امتیاز دار

امتیاز دهنده

امتیاز مخصوص

امتیاز مخصوصی اعطا کردن

امتیاز نامه

امتیاز گرفتن

امتیاز یا حق انحصاری بکسی دادن

امتیازات سلطنتی

امتیازنامه صادر کردن

امتیازی

<hr> برابر پارسی : همانند

امثال

امثال ان

امثال و حکم

<hr> مترادف امحا : اضمحلال، انهدام، زدایش، محو، نابودی

مترادف امحا : اضمحلال، انهدام، زدایش، محو، نابودی

امحا

امحاء

امد

امد و رفت

امد و رفته

<hr> مترادف امد و شد : ( آمدوشد ) ایاب وذهاب، تردد، رفت وآمد، مراوده

مترادف امد و شد : ( آمدوشد ) ایاب وذهاب، تردد، رفت وآمد، مراوده

امد و شد

امد و شد زیاد

امد و شد کردن

<hr> مترادف امداد : اعانت، غوث، کمک، کمک رسانی، مددرسانی، مظاهرت، یاری <hr> برابر پارسی : یاری، یاری رسانی، یاوری

مترادف امداد : اعانت، غوث، کمک، کمک رسانی، مددرسانی، مظاهرت، یاری برابر پارسی : یاری، یاری رسانی، یاوری

امداد

امدادی

امدن

امدن به

امدن و رفتن

امده

امدگاه

<hr> مترادف امر : ( آمر ) امرکننده، حاکم، فرمانده، کارفرما | قضا، کار، جریان، حادثه، قضیه، مسئله، تحکم، حکم، دستور، فرمان، فرمایش، فقره <hr> متضاد امر : ( آمر ) مامور <hr> برابر پارسی : ( آمر ) فرمان دهنده، فرمان پاد، فرماینده | ( آمِر ) کار بَندَنده | فرمان دادن، دستور دادن، فرمایش

مترادف امر : ( آمر ) امرکننده، حاکم، فرمانده، کارفرما | قضا، کار، جریان، حادثه، قضیه، مسئله، تحکم، حکم، دستور، فرمان، فرمایش، فقره متضاد امر : ( آمر ) مامور برابر پارسی : ( آمر ) فرمان دهنده، فرمان پاد، فرماینده | ( آمِر ) کار بَندَنده | فرمان دادن، دستور دادن، فرمایش

واژه های حرف "ا" - مترادف و متضاد