<hr> مترادف تعییر : سرزنش کردن، ملامت کردن، نکوهش کردن <hr> متضاد تعییر : ستایش کردن، تحسین کردن

مترادف تعییر : سرزنش کردن، ملامت کردن، نکوهش کردن متضاد تعییر : ستایش کردن، تحسین کردن

تعییر

<hr> مترادف تعیین : بازشناخت، معین سازی، انتخاب، انتصاب، برگماری، گزینش، منصوب، معین کردن، برگماشتن، منصوب کردن <hr> متضاد تعیین : عزل کردن <hr> برابر پارسی : برگزیدن، برگماشتن، گزینش

مترادف تعیین : بازشناخت، معین سازی، انتخاب، انتصاب، برگماری، گزینش، منصوب، معین کردن، برگماشتن، منصوب کردن متضاد تعیین : عزل کردن برابر پارسی : برگزیدن، برگماشتن، گزینش

تعیین

تعیین ارزش

تعیین تقصیر و مجازات نمودن

تعیین جا

تعیین حدود کردن

تعیین حصه کردن

تعیین خاصیت

<hr> مترادف تعیین شدن : گماشته شدن، منصوب شدن ، معلوم شدن، مشخص شدن <hr> متضاد تعیین شدن : عزل شدن

مترادف تعیین شدن : گماشته شدن، منصوب شدن ، معلوم شدن، مشخص شدن متضاد تعیین شدن : عزل شدن

تعیین شدن

<hr> برابر پارسی : هَکانیده

تعیین شده

تعیین عیار

تعیین قیمت

تعیین مالیات

تعیین محل

تعیین محل کردن

تعیین میزان دید چشم

تعیین نمونه

تعیین هویت

تعیین وقت

<hr> مترادف تعیین کردن : برگماشتن، منصوب کردن ، معلوم کردن، بازشناختن، مشخص کردن <hr> متضاد تعیین کردن : عزل کردن <hr> برابر پارسی : گماردن، گماشتن

مترادف تعیین کردن : برگماشتن، منصوب کردن ، معلوم کردن، بازشناختن، مشخص کردن متضاد تعیین کردن : عزل کردن برابر پارسی : گماردن، گماشتن

تعیین کردن

<hr> مترادف تعیین کننده : مهم، اساسی، نقش پرداز

مترادف تعیین کننده : مهم، اساسی، نقش پرداز

تعیین کننده

تعیین کننده برق

تعیینکننده

تغ تغ کردن

<hr> مترادف تغابن : زیانمندی، زیان، ضرر، غبن، تزویر، حیله، خدعه، دغا، دوال، فریب، فسون، کید، مکر، نیرنگ، افسوس، تاسف، زیان کردن، زیانمند شدن، غفلت کردن، غفلت ورزیدن

مترادف تغابن : زیانمندی، زیان، ضرر، غبن، تزویر، حیله، خدعه، دغا، دوال، فریب، فسون، کید، مکر، نیرنگ، افسوس، تاسف، زیان کردن، زیانمند شدن، غفلت کردن، غفلت ورزیدن

تغابن

<hr> مترادف تغار : تشت، لاوک

مترادف تغار : تشت، لاوک

تغار

تغار رختشویی

تغار ساز

تغار چوبی

<hr> مترادف تغافل : اهمال، بی توجهی، بی خبری، تسامح، چشم پوشی، سستی، سهل انگاری، غفلت، مسامحه، چشم پوشی کردن، غفلت کردن، غفلت ورزیدن

مترادف تغافل : اهمال، بی توجهی، بی خبری، تسامح، چشم پوشی، سستی، سهل انگاری، غفلت، مسامحه، چشم پوشی کردن، غفلت کردن، غفلت ورزیدن

تغافل

<hr> مترادف تغافل کردن : غفلت ورزیدن، غافل ماندن، چشم پوشی کردن، سستی کردن، اهمال ورزیدن، مسامحه کردن، تسامح کردن

مترادف تغافل کردن : غفلت ورزیدن، غافل ماندن، چشم پوشی کردن، سستی کردن، اهمال ورزیدن، مسامحه کردن، تسامح کردن

تغافل کردن

<hr> مترادف تغایر : اختلاف، تفاوت، دگرگونی، مغایرت، جدایی

مترادف تغایر : اختلاف، تفاوت، دگرگونی، مغایرت، جدایی

تغایر

<hr> مترادف تغذیه : اطعام، خوراک دادن، خوراندن، خوردن <hr> برابر پارسی : خوراک، خوراک دادن، خوراندن

مترادف تغذیه : اطعام، خوراک دادن، خوراندن، خوردن برابر پارسی : خوراک، خوراک دادن، خوراندن

تغذیه

تغذیه ناقص

تغذیه کردن

تغذیه کردن از

تغذیه کننده از شکار

تغذیه کننده از ماهی

تغذیه کننده از گوشت انسان

<hr> مترادف تغزل : تعشق، عشق ورزی، غزل سرایی، مغازله، عشق بازی کردن، مغازله کردن، شعر عاشقانه گفتن

مترادف تغزل : تعشق، عشق ورزی، غزل سرایی، مغازله، عشق بازی کردن، مغازله کردن، شعر عاشقانه گفتن

تغزل

<hr> مترادف تغسیل : تطهیر، شست وشو، غسل

مترادف تغسیل : تطهیر، شست وشو، غسل

تغسیل

<hr> مترادف تغلب : تسلط، غلبه، چیرگی، پیروز شدن، تسلط یافتن، چیره شدن، چیرگی یافتن، غالب شدن، غلبه یافتن <hr> متضاد تغلب : مغلوب شدن، شکست خوردن

مترادف تغلب : تسلط، غلبه، چیرگی، پیروز شدن، تسلط یافتن، چیره شدن، چیرگی یافتن، غالب شدن، غلبه یافتن متضاد تغلب : مغلوب شدن، شکست خوردن

تغلب

<hr> مترادف تغلیظ : سفت کردن، غلیظ کردن، ستبر کردن، درشتی کردن، سخن درشت گفتن

مترادف تغلیظ : سفت کردن، غلیظ کردن، ستبر کردن، درشتی کردن، سخن درشت گفتن

تغلیظ

تغلیظ شده

تغلیظ نشدنی

تغلیظ کردن

<hr> مترادف تغنی : آوازخوانی، خنیاگری، رامشگری، سرودخوانی، بی نیازی، توانگری، غنا، سراییدن، سرود خواندن ، بی نیاز شدن، توانگر شدن، غنی شدن <hr> متضاد تغنی : نوحه سرایی کردن

مترادف تغنی : آوازخوانی، خنیاگری، رامشگری، سرودخوانی، بی نیازی، توانگری، غنا، سراییدن، سرود خواندن ، بی نیاز شدن، توانگر شدن، غنی شدن متضاد تغنی : نوحه سرایی کردن

تغنی

<hr> مترادف تغیر : برافروختگی، تندی، خشم، تبدل، تلون، دگرگونی، خشونت، پرخاش، پرخاشگری، عصبانیت، غضب، برآشفتن، خشم گرفتن، خشمگین شدن، عصبانی شدن <hr> متضاد تغیر : آرام شدن <hr> برابر پارسی : تندی، بداخمی، پرخاش

مترادف تغیر : برافروختگی، تندی، خشم، تبدل، تلون، دگرگونی، خشونت، پرخاش، پرخاشگری، عصبانیت، غضب، برآشفتن، خشم گرفتن، خشمگین شدن، عصبانی شدن متضاد تغیر : آرام شدن برابر پارسی : تندی، بداخمی، پرخاش

واژه های حرف "ت" - مترادف و متضاد