بی پروا دراز کشیدن یا نشستن

بی پروا کار کردن

<hr> مترادف بی پروایی : بی باکی، تهور، جسارت، شجاعت، گستاخی، نترسی <hr> متضاد بی پروایی : ملاحظه کاری، محافظه کاری

مترادف بی پروایی : بی باکی، تهور، جسارت، شجاعت، گستاخی، نترسی متضاد بی پروایی : ملاحظه کاری، محافظه کاری

بی پروایی

بی پروایی نشان دادن

بی پلک

<hr> مترادف بی پناه : بی کس، بی مامن، بی ملجا، بی حفاظ، بی ملاذ، بی پشت وپناه، بی حامی

مترادف بی پناه : بی کس، بی مامن، بی ملجا، بی حفاظ، بی ملاذ، بی پشت وپناه، بی حامی

بی پناه

بی پناه گذاشتن

بی پوست

بی پوشش

بی پوشش کردن

<hr> مترادف بی پول : بی سرمایه، بی مایه، بی نوا ، تنگ دست، تنگ عیش، تهی دست، مفلس ، بی چیز، فقیر، متعسر <hr> متضاد بی پول : سرمایه دار، ثروتمند، دارا، غنی

مترادف بی پول : بی سرمایه، بی مایه، بی نوا ، تنگ دست، تنگ عیش، تهی دست، مفلس ، بی چیز، فقیر، متعسر متضاد بی پول : سرمایه دار، ثروتمند، دارا، غنی

بی پول

بی پول و لات

<hr> مترادف بی پولی : بی سرمایگی، بی مایگی، بینوایی، غنا، تنگدستی، تنگ عیشی، تهی دستی، افلاس ، بی چیزی، عسرت <hr> متضاد بی پولی : فراخ دستی، فراخ روزی

مترادف بی پولی : بی سرمایگی، بی مایگی، بینوایی، غنا، تنگدستی، تنگ عیشی، تهی دستی، افلاس ، بی چیزی، عسرت متضاد بی پولی : فراخ دستی، فراخ روزی

بی پولی

<hr> مترادف بی پیرایه : بی آلایش، بی ریا، خاکی، خودمانی، درویش، ساده <hr> متضاد بی پیرایه : تشریفاتی، مقرراتی

مترادف بی پیرایه : بی آلایش، بی ریا، خاکی، خودمانی، درویش، ساده متضاد بی پیرایه : تشریفاتی، مقرراتی

بی پیرایه

بی پیش قدر

بی چربی

<hr> مترادف بی چشم : اعمی، کور، نابینا <hr> متضاد بی چشم : بینا

مترادف بی چشم : اعمی، کور، نابینا متضاد بی چشم : بینا

بی چشم

<hr> مترادف بی چون : بی دلیل، بی مانند، بی مثال، بی مثل، بی نظیر، بی همال، بی همانند

مترادف بی چون : بی دلیل، بی مانند، بی مثال، بی مثل، بی نظیر، بی همال، بی همانند

بی چون

بی چون و چرا

<hr> مترادف بی چیز : آس وپاس، بی نوا، تنگ دست، تهی دست، درویش، فقیر، محتاج، مفلس، مفلوک، ندار، یک لاقبا <hr> متضاد بی چیز : توانگر، چیزدار، دولتمند، غنی

مترادف بی چیز : آس وپاس، بی نوا، تنگ دست، تهی دست، درویش، فقیر، محتاج، مفلس، مفلوک، ندار، یک لاقبا متضاد بی چیز : توانگر، چیزدار، دولتمند، غنی

بی چیز

<hr> مترادف بی چیزی : افلاس، بی نوایی، تنگ دستی، درویشی، فقر، مسکنت، مفلسی، نداری <hr> متضاد بی چیزی : توانگری، دولتمندی، غنا

مترادف بی چیزی : افلاس، بی نوایی، تنگ دستی، درویشی، فقر، مسکنت، مفلسی، نداری متضاد بی چیزی : توانگری، دولتمندی، غنا

بی چیزی

بی کار کردن

بی کاره

بی کربنات دو سود

<hr> مترادف بی کس : بیچاره، بی نوا، بیواره، بی یار، تنها، غریب، یتیم

مترادف بی کس : بیچاره، بی نوا، بیواره، بی یار، تنها، غریب، یتیم

بی کس

بی کسر

بی کشش

بی کشند

بی کفاره

<hr> مترادف بی کفایت : بی صلاحیت، بی عرضه، بی لیاقت، ناقابل، نالایق <hr> متضاد بی کفایت : باعرضه، باکفایت

مترادف بی کفایت : بی صلاحیت، بی عرضه، بی لیاقت، ناقابل، نالایق متضاد بی کفایت : باعرضه، باکفایت

بی کفایت

<hr> مترادف بی کفایتی : بی صلاحیتی، بی عرضگی، بی لیاقتی، عدم قابلیت <hr> متضاد بی کفایتی : باکفایتی، لیاقت <hr> برابر پارسی : ناشایستگی

مترادف بی کفایتی : بی صلاحیتی، بی عرضگی، بی لیاقتی، عدم قابلیت متضاد بی کفایتی : باکفایتی، لیاقت برابر پارسی : ناشایستگی

بی کفایتی

<hr> مترادف بی کله : بی پروا، بی ملاحظه، بی احتیاط ، سبک عقل، بی عقل، سبک مغز، دیوانه <hr> متضاد بی کله : ملاحظه کار، محتاط

مترادف بی کله : بی پروا، بی ملاحظه، بی احتیاط ، سبک عقل، بی عقل، سبک مغز، دیوانه متضاد بی کله : ملاحظه کار، محتاط

بی کله

بی کوک کردن

<hr> مترادف بی کیاست : بی تدبیر، ناکاردان، نامدبر ، بی سیاست <hr> متضاد بی کیاست : مدبر، باکیاست

مترادف بی کیاست : بی تدبیر، ناکاردان، نامدبر ، بی سیاست متضاد بی کیاست : مدبر، باکیاست

بی کیاست

بی گدار

بی گذشت

<hr> مترادف بی گزند : سالم ، گزندناپذیر ، کامل، بی عیب ونقص <hr> متضاد بی گزند : ناسالم، گزندپذیر

مترادف بی گزند : سالم ، گزندناپذیر ، کامل، بی عیب ونقص متضاد بی گزند : ناسالم، گزندپذیر

بی گزند

بی گفتگو

<hr> مترادف بی گمان : بدون تردید، بدون شک، بی تردید، بی شبهه، بی شک، مسلم، یقیناً، حتم

مترادف بی گمان : بدون تردید، بدون شک، بی تردید، بی شبهه، بی شک، مسلم، یقیناً، حتم

بی گمان

<hr> مترادف بی گناه : بی تقصیر، مبرا، بی گنه، معصوم <hr> متضاد بی گناه : گناهکار، بزهکار

مترادف بی گناه : بی تقصیر، مبرا، بی گنه، معصوم متضاد بی گناه : گناهکار، بزهکار

بی گناه

<hr> مترادف بی گناهی : برائت، بی گنهی، معصومیت، مظلومیت <hr> متضاد بی گناهی : بزه کاری

مترادف بی گناهی : برائت، بی گنهی، معصومیت، مظلومیت متضاد بی گناهی : بزه کاری

واژه های حرف "ب" - مترادف و متضاد