<hr> مترادف بی سبب : به ناحق، بیهوده، بی جهت، بی دلیل، بی خود <hr> برابر پارسی : بلاژ، بیهوده

مترادف بی سبب : به ناحق، بیهوده، بی جهت، بی دلیل، بی خود برابر پارسی : بلاژ، بیهوده

بی سبب

بی سبوس کردن

بی سبک

بی ستاره

<hr> مترادف بی سخاوت : بخیل، تنگ نظر، خسیس، کنس، ممسک ، کم دهش، نابخشنده <hr> متضاد بی سخاوت : باسخاوت، سخی، کریم، بخشنده

مترادف بی سخاوت : بخیل، تنگ نظر، خسیس، کنس، ممسک ، کم دهش، نابخشنده متضاد بی سخاوت : باسخاوت، سخی، کریم، بخشنده

بی سخاوت

بی سر

بی سر سازی

بی سر و صدا

بی سر و صدایی

بی سر کردن

<hr> مترادف بی سرانجام : نافرجام، بدعاقبت <hr> متضاد بی سرانجام : خوش عاقبت

مترادف بی سرانجام : نافرجام، بدعاقبت متضاد بی سرانجام : خوش عاقبت

بی سرانجام

بی سرب

<hr> مترادف بی سرپرست : تنها، بی حامی، بی صاحب، یتیم، بیوه

مترادف بی سرپرست : تنها، بی حامی، بی صاحب، یتیم، بیوه

بی سرپرست

بی سقف

بی سلاح

<hr> مترادف بی سلیقه : بدپسند، بی ذوق <hr> متضاد بی سلیقه : باسلیقه، خوش سلیقه <hr> برابر پارسی : بد پسند، بدپسند، کژپسند

مترادف بی سلیقه : بدپسند، بی ذوق متضاد بی سلیقه : باسلیقه، خوش سلیقه برابر پارسی : بد پسند، بدپسند، کژپسند

بی سلیقه

<hr> مترادف بی سواد : امی، ناخوان، ناملا، مکتب ندیده ، عامی، عوام، نادان ، بی مایه، کم مایه <hr> متضاد بی سواد : باسواد، ملا، دانا، فهیم <hr> برابر پارسی : بی دانش

مترادف بی سواد : امی، ناخوان، ناملا، مکتب ندیده ، عامی، عوام، نادان ، بی مایه، کم مایه متضاد بی سواد : باسواد، ملا، دانا، فهیم برابر پارسی : بی دانش

بی سواد

بی سوادی

بی سود

<hr> مترادف بی سیرت : بی آبرو، بی عرض، بدنام، بی ناموس، رسوا، نانجیب ، فاجر، فاسق <hr> متضاد بی سیرت : نجیب، آبرومند <hr> برابر پارسی : دریده، بی آزرم

مترادف بی سیرت : بی آبرو، بی عرض، بدنام، بی ناموس، رسوا، نانجیب ، فاجر، فاسق متضاد بی سیرت : نجیب، آبرومند برابر پارسی : دریده، بی آزرم

بی سیرت

بی سیم

<hr> مترادف بی شایبه : پاک، خالص، بااخلاص، اخلاص آمیز، بی ریا

مترادف بی شایبه : پاک، خالص، بااخلاص، اخلاص آمیز، بی ریا

بی شائبه

بی شاخ و برگ

بی شاخه

بی شاخه کردن

<hr> برابر پارسی : نا همانند، ناجور، ناهمانند، ناهمسان

برابر پارسی : نا همانند، ناجور، ناهمانند، ناهمسان

بی شباهت

بی شباهتی

<hr> مترادف بی شبهه : بدون تردید، بی تردید، بی شک، بی شبهت، بی گمان، حتمی، قطع <hr> برابر پارسی : بیگمان، بی برو برگرد

مترادف بی شبهه : بدون تردید، بی تردید، بی شک، بی شبهت، بی گمان، حتمی، قطع برابر پارسی : بیگمان، بی برو برگرد

بی شبهه

بی شتاب

بی شرط

<hr> مترادف بی شرف : بی آبرو، بی حیثیت، بی عرض، بی عزت، بی شرافت، بی ناموس، نانجیب ، پست، رذل <hr> متضاد بی شرف : شریف

مترادف بی شرف : بی آبرو، بی حیثیت، بی عرض، بی عزت، بی شرافت، بی ناموس، نانجیب ، پست، رذل متضاد بی شرف : شریف

بی شرف

<hr> مترادف بی شرفی : بی آبرویی، بی عرضی، بی ناموسی، پستی، رذالت، نانجیبی <hr> متضاد بی شرفی : شرافت

مترادف بی شرفی : بی آبرویی، بی عرضی، بی ناموسی، پستی، رذالت، نانجیبی متضاد بی شرفی : شرافت

بی شرفی

<hr> مترادف بی شرم : بی آزرم، بی حیا، بی عار، پررو، بی چشم ورو، چشم دریده، شوخ چشم، گربز، گستاخ، وقیح <hr> متضاد بی شرم : باحیا

مترادف بی شرم : بی آزرم، بی حیا، بی عار، پررو، بی چشم ورو، چشم دریده، شوخ چشم، گربز، گستاخ، وقیح متضاد بی شرم : باحیا

بی شرم

<hr> مترادف بی شرمانه : گستاخانه، وقاحت آمیز

مترادف بی شرمانه : گستاخانه، وقاحت آمیز

بی شرمانه

<hr> مترادف بی شرمی : بی آزرمی، بی حیایی، پررویی، دریدگی، گستاخی، وقاحت <hr> متضاد بی شرمی : حجب، حیا

مترادف بی شرمی : بی آزرمی، بی حیایی، پررویی، دریدگی، گستاخی، وقاحت متضاد بی شرمی : حجب، حیا

بی شرمی

<hr> مترادف بی شعور : ابله، احمق، بی ادراک، بی خرد، بی فراست، خنگ، سفیه، کودن، نادان، نفهم <hr> متضاد بی شعور : باشعور، فهیم <hr> برابر پارسی : بی خرد، نادان

مترادف بی شعور : ابله، احمق، بی ادراک، بی خرد، بی فراست، خنگ، سفیه، کودن، نادان، نفهم متضاد بی شعور : باشعور، فهیم برابر پارسی : بی خرد، نادان

بی شعور

<hr> مترادف بی شفقت : بی رحم، بی محبت، سنگ دل، ظالم، نامشفق، نامهربان <hr> متضاد بی شفقت : شفیق، مهربان

مترادف بی شفقت : بی رحم، بی محبت، سنگ دل، ظالم، نامشفق، نامهربان متضاد بی شفقت : شفیق، مهربان

بی شفقت

<hr> مترادف بی شمار : بسیار، بی اندازه، بی حد، بی حساب، بی قیاس، بیمر، بی نهایت، جزیل، زیاد، سرسام آور، فراوان، نامحدود، نامعدود <hr> متضاد بی شمار : معدود

مترادف بی شمار : بسیار، بی اندازه، بی حد، بی حساب، بی قیاس، بیمر، بی نهایت، جزیل، زیاد، سرسام آور، فراوان، نامحدود، نامعدود متضاد بی شمار : معدود

بی شمار

بی شهرت

بی شوهری

<hr> مترادف بی شک : بدون تردید، بی تردید، بی شبهه، بی گمان، حتمی، قطعاً، مسلم <hr> برابر پارسی : به گمان

مترادف بی شک : بدون تردید، بی تردید، بی شبهه، بی گمان، حتمی، قطعاً، مسلم برابر پارسی : به گمان

بی شک

بی شکل

بی شکوه

<hr> مترادف بی شکیب : بی تاب، بی صبر، بی طاقت، بی قرار، ناحمول، ناشکیب <hr> متضاد بی شکیب : شکیبا، صبور

مترادف بی شکیب : بی تاب، بی صبر، بی طاقت، بی قرار، ناحمول، ناشکیب متضاد بی شکیب : شکیبا، صبور

بی شکیب

بی شیره

<hr> مترادف بی شیله پیله : ساده، ساده لوح، صاف وصادق، یکرنگ <hr> متضاد بی شیله پیله : تودار

مترادف بی شیله پیله : ساده، ساده لوح، صاف وصادق، یکرنگ متضاد بی شیله پیله : تودار

بی شیله پیله

بی صابون

<hr> مترادف بی صبر : بی تاب، بی تحمل، بی طاقت، بی قرار، عجول، ناشکیب، ناشکیبا <hr> متضاد بی صبر : شکیبا، صبور <hr> برابر پارسی : ناشکیبا، بی تاب، ستان

مترادف بی صبر : بی تاب، بی تحمل، بی طاقت، بی قرار، عجول، ناشکیب، ناشکیبا متضاد بی صبر : شکیبا، صبور برابر پارسی : ناشکیبا، بی تاب، ستان

واژه های حرف "ب" - مترادف و متضاد