مترادف و متضاد

<hr> مترادف التقا : برخورد، تلاقی

مترادف التقا : برخورد، تلاقی

التقا

التقای دو حرف با صدا

<hr> مترادف التماس : استدعا، الحاح، تضرع، تقاضا، تمنا، خواهش، درخواست، فزع، لابه <hr> برابر پارسی : درخواست، خواهش، لابه

مترادف التماس : استدعا، الحاح، تضرع، تقاضا، تمنا، خواهش، درخواست، فزع، لابه برابر پارسی : درخواست، خواهش، لابه

التماس

التماس امیز

<hr> برابر پارسی : لابه کردن، لابیدن

برابر پارسی : لابه کردن، لابیدن

التماس کردن

التماس کردن به

<hr> مترادف التهاب : برافروختگی، سوز، سوزش، اضطراب <hr> برابر پارسی : جوش و خروش، تب و تاب، برافروختگی

مترادف التهاب : برافروختگی، سوز، سوزش، اضطراب برابر پارسی : جوش و خروش، تب و تاب، برافروختگی

التهاب

التهاب حلق

التهاب حنجره

التهاب ریه

التهاب صفاق

التهاب غدد بناگوشی

التهاب معده

التهاب موضعی و مخرب استخوان

التهاب وریدها

التهاب پذیر

التهاب گلو

التی

<hr> مترادف التیام : بهبود، بهبودی، تسکین، تشفی، شفا <hr> برابر پارسی : بهبودی یافتن، درمان

مترادف التیام : بهبود، بهبودی، تسکین، تشفی، شفا برابر پارسی : بهبودی یافتن، درمان

التیام

التیام اور

التیام دادن

التیام دهنده

التیام زخم

<hr> مترادف الحاح : ابرام، اصرار، التماس، پافشاری <hr> برابر پارسی : پژوژ

مترادف الحاح : ابرام، اصرار، التماس، پافشاری برابر پارسی : پژوژ

الحاح

<hr> مترادف الحاد : ارتداد، بت پرستی، بدآیینی، بددینی، بدکیشی، بدمذهبی، رجز، رفض، زندقه، شرک، کفر

مترادف الحاد : ارتداد، بت پرستی، بدآیینی، بددینی، بدکیشی، بدمذهبی، رجز، رفض، زندقه، شرک، کفر

الحاد

<hr> مترادف الحاق : اتصال، انضمام، پیوستگی، پیوستن، ضمیمه، وصل <hr> برابر پارسی : پیوست

مترادف الحاق : اتصال، انضمام، پیوستگی، پیوستن، ضمیمه، وصل برابر پارسی : پیوست

الحاق

الحاق دولتی به یک پیمان

الحاق کردن

الحاق گرایی

الحاقی

<hr> مترادف الحاقیه : پیوست، متمم، منضمات

مترادف الحاقیه : پیوست، متمم، منضمات

الحاقیه

<hr> مترادف الحال : اکنون، الان، این زمان، اینک، حال، حالیا

مترادف الحال : اکنون، الان، این زمان، اینک، حال، حالیا

الحال

الحان

الحق

<hr> مترادف الزام : اجبار، گردنگیر، ناچار، ناگزیر، وادار <hr> برابر پارسی : ناگزیری، ناچاری

مترادف الزام : اجبار، گردنگیر، ناچار، ناگزیر، وادار برابر پارسی : ناگزیری، ناچاری

الزام

الزام اور

الزام اور و غیر قابل فسخ کردن

<hr> مترادف الزامی : اجباری، ضروری، لازم

مترادف الزامی : اجباری، ضروری، لازم

الزامی

<hr> برابر پارسی : همین دم، بی درنگ، هم اکنون، همین اینک

برابر پارسی : همین دم، بی درنگ، هم اکنون، همین اینک

الساعه

السمت

<hr> برابر پارسی : ( آلش ) دادوستد

برابر پارسی : ( آلش ) دادوستد

الش

<hr> برابر پارسی : چسبانیدن، چسباندن

برابر پارسی : چسبانیدن، چسباندن

الصاق

الصاق کردن

<hr> مترادف الغا : ابطال، اقاله، حذف، فسخ، لغو <hr> برابر پارسی : برهم زدن، برهم خوردن

مترادف الغا : ابطال، اقاله، حذف، فسخ، لغو برابر پارسی : برهم زدن، برهم خوردن

واژه های حرف "ا" - مترادف و متضاد