گنگ شدن

گنگار

گنگل

گنگلاج

<hr> مترادف گنگی : بی زبانی، لالی، ابهام <hr> متضاد گنگی : گویایی

مترادف گنگی : بی زبانی، لالی، ابهام متضاد گنگی : گویایی

گنگی

<hr> مترادف گه : پلیدی، سرگین، فضله، مدفوع، نجاست

مترادف گه : پلیدی، سرگین، فضله، مدفوع، نجاست

گه

گهبد

<hr> مترادف گهر : جوهر، گوهر

مترادف گهر : جوهر، گوهر

گهر

گهری

گهنبار

<hr> مترادف گهواره : گاهواره، مهاد، مهد، نانو، ننو

مترادف گهواره : گاهواره، مهاد، مهد، نانو، ننو

گهواره

گو

گوا

گوا کردن

گواب

<hr> برابر پارسی : بادغاره، جخش

برابر پارسی : بادغاره، جخش

گواتر

<hr> مترادف گوارا : خوشگوار، گوارنده، مهنا، ناجع، نوش، نوشه، نوشین <hr> متضاد گوارا : ناگوارا

مترادف گوارا : خوشگوار، گوارنده، مهنا، ناجع، نوش، نوشه، نوشین متضاد گوارا : ناگوارا

گوارا

گوارد

گواردن

<hr> مترادف گوارش : تحلیل، گوارد، هضم

مترادف گوارش : تحلیل، گوارد، هضم

گوارش

گوارشت

گواره

گواریدن

گواز

گوازه

گواس

گواش

گواشمه

گوال

گوالش

گوالیدن

گوانجی

گوانگله

<hr> مترادف گواه : شاهد، ناظر، شهید، برهان، بینه، دلیل، موید

مترادف گواه : شاهد، ناظر، شهید، برهان، بینه، دلیل، موید

گواه

<hr> مترادف گواهی : استشهاد، تایید، تصدیق، شهادت، تاییدیه، گواهی نامه، مدرک

مترادف گواهی : استشهاد، تایید، تصدیق، شهادت، تاییدیه، گواهی نامه، مدرک

گواهی

گواهی خواستن

گواهی دادن

<hr> مترادف گواهی نامه : استشهاد، تاییدیه، تصدیق، دیپلم، شهادت نامه، کارنامه

مترادف گواهی نامه : استشهاد، تاییدیه، تصدیق، دیپلم، شهادت نامه، کارنامه

واژه های حرف "گ" - فرهنگ معین