مترادف و متضاد

بیفرهنگ

بیفرهنگی

بیفروغ

بیفضیلت

بیفکر

بیفکری

بیقابلیت

بیقاعده

بیقاعدگی

بیقانونی

بیقدر

بیقدرت

بیقرار

بیقراری

بیقواره

بیقیاس

بیقید

بیل

بیل تخمکاری

بیل زدن

بیلطف

بیلچه

بیلچه باغبانی

بیلچه زدن

بیلچه مخصوص کندن علف هرزه

بیلیاقت

بیلیون

<hr> مترادف بیم : اضطراب، پروا، ترس، ترس کاری، تشویش، جبن، خارخار، خلجان، خوف، رعب، فزع، محابا، مخافت، نگرانی، واهمه، وحشت، وهم، هراس، هول، هیبت <hr> متضاد بیم : رجا

مترادف بیم : اضطراب، پروا، ترس، ترس کاری، تشویش، جبن، خارخار، خلجان، خوف، رعب، فزع، محابا، مخافت، نگرانی، واهمه، وحشت، وهم، هراس، هول، هیبت متضاد بیم : رجا

بیم

بیم از بیگانه

بیم داشتن

بیم داشتن از

بیم زیان

بیم و هراس

بیم و وحشت

<hr> مترادف بیمار : آهمند، بستری، دردمند، رنجور، سقیم، علیل، علیل المزاج، مریض، معلول، منهوک، ناتندرست، ناخوش، ناسالم <hr> متضاد بیمار : سالم

مترادف بیمار : آهمند، بستری، دردمند، رنجور، سقیم، علیل، علیل المزاج، مریض، معلول، منهوک، ناتندرست، ناخوش، ناسالم متضاد بیمار : سالم

بیمار

بیمار بستری

بیمار بودن

بیمار روانی

بیمار ساختن

بیمار سرپایی بیمارستان

بیمار عشق

بیمار عشق شدن

بیمار وطن

بیمار کردن

بیمار کننده

<hr> مترادف بیمارخیزی : نقاهت

مترادف بیمارخیزی : نقاهت

بیمارخیزی

<hr> مترادف بیمارستان : بهداری، دارالشفاء، درمانگاه، شفاخانه، مریضخانه

مترادف بیمارستان : بهداری، دارالشفاء، درمانگاه، شفاخانه، مریضخانه

بیمارستان

<hr> مترادف بیمارستان روانی : تیمارستان، دارالمجانین، دیوانه خانه، دیوانه ستان

مترادف بیمارستان روانی : تیمارستان، دارالمجانین، دیوانه خانه، دیوانه ستان

بیمارستان روانی

واژه های حرف "ب" - مترادف و متضاد