بی بینه

بی تا

<hr> مترادف بی تاب : بی صبر، بی طاقت، بی قرار، سراسیمه، مضطرب، ناآرام، ناشکیب <hr> متضاد بی تاب : آرام، شکیبا، صبور

مترادف بی تاب : بی صبر، بی طاقت، بی قرار، سراسیمه، مضطرب، ناآرام، ناشکیب متضاد بی تاب : آرام، شکیبا، صبور

بی تاب

<hr> مترادف بی تابی : بی قراری، جزع، زاری، فزع، ناآرامی، ناشکیبایی، ناشکیبی <hr> متضاد بی تابی : آرامش، قرار

مترادف بی تابی : بی قراری، جزع، زاری، فزع، ناآرامی، ناشکیبایی، ناشکیبی متضاد بی تابی : آرامش، قرار

بی تابی

بی تاج و تخت کردن

<hr> مترادف بی تامل : ( بی تأمل ) نااندیشیده، نیندیشیده، آنی، بلادرنگ، بلافاصله، فوراً، فی الفور، بی درنگ، سر ضرب، فوری، بدون تأخیر | صفت، نااندیشیده، نیندیشیده، آنی، بلادرنگ، بلافاصله، فوراً، فی الفور، بی درنگ، سر ضرب، فوری، بدون تاخیر <hr> برابر پارسی : بی درنگ، بی اندیشه، بیدرنگ

مترادف بی تامل : ( بی تأمل ) نااندیشیده، نیندیشیده، آنی، بلادرنگ، بلافاصله، فوراً، فی الفور، بی درنگ، سر ضرب، فوری، بدون تأخیر | صفت، نااندیشیده، نیندیشیده، آنی، بلادرنگ، بلافاصله، فوراً، فی الفور، بی درنگ، سر ضرب، فوری، بدون تاخیر برابر پارسی : بی درنگ، بی اندیشه، بیدرنگ

بی تامل

<hr> مترادف بی تجربه : تازه کار، خام، کم تجربه، مبتدی، ناآزموده، ناپخته، ناشی، نامجرب <hr> متضاد بی تجربه : آزموده، آگاه، باتجربه، خبره، کارکشته، کهنه کار، مجرب <hr> برابر پارسی : خام کاری، خام دست

مترادف بی تجربه : تازه کار، خام، کم تجربه، مبتدی، ناآزموده، ناپخته، ناشی، نامجرب متضاد بی تجربه : آزموده، آگاه، باتجربه، خبره، کارکشته، کهنه کار، مجرب برابر پارسی : خام کاری، خام دست

بی تجربه

<hr> مترادف بی تجربگی : خامی، ناآزمودگی، ناپختگی، ناشیگری <hr> متضاد بی تجربگی : آزمودگی، خبرگی، کارکشتگی

مترادف بی تجربگی : خامی، ناآزمودگی، ناپختگی، ناشیگری متضاد بی تجربگی : آزمودگی، خبرگی، کارکشتگی

بی تجربگی

بی تجمل

<hr> مترادف بی تحرک : ایستا، بی حرکت، خمود، ساکن <hr> متضاد بی تحرک : پویا

مترادف بی تحرک : ایستا، بی حرکت، خمود، ساکن متضاد بی تحرک : پویا

بی تحرک

<hr> مترادف بی تحمل : شتاب زده، عجول، معجل، ناشکیب، ناصبور <hr> متضاد بی تحمل : صبور، شکیبا

مترادف بی تحمل : شتاب زده، عجول، معجل، ناشکیب، ناصبور متضاد بی تحمل : صبور، شکیبا

بی تحمل

بی تخصص

بی تخم

بی تخمدان کردن

<hr> برابر پارسی : نابخرد

بی تدبیر

<hr> برابر پارسی : نابخردی

بی تدبیری

<hr> مترادف بی تربیت : بی ادب، بی پرنسیپ، بی دیسیپلین، بی فرهنگ، بی نزاکت، عامی، گستاخ، نامودب <hr> متضاد بی تربیت : باتربیت، مودب <hr> برابر پارسی : بی ادب، نازپرورده

مترادف بی تربیت : بی ادب، بی پرنسیپ، بی دیسیپلین، بی فرهنگ، بی نزاکت، عامی، گستاخ، نامودب متضاد بی تربیت : باتربیت، مودب برابر پارسی : بی ادب، نازپرورده

بی تربیت

<hr> مترادف بی تربیتی : بی ادبی، بی نزاکتی ، بی فرهنگی، نافرهیختگی ، گستاخی <hr> متضاد بی تربیتی : ادب، نزاکت، فرهیختگی

مترادف بی تربیتی : بی ادبی، بی نزاکتی ، بی فرهنگی، نافرهیختگی ، گستاخی متضاد بی تربیتی : ادب، نزاکت، فرهیختگی

بی تربیتی

<hr> مترادف بی ترتیب : بی سامان، بی نظم، سامان نیافته، نامدون، ناهموار، هردمبیل <hr> متضاد بی ترتیب : مدون، مرتب <hr> برابر پارسی : درهم، نابسامان

مترادف بی ترتیب : بی سامان، بی نظم، سامان نیافته، نامدون، ناهموار، هردمبیل متضاد بی ترتیب : مدون، مرتب برابر پارسی : درهم، نابسامان

بی ترتیب

بی ترتیبی

بی ترتیبی سیاسی

بی ترتیت

بی ترحم

<hr> مترادف بی تردید : بدون شک، بی شک، مسلماً، یقین <hr> برابر پارسی : بی گمان

مترادف بی تردید : بدون شک، بی شک، مسلماً، یقین برابر پارسی : بی گمان

بی تردید

بی ترس

بی تزویر

بی تسمه

بی تشرفات

بی تشریفات

<hr> مترادف بی تشویش : آرام، آسوده خاطر، بی دغدغه، مطمئن <hr> متضاد بی تشویش : مشوش

مترادف بی تشویش : آرام، آسوده خاطر، بی دغدغه، مطمئن متضاد بی تشویش : مشوش

بی تشویش

<hr> برابر پارسی : بی آهنگ، بی خواسته

برابر پارسی : بی آهنگ، بی خواسته

بی تصمیم

بی تصمیم بودن

بی تصمیمی

بی تصنع

بی تعادل

بی تعارف

بی تعصب

بی تعقل

بی تغییر

<hr> مترادف بی تفاوت : بی حس، بی علاقه، بی قید، لاقید ، بی احساس، بی عاطفه، بی اعتنا، علی السویه، مساوی، یکسان | کم لطف، بی مهر، نامهربان بی اعتنا، بی توجه <hr> متضاد بی تفاوت : جبهه گیر، علاقه مند | <hr> برابر پارسی : یکسان انگار

مترادف بی تفاوت : بی حس، بی علاقه، بی قید، لاقید ، بی احساس، بی عاطفه، بی اعتنا، علی السویه، مساوی، یکسان | کم لطف، بی مهر، نامهربان بی اعتنا، بی توجه متضاد بی تفاوت : جبهه گیر، علاقه مند | برابر پارسی : یکسان انگار

بی تفاوت

<hr> مترادف بی تفاوتی : بی حسی، بی علاقگی، بی قیدی، لاقیدی ، بی اعتنایی <hr> متضاد بی تفاوتی : جبهه گیری، علاقه مندی

مترادف بی تفاوتی : بی حسی، بی علاقگی، بی قیدی، لاقیدی ، بی اعتنایی متضاد بی تفاوتی : جبهه گیری، علاقه مندی

بی تفاوتی

<hr> مترادف بی تقصیر : بی گناه، بی جرم <hr> متضاد بی تقصیر : خطارکار

مترادف بی تقصیر : بی گناه، بی جرم متضاد بی تقصیر : خطارکار

بی تقصیر

بی تقصیری

<hr> مترادف بی تقوا : بی دیانت، خدا ناترس، ناپارسا، ناپرهیزگار، نا متشرع، نامتقی <hr> متضاد بی تقوا : با تقوا، پارسا، متقی

مترادف بی تقوا : بی دیانت، خدا ناترس، ناپارسا، ناپرهیزگار، نا متشرع، نامتقی متضاد بی تقوا : با تقوا، پارسا، متقی

واژه های حرف "ب" - مترادف و متضاد