گوش پیچ دادن

گوش کردن

گوش کشیدن

گوش گرفتن

گوشاسب

گوشان

گوشانه

<hr> مترادف گوشت : لحم

گوشت

گوشت تلخ

گوشت خوار

گوشت خواران

گوشت کوب

<hr> مترادف گوشتالو : چاق، سمین، فربه، گوشتالود

مترادف گوشتالو : چاق، سمین، فربه، گوشتالود

گوشتالو

گوشتخوار

گوشتخواران

گوشخار

گوشدار

<hr> مترادف گوشزد : تذکردادن، تفهیم، خاطرنشان

مترادف گوشزد : تذکردادن، تفهیم، خاطرنشان

گوشزد

<hr> مترادف گوشمالی : تادیب، تنبیه، سیاست، مجازات

مترادف گوشمالی : تادیب، تنبیه، سیاست، مجازات

گوشمالی

<hr> مترادف گوشه : زاویه، کنج، پسله، خلوت، سو، کرانه، کنار، طعن، کنایه، اشاره، ایما، تعریض، سربسته

مترادف گوشه : زاویه، کنج، پسله، خلوت، سو، کرانه، کنار، طعن، کنایه، اشاره، ایما، تعریض، سربسته

گوشه

گوشه دار

گوشه زدن

گوشه پسله

گوشه چشم

گوشه گرفتن

<hr> مترادف گوشه گیر : تنها، عزلت طلب، عزلت جو، کناره گیر، گوشه گیر، گوشه نشین، مجرد، معتزل، منزوی

مترادف گوشه گیر : تنها، عزلت طلب، عزلت جو، کناره گیر، گوشه گیر، گوشه نشین، مجرد، معتزل، منزوی

گوشه گیر

گوشواره

گوشوان

گوشور

گوشی

<hr> مترادف گول : ابله، ابله، احمق، پخمه، کم عقل، کم هوش، کندفهم، نادان، وغب، بامبول، ترفند، حقه، خدعه، غبن، فریب، فند، کلک، نیرنگ

مترادف گول : ابله، ابله، احمق، پخمه، کم عقل، کم هوش، کندفهم، نادان، وغب، بامبول، ترفند، حقه، خدعه، غبن، فریب، فند، کلک، نیرنگ

گول

<hr> مترادف گون : رنگ، صبغه، فام، گونه، لون

مترادف گون : رنگ، صبغه، فام، گونه، لون

گون

گوناب

<hr> مترادف گوناگون : الوان، جوراجور، متعدد، متفاوت، متفرق، متلون، متنوع، مختلف <hr> متضاد گوناگون : مشابه همسان

مترادف گوناگون : الوان، جوراجور، متعدد، متفاوت، متفرق، متلون، متنوع، مختلف متضاد گوناگون : مشابه همسان

گوناگون

<hr> مترادف گونه : سنخ، صنف، قبیل، قسم، تیره، دسته، طبقه، نوع، جور، روال، شیوه، طرز، طریق، طور، نحو، نمط، نهج، فام، گون، لون، چهره، رخساره، رخسار، روی، شکل، عذار، خد، لپ

مترادف گونه : سنخ، صنف، قبیل، قسم، تیره، دسته، طبقه، نوع، جور، روال، شیوه، طرز، طریق، طور، نحو، نمط، نهج، فام، گون، لون، چهره، رخساره، رخسار، روی، شکل، عذار، خد، لپ

گونه

گونی

<hr> برابر پارسی : کنج، کنجا

برابر پارسی : کنج، کنجا

گونیا

<hr> مترادف گوه : زاویه، کنج، گوشه

مترادف گوه : زاویه، کنج، گوشه

گوه

<hr> مترادف گوهر : اصل، تبار، حسب، نژاد، نسب، جوهر، ذات، جواهر، در، گهر، مروارید

مترادف گوهر : اصل، تبار، حسب، نژاد، نسب، جوهر، ذات، جواهر، در، گهر، مروارید

گوهر

گوهربار

گوهردار

<hr> مترادف گوهری : اصیل، جواهری، نژاده

مترادف گوهری : اصیل، جواهری، نژاده

گوهری

گوهرین

گوچاه

<hr> مترادف گوژ : خمیده پشت، خمیده، قوز، کمان، مقعر

مترادف گوژ : خمیده پشت، خمیده، قوز، کمان، مقعر

گوژ

<hr> مترادف گوژپشت : خمیده پشت، خمیده قامت، قوز، قوزپشت

مترادف گوژپشت : خمیده پشت، خمیده قامت، قوز، قوزپشت

واژه های حرف "گ" - فرهنگ معین