انحصار طلبی

انحصار کردن

انحصارگرای

<hr> برابر پارسی : ویژه سازی

برابر پارسی : ویژه سازی

انحصاری

انحصاریت

<hr> مترادف انحطاط : انخفاض، انقراض، انهزام، زوال، شکست، نابودی، پستی <hr> برابر پارسی : نابودشدن، به پستی گراییدن، پایین افتادن | ( اِنحِطاط ) فروشدن

مترادف انحطاط : انخفاض، انقراض، انهزام، زوال، شکست، نابودی، پستی برابر پارسی : نابودشدن، به پستی گراییدن، پایین افتادن | ( اِنحِطاط ) فروشدن

انحطاط

انحطاط دهنده

<hr> مترادف انحلال : ازهم پاشیدگی، تعطیل، زوال، متلاشی، نابودی <hr> برابر پارسی : برچیدگی، از میان رفتن

مترادف انحلال : ازهم پاشیدگی، تعطیل، زوال، متلاشی، نابودی برابر پارسی : برچیدگی، از میان رفتن

انحلال

<hr> مترادف انحنا : اعوجاج، پیچ، خم، خمیدگی، قوس، کجی، گوژی <hr> برابر پارسی : خَمیدگی، خمیدگی، کژی، کمانش

مترادف انحنا : اعوجاج، پیچ، خم، خمیدگی، قوس، کجی، گوژی برابر پارسی : خَمیدگی، خمیدگی، کژی، کمانش

انحنا

انحنا پیدا نکرده

<hr> برابر پارسی : خمیدگی، کژی

برابر پارسی : خمیدگی، کژی

انحناء

انحناء دار

انحناء ناپذیر

انحناء ناپذیری

انحناء پذیر

انحناء پذیری

انحناء یافتن

<hr> مترادف انحنادار : قوسدار، مقوس، منحنی <hr> برابر پارسی : گَنگ

مترادف انحنادار : قوسدار، مقوس، منحنی برابر پارسی : گَنگ

انحنادار

<hr> مترادف انخراق : دریدگی، فرسودگی، کهنگی

مترادف انخراق : دریدگی، فرسودگی، کهنگی

انخراق

<hr> مترادف انخفاض : انحطاط، پستی، زوال، سقوط، شکست

مترادف انخفاض : انحطاط، پستی، زوال، سقوط، شکست

انخفاض

انداختن

انداختن در

انداختن لغات

انداختگی

<hr> مترادف اندازه : پیمانه، تعداد، حد، شمار، کیل، معیار، مقدار، مقیاس، میزان، وزن، پایگاه، پایه، قدر، مرتبه، مکانت، منزلت، قطع، معادل

مترادف اندازه : پیمانه، تعداد، حد، شمار، کیل، معیار، مقدار، مقیاس، میزان، وزن، پایگاه، پایه، قدر، مرتبه، مکانت، منزلت، قطع، معادل

اندازه

اندازه ای

اندازه بودن برازندگی

اندازه داشتن

اندازه شکل

اندازه غیر معمولی

اندازه متفاوت با عادی

اندازه متوسط

اندازه نشان دادن

اندازه کم

اندازه گرفتن

اندازه گیر

اندازه گیر سرعت چرخش

<hr> مترادف اندازه گیری : پیمایش، ذرع، سنجش

مترادف اندازه گیری : پیمایش، ذرع، سنجش

اندازه گیری

اندازه گیری از دور

اندازه گیری رشد موجودات

اندازه گیری عمق دریا و اقیانوس

اندازه گیری کردن

اندازهگیری

<hr> مترادف اندام : بدنه، پیکر، تن، تنه، جثه، جسم، قامت، قد، کالبد، هیکل، آلت، جوارح، عضو، ارگانیسم

مترادف اندام : بدنه، پیکر، تن، تنه، جثه، جسم، قامت، قد، کالبد، هیکل، آلت، جوارح، عضو، ارگانیسم

واژه های حرف "ا" - مترادف و متضاد