صفحه اصلی
مترادف و متضاد
واژه های حرف "ب" - مترادف و متضاد
به تفصیل شرح دادن
به تقلید
به تنهایی
به ته رسانیدن
به توان دوم بردن
به جا آوردن
به جای کمتری فروختن
به جریان انداختن
به جز
به جلو
به جنبش دراوردن
به جیب ریختن
به جیب زدن
به حال اول برگرداندن
به حالت اشتی درامدن
به حالت تعادل دراوردن
به حالت صاف دراوردن
به حالت عمودی
به حد اشباع رسیده
به حد افراط رساندن
به حد رشد رسیده
به حد زیاد
به حداقل رساندن
به حرکت انداختن
به حرکت اوردن سهم
به حرکت دراوردن
به حساب اوردن
به حساب بانک گذاشتن
به حساب هزینه نیامده
به حیله متوسل شدن
به خاطر خطور کردن
به خانه دستبرد زدن
به خدمت خاتمه دادن
به خشکی امدن
به خصوص
به خطای خود اعتراف کردن
به خواست
به خود برگشتن
به خود پیچیدن
به داخل کشنده
به داخل کشیده
به درازا بحث کردن
به درازا کشاندن
به درازا کشیدن
به درخت پناه بردن
به درستی
به درون
به دریا
بیشتر