مترادف و متضاد

بالش وار قرار گرفتن

<hr> مترادف بالشت : بالش، متکا، مخده

مترادف بالشت : بالش، متکا، مخده

بالشت

بالشتک

بالشتکی

<hr> مترادف بالصراحه : آشکارا، به وضوح، به تصریح، باصراحت، رک، تصریحاً، صراحتاً، صریحاً، واضح <hr> متضاد بالصراحه : تلویحاً

مترادف بالصراحه : آشکارا، به وضوح، به تصریح، باصراحت، رک، تصریحاً، صراحتاً، صریحاً، واضح متضاد بالصراحه : تلویحاً

بالصراحه

<hr> مترادف بالطبع : طبع

بالطبع

<hr> مترادف بالعکس : برعکس، به عکس <hr> برابر پارسی : وارون، واژگونه

مترادف بالعکس : برعکس، به عکس برابر پارسی : وارون، واژگونه

بالعکس

بالعکس کردن

<hr> مترادف بالغ : بزرگ سال، جوان، رشید، مکلف، کبیر ، رسا، رسیده <hr> متضاد بالغ : نابالغ <hr> برابر پارسی : برنا، پخته، رسیده

مترادف بالغ : بزرگ سال، جوان، رشید، مکلف، کبیر ، رسا، رسیده متضاد بالغ : نابالغ برابر پارسی : برنا، پخته، رسیده

بالغ

بالغ بر

<hr> برابر پارسی : پزاویدن

بالغ شدن

بالغ شدن بر

<hr> مترادف بالفرض : به فرض آنکه، فرضاً، ولو

مترادف بالفرض : به فرض آنکه، فرضاً، ولو

بالفرض

<hr> مترادف بالفطره : فطری، ذاتی، فطرت <hr> برابر پارسی : به نهاد

مترادف بالفطره : فطری، ذاتی، فطرت برابر پارسی : به نهاد

بالفطره

<hr> مترادف بالفعل : درعمل، عملاً ، در حال حاضر، اکنون، فعلا، حالا <hr> متضاد بالفعل : بالقوه

مترادف بالفعل : درعمل، عملاً ، در حال حاضر، اکنون، فعلا، حالا متضاد بالفعل : بالقوه

بالفعل

<hr> مترادف بالقطع : حتماً، قطعاً، مسلماً، یقیناً

مترادف بالقطع : حتماً، قطعاً، مسلماً، یقیناً

بالقطع

<hr> مترادف بالقوه : فی نفسه <hr> متضاد بالقوه : بالفعل <hr> برابر پارسی : نهفته، خفته

مترادف بالقوه : فی نفسه متضاد بالقوه : بالفعل برابر پارسی : نهفته، خفته

بالقوه

بالماسکه

<hr> مترادف بالمال : آخرالامر، بالاخره، بالنتیجه، درنتیجه، سرانجام، عاقبت

مترادف بالمال : آخرالامر، بالاخره، بالنتیجه، درنتیجه، سرانجام، عاقبت

بالمال

<hr> برابر پارسی : وال

بالن

بالن یا نهنگ دندان دار

بالنتیجه

<hr> مترادف بالنده : رشدکننده، نموکننده، رشدیابنده، مفتخر، مباهی

مترادف بالنده : رشدکننده، نموکننده، رشدیابنده، مفتخر، مباهی

بالنده

<hr> مترادف بالندگی : رشد، ترقی، تعالی، فخر، نازش، مباهات

مترادف بالندگی : رشد، ترقی، تعالی، فخر، نازش، مباهات

بالندگی

<hr> مترادف بالنگ : بادرنگ، ترنج

مترادف بالنگ : بادرنگ، ترنج

بالنگ

<hr> برابر پارسی : پَروشت، نرم، وشتن

برابر پارسی : پَروشت، نرم، وشتن

باله

باله جلو

باله شنا

باله فرعی ماهی

بالون

بالچه

<hr> مترادف بالکن : ایوان، مهتابی، لژ، شاه نشین <hr> برابر پارسی : ایوان، پالگانه

مترادف بالکن : ایوان، مهتابی، لژ، شاه نشین برابر پارسی : ایوان، پالگانه

بالکن

<hr> مترادف بالیدن : تفاخر، فخر، مباهات، نازش، رشد، نشو، نمو، رشد کردن، قد کشیدن، نمو کردن، نشوونما کردن، نازیدن، فخر کردن، مباهات کردن، تفاخر کردن، افزایش یافتن، زیاد شدن

مترادف بالیدن : تفاخر، فخر، مباهات، نازش، رشد، نشو، نمو، رشد کردن، قد کشیدن، نمو کردن، نشوونما کردن، نازیدن، فخر کردن، مباهات کردن، تفاخر کردن، افزایش یافتن، زیاد شدن

بالیدن

<hr> مترادف بالین : بستر، بالش، بالشت، متکا

مترادف بالین : بستر، بالش، بالشت، متکا

بالین

<hr> مترادف بالینی : کلینیکی

مترادف بالینی : کلینیکی

بالینی

<hr> مترادف بام : سقف ، بامدادان، بامداد، بامگاه، پگاه، صبح، روشن ، بم <hr> متضاد بام : کف اطاق، تاریک، زیر

مترادف بام : سقف ، بامدادان، بامداد، بامگاه، پگاه، صبح، روشن ، بم متضاد بام : کف اطاق، تاریک، زیر

بام

بام خانه

بام غلتان

بامانت سپردن

<hr> مترادف بامبول : حقه، حقه بازی، کلک، گول، نیرنگ، دوزوکلک

مترادف بامبول : حقه، حقه بازی، کلک، گول، نیرنگ، دوزوکلک

بامبول

بامبول زدن

بامبول زن

بامبولباز

<hr> مترادف بامتانت : متین، موقر، باوقار

مترادف بامتانت : متین، موقر، باوقار

بامتانت

<hr> مترادف بامحبت : بامهر، رئوف، شفیق، صمیمی، مشفق، مهربان، مهرپرور <hr> متضاد بامحبت : نامهربان، بی مهر، کم محبت

مترادف بامحبت : بامهر، رئوف، شفیق، صمیمی، مشفق، مهربان، مهرپرور متضاد بامحبت : نامهربان، بی مهر، کم محبت

بامحبت

<hr> مترادف بامداد : باکر، بامدادان، پگاه، سپیده دم، شفق، صباح، صبح، فجر، فلق <hr> متضاد بامداد : شام، عشا

مترادف بامداد : باکر، بامدادان، پگاه، سپیده دم، شفق، صباح، صبح، فجر، فلق متضاد بامداد : شام، عشا

بامداد

<hr> مترادف بامدادان : سپیده دم، سحر، شفق، صبحگاه، فجر <hr> متضاد بامدادان : شامگاه، شامگاهان

مترادف بامدادان : سپیده دم، سحر، شفق، صبحگاه، فجر متضاد بامدادان : شامگاه، شامگاهان

واژه های حرف "ب" - مترادف و متضاد