باران شدید

<hr> مترادف بارانداز : اسکله، بندر، بندرگاه، لنگرگاه

مترادف بارانداز : اسکله، بندر، بندرگاه، لنگرگاه

بارانداز

<hr> مترادف بارانی : باشی، مطری، باران زا، آمپرمابل، پالتو، مربوط به باران

مترادف بارانی : باشی، مطری، باران زا، آمپرمابل، پالتو، مربوط به باران

بارانی

بارانی یا روپوش

<hr> مترادف باربر : بارکش، باری، حمال

مترادف باربر : بارکش، باری، حمال

باربر

باربر فرودگاه

باربر لنگرگاه بندر

<hr> مترادف باربردار : بارکش، باری ، باربر، حمال، آبستن، باردار، حامله <hr> متضاد باربردار : سواری

مترادف باربردار : بارکش، باری ، باربر، حمال، آبستن، باردار، حامله متضاد باربردار : سواری

باربردار

باربری

باربری با گاری

باربری کردن

باربند

باربندی

بارخانه

بارخت کوب کوبیدن

<hr> مترادف بارخدا : خدا، خداوند، خدای متعال، باری، باری تعالی، بلندمرتبه، بلندمقام

مترادف بارخدا : خدا، خداوند، خدای متعال، باری، باری تعالی، بلندمرتبه، بلندمقام

بارخدا

<hr> مترادف بارخدایی : بزرگی، سروری، مولایی، پادشاهی، سلطنت، الوهیت، خدایی

مترادف بارخدایی : بزرگی، سروری، مولایی، پادشاهی، سلطنت، الوهیت، خدایی

بارخدایی

<hr> مترادف بارد : خنک، سرد، یخ، بی مزه، لوس، ناخوشایند، بی ذوق، بی لطف، سردمزاج، عنین، ناتوان <hr> متضاد بارد : حار

مترادف بارد : خنک، سرد، یخ، بی مزه، لوس، ناخوشایند، بی ذوق، بی لطف، سردمزاج، عنین، ناتوان متضاد بارد : حار

بارد

بارداد

<hr> مترادف باردار : آبستن، حامله، باثمر، ثمردار، مثمر، میوه دار، آمیخته، غش دار، مغشوش، ممزوج، نبهره، باره دار

مترادف باردار : آبستن، حامله، باثمر، ثمردار، مثمر، میوه دار، آمیخته، غش دار، مغشوش، ممزوج، نبهره، باره دار

باردار

<hr> مترادف باردار شدن : حامله شدن، آبستن شدن

مترادف باردار شدن : حامله شدن، آبستن شدن

باردار شدن

باردار کردن

<hr> مترادف بارداری : آبستنی، حاملگی، حمل

مترادف بارداری : آبستنی، حاملگی، حمل

بارداری

<hr> مترادف باردان : خرجین، خرجینه، کوله بار، تنگ، صراحی

مترادف باردان : خرجین، خرجینه، کوله بار، تنگ، صراحی

باردان

<hr> مترادف بارز : آشکار، پیدا، روشن، صریح، مشخص، مشهود، واضح ، برجسته، چشمگیر، مبرز، ممتاز، استثنایی، طراز اول، فوق العاده <hr> متضاد بارز : نامعلوم <hr> برابر پارسی : آشکار، پدیدار، نمایان، هویدا

مترادف بارز : آشکار، پیدا، روشن، صریح، مشخص، مشهود، واضح ، برجسته، چشمگیر، مبرز، ممتاز، استثنایی، طراز اول، فوق العاده متضاد بارز : نامعلوم برابر پارسی : آشکار، پدیدار، نمایان، هویدا

بارز

بارزش 25 سنت

بارزش شش پنس

بارزش یک پنی

بارسفر

<hr> مترادف بارش : باران، مطر، باریدن

مترادف بارش : باران، مطر، باریدن

بارش

بارش متوالی

بارشک

بارعام دادن

<hr> مترادف بارغبت : آرزومندانه، رغبت مند، طوع

مترادف بارغبت : آرزومندانه، رغبت مند، طوع

بارغبت

بارفیکس متحرک

<hr> مترادف بارقه : اخگر، جرقه، شرر، شعله، وراغ، تلالو، پرتو، نور <hr> متضاد بارقه : خاکستر <hr> برابر پارسی : کورسو، درخشش، پرتو

مترادف بارقه : اخگر، جرقه، شرر، شعله، وراغ، تلالو، پرتو، نور متضاد بارقه : خاکستر برابر پارسی : کورسو، درخشش، پرتو

بارقه

بارقه دار

<hr> مترادف بارم : معیار، مقیاس

مترادف بارم : معیار، مقیاس

بارم

بارنامه

<hr> مترادف بارندگی : بارش

بارندگی

بارندگی زیاد

<hr> مترادف باره : اسب، توسن، سمند، فرس، مرکب، برج، دژ، قلعه، بار، دفعه، کرت، مرتبه، حصار، دیوار، جرم، باب، مورد، روش، طرز

مترادف باره : اسب، توسن، سمند، فرس، مرکب، برج، دژ، قلعه، بار، دفعه، کرت، مرتبه، حصار، دیوار، جرم، باب، مورد، روش، طرز

باره

باره دندان

<hr> مترادف بارها : به دفعات، به کرات، مکرر

مترادف بارها : به دفعات، به کرات، مکرر

بارها

بارهنگ

<hr> مترادف بارو : باره، برج وبارو، برج، حصار، حصن، دژ، دیوار، قلعه، کلات، کوت، کوشک

مترادف بارو : باره، برج وبارو، برج، حصار، حصن، دژ، دیوار، قلعه، کلات، کوت، کوشک

بارو

<hr> مترادف باروبنه بستن : کوچ کردن، کوچیدن، حرکت کردن، سفر کردن

مترادف باروبنه بستن : کوچ کردن، کوچیدن، حرکت کردن، سفر کردن

باروبنه بستن

<hr> برابر پارسی : آتش زا

واژه های حرف "ب" - مترادف و متضاد