مرجع، محل بازگشت، عاقبت، فرجام، سرانجام، پایان، نتیجه | تمکن، تمول، ثروت، خواسته، دارایی، مایملک، مکنت، ملک، نعمت، نوا، هستی، جنس، کالا، متاع، پول، وجه، سرمایه، طرفه، دندان گیر، باب دندان، درخورتوجه، اهل، شهروند، احشام، حیوان، دواب، آن، متعلق به برابر پارسی : فرجام، داشته، دارای

مال

<hr> مترادف مال الاجاره : اجاره، کرایه، اجاره بها

مترادف مال الاجاره : اجاره، کرایه، اجاره بها

مال الاجاره

<hr> مترادف مال التجاره : جنس، کالا، متاع <hr> برابر پارسی : کالا

مترادف مال التجاره : جنس، کالا، متاع برابر پارسی : کالا

مال التجاره

مال بند

مال خر

مال رو

<hr> مترادف مالاریا : نوبه، تب لرز، تب لرزه، تب نوبه <hr> برابر پارسی : تب لرز

مترادف مالاریا : نوبه، تب لرز، تب لرزه، تب نوبه برابر پارسی : تب لرز

مالاریا

<hr> مترادف مالامال : آکنده، انباشته، پر، سرشار، لبالب، لبریز، مشحون، ممتلی، مملو، بسیار، زیاد، کثیر، فراوان <hr> متضاد مالامال : تهی، خالی

مترادف مالامال : آکنده، انباشته، پر، سرشار، لبالب، لبریز، مشحون، ممتلی، مملو، بسیار، زیاد، کثیر، فراوان متضاد مالامال : تهی، خالی

مالامال

<hr> مترادف مالاندن : مالش دادن، صاف کردن، هموار ساختن، هموار کردن، مجازات کردن، تنبیه کردن، گوشمالی دادن

مترادف مالاندن : مالش دادن، صاف کردن، هموار ساختن، هموار کردن، مجازات کردن، تنبیه کردن، گوشمالی دادن

مالاندن

<hr> مترادف مالباخته : ورشکسته، ورشکست، دزدزده

مترادف مالباخته : ورشکسته، ورشکست، دزدزده

مالباخته

<hr> مترادف مالت : جو، جو جوانه زده

مترادف مالت : جو، جو جوانه زده

مالت

مالح

<hr> مترادف مالش : مشت ومال، ماساژ، اصطکاک، سایش، تماس، کوفتگی، مجازات، کیفر، گوشمالی <hr> متضاد مالش : نوازش

مترادف مالش : مشت ومال، ماساژ، اصطکاک، سایش، تماس، کوفتگی، مجازات، کیفر، گوشمالی متضاد مالش : نوازش

مالش

<hr> مترادف مالش دادن : مالیدن، تنبیه کردن، گوشمالی کردن

مترادف مالش دادن : مالیدن، تنبیه کردن، گوشمالی کردن

مالش دادن

ماله

<hr> مترادف مالوف : آشنا، آمخته، اخت، خوگر، خوگرفته، معمول، دمخور، عادت گرفته، مانوس، همدم <hr> متضاد مالوف : نامالوف، نامانوس

مترادف مالوف : آشنا، آمخته، اخت، خوگر، خوگرفته، معمول، دمخور، عادت گرفته، مانوس، همدم متضاد مالوف : نامالوف، نامانوس

مالوف

<hr> مترادف مالک : ارباب، دارا، دارنده، صاحب، صاحبخانه، ملک دار، موجر، آقا، مخدوم، خداوند، خدایگان، ذی حق <hr> متضاد مالک : مستاجر <hr> برابر پارسی : دارنده، توانمند، سرمایه دار

مترادف مالک : ارباب، دارا، دارنده، صاحب، صاحبخانه، ملک دار، موجر، آقا، مخدوم، خداوند، خدایگان، ذی حق متضاد مالک : مستاجر برابر پارسی : دارنده، توانمند، سرمایه دار

مالک

مالک الحزین

مالک الرقاب

<hr> مترادف مالکیت : تملک، ملکیت <hr> برابر پارسی : ازآنش، داشتاری

مترادف مالکیت : تملک، ملکیت برابر پارسی : ازآنش، داشتاری

مالکیت

<hr> برابر پارسی : دارایی

مالی

<hr> مترادف مالیات : باج، جزیه، خراج، ساو، عوارض <hr> برابر پارسی : خراج، ستام، باژ، باج، پاژ

مترادف مالیات : باج، جزیه، خراج، ساو، عوارض برابر پارسی : خراج، ستام، باژ، باج، پاژ

مالیات

<hr> مترادف مالیخولیا : سودا، وسواس، صبارا، صباره، ماخول، ماخولیا، خیال فام، جنون، وهم، توهم

مترادف مالیخولیا : سودا، وسواس، صبارا، صباره، ماخول، ماخولیا، خیال فام، جنون، وهم، توهم

مالیخولیا

<hr> مترادف مالیدن : اندودن، ماساژدادن، مالش دادن، مشت ومال دادن، مس کردن، لمس کردن، بسودن، آغشتن، آغشته کردن، تنبیه کردن، گوشمال دادن، لغوشدن، از بین رفتن، ول شدن، تصادف سطحی کردن، نرم کردن، ساییدن، لگدمال کردن، له کرد

مترادف مالیدن : اندودن، ماساژدادن، مالش دادن، مشت ومال دادن، مس کردن، لمس کردن، بسودن، آغشتن، آغشته کردن، تنبیه کردن، گوشمال دادن، لغوشدن، از بین رفتن، ول شدن، تصادف سطحی کردن، نرم کردن، ساییدن، لگدمال کردن، له کرد

مالیدن

مالیده

<hr> مترادف مالیه : دارایی، پول نقد، ثروت، سرمایه، مستغلات، ملک <hr> برابر پارسی : داشته، دارایی

مترادف مالیه : دارایی، پول نقد، ثروت، سرمایه، مستغلات، ملک برابر پارسی : داشته، دارایی

مالیه

<hr> مترادف مام : ام، مادر، مامان، ننه، والده <hr> متضاد مام : اب، پدر

مترادف مام : ام، مادر، مامان، ننه، والده متضاد مام : اب، پدر

واژه های حرف "م" - فرهنگ معین