گوگال

گوگرد

<hr> مترادف گوی : گلوله، توپ، کره، گویه

مترادف گوی : گلوله، توپ، کره، گویه

گوی

گوی بردن

گوی در افکندن

گوی درافکندن

<hr> مترادف گویا : سخنگو، قایل، ناطق، روشن، شیوا، صریح، واضح، انگار، ظاهراً، گوئیا، گویی، مثل این که، محتملاً، حاکی، مشعر <hr> متضاد گویا : الکن، لال

مترادف گویا : سخنگو، قایل، ناطق، روشن، شیوا، صریح، واضح، انگار، ظاهراً، گوئیا، گویی، مثل این که، محتملاً، حاکی، مشعر متضاد گویا : الکن، لال

گویا

گویر

گویس

<hr> مترادف گویش : لهجه

گویش

<hr> مترادف گوینده : راوی، سخنگو، متکلم، ناطق، شاعر، ناظم <hr> متضاد گوینده : شنونده، مستمع

مترادف گوینده : راوی، سخنگو، متکلم، ناطق، شاعر، ناظم متضاد گوینده : شنونده، مستمع

گوینده

گویندگی

<hr> مترادف گویی : انگار، پنداری، شاید، ظاهراً، گوئیا، گویا، مثل این که

مترادف گویی : انگار، پنداری، شاید، ظاهراً، گوئیا، گویا، مثل این که

گویی

<hr> مترادف گپ : تکلم، حرف، سخن، گفت وگو، محاوره

مترادف گپ : تکلم، حرف، سخن، گفت وگو، محاوره

گپ

گپ زدن

گپر

گپی

گچ

گچ بری

گچه

گچک

گژ

گژار

گژدم

گی

گیا

گیاغ

<hr> مترادف گیاه : رستنی، سبزه، علف، نامی، نبات، بوته

مترادف گیاه : رستنی، سبزه، علف، نامی، نبات، بوته

گیاه

گیاه شناسی

گیاهک

گیتار

گیتاشناسی

<hr> مترادف گیتی : آفاق، جهان، دنیا، دهر، عالم

مترادف گیتی : آفاق، جهان، دنیا، دهر، عالم

گیتی

گیتی نورد

<hr> مترادف گیج : بی حواس، بی هوش، پریشان حواس، حواس پرت، حیران، دبنگ، سرگردان، سرگشته، مات، متحیر، مست، منگ

مترادف گیج : بی حواس، بی هوش، پریشان حواس، حواس پرت، حیران، دبنگ، سرگردان، سرگشته، مات، متحیر، مست، منگ

گیج

<hr> مترادف گیجگاه : شقیقه، صداغ

مترادف گیجگاه : شقیقه، صداغ

گیجگاه

گید

گیدی

<hr> مترادف گیر : بست، بند، قید، گرفتاری

مترادف گیر : بست، بند، قید، گرفتاری

گیر

گیر آوردن

گیر اوردن

گیر دادن

<hr> مترادف گیرا : جالب، موثر، نافذ، جذاب، ملیح، قابض

مترادف گیرا : جالب، موثر، نافذ، جذاب، ملیح، قابض

گیرا

گیراگیر

<hr> مترادف گیرایی : جذابیت، تاثیر

مترادف گیرایی : جذابیت، تاثیر

گیرایی

گیربکس

<hr> مترادف گیره : بست، قلاب، گیر، سبد، آتش زنه

مترادف گیره : بست، قلاب، گیر، سبد، آتش زنه

گیره

<hr> مترادف گیرودار : بحبوحه، حیص وبیص، گیراگیر، هنگامه، پیکار، جدال

مترادف گیرودار : بحبوحه، حیص وبیص، گیراگیر، هنگامه، پیکار، جدال

واژه های حرف "گ" - فرهنگ معین