صفحه اصلی
مترادف و متضاد
واژه های حرف "ب" - مترادف و متضاد
به دریا ریزی کالای کشتی
به دست چپ رفتن
به دفعات
به دقت بررسی کردن
به دنبال غذا دویدن
به دنبال متخلفین قانون گشتن
به دور مداری گشتن
به دیوار زدن
به راستی
به رخ دیگران کشیدن
به رخ کشیدن
به رسمیت شناختن
به رقابت واداشتن
به رمز نوشتن
به رنگ تاج خروسی
به رهن دادن
به رهن گذاردن
به زبان ساده وقابل فهم دراوردن
به زحمت ساختن
به زندان فرستادن
به زنی تجاوز کردن
به زودی
به زور
به زور تصرف کردن
به زور جلو رفتن
به زور ستان
به زور پیش بردن
به زور گرفتن
به زیارت رفتن
به زیرکی
به سختی
به سختی افتادن
به سختی بالا رفتن
به سختی تنبیه کردن
به سرعت باد فرار کردن
به سرعت ترک کردن
به سرعت خرج و تلف کردن
به سرعت دور شدن
به سرعت دویدن
به سرعت زیاد شدن
به سرعت سرد کردن
به سرعت عازم شدن
به سرعت عمل کردن
به سرعت عملی انجام دادن
به سرعت قاپیدن
به سرعت و مثل تیر شهاب رفتن
به سرعت چرخ زدن
به سستی
بیشتر