تعفن داشتن

<hr> مترادف تعقل : استدلال، تأمل، تفکر، فکر، اندیشیدن، اندیشه کردن، خردمندی <hr> برابر پارسی : اندیشیدن، بینشوری

مترادف تعقل : استدلال، تأمل، تفکر، فکر، اندیشیدن، اندیشه کردن، خردمندی برابر پارسی : اندیشیدن، بینشوری

تعقل

تعقل در نفس خود

<hr> مترادف تعقل کردن : اندیشه کردن، اندیشیدن، تفکر کردن

مترادف تعقل کردن : اندیشه کردن، اندیشیدن، تفکر کردن

تعقل کردن

<hr> مترادف تعقیب : پی گیری، پیرو، تعاقب، دنباله روی، دنباله گیری، دنبال کردن، پی گرفتن <hr> برابر پارسی : پیگرد، دنبال کردن، پیگیری، پی جویی، پی گیری، دنبال

مترادف تعقیب : پی گیری، پیرو، تعاقب، دنباله روی، دنباله گیری، دنبال کردن، پی گرفتن برابر پارسی : پیگرد، دنبال کردن، پیگیری، پی جویی، پی گیری، دنبال

تعقیب

تعقیب توهمات

تعقیب جنایتکاران

<hr> مترادف تعقیب شدن : دنبال شدن، پی گیری شدن، تحت تعقیب قرارگرفتن

مترادف تعقیب شدن : دنبال شدن، پی گیری شدن، تحت تعقیب قرارگرفتن

تعقیب شدن

تعقیب قانونی

تعقیب قانونی کردن

<hr> مترادف تعقیب کردن : دنبال کردن، پی گیری کردن، ادامه دادن، تحت تعقیب قرار دادن

مترادف تعقیب کردن : دنبال کردن، پی گیری کردن، ادامه دادن، تحت تعقیب قرار دادن

تعقیب کردن

تعقیب کننده

<hr> مترادف تعقیبات : پیگیری ها، تعقیب ها، اوراد وادعیه پس از نماز

مترادف تعقیبات : پیگیری ها، تعقیب ها، اوراد وادعیه پس از نماز

تعقیبات

<hr> مترادف تعقید : اشکال، پیچش، پیچیدگی، غموض، گره انداختن، گره زدن، پیچیدن، پیچاندن

مترادف تعقید : اشکال، پیچش، پیچیدگی، غموض، گره انداختن، گره زدن، پیچیدن، پیچاندن

تعقید

<hr> مترادف تعقیم : عقیم سازی، سترون سازی، نازاسازی، سترون کردن، عقیم کردن، نازا کردن

مترادف تعقیم : عقیم سازی، سترون سازی، نازاسازی، سترون کردن، عقیم کردن، نازا کردن

تعقیم

<hr> مترادف تعلق : دل بستگی، علاقه، علقه، وابستگی، دل بستگی داشتن، دل بستن، آویختن <hr> برابر پارسی : دلبستگی، از آنی، خویشی، دارد | ( تعلّق ) بستگی

مترادف تعلق : دل بستگی، علاقه، علقه، وابستگی، دل بستگی داشتن، دل بستن، آویختن برابر پارسی : دلبستگی، از آنی، خویشی، دارد | ( تعلّق ) بستگی

تعلق

<hr> مترادف تعلق خاطر : تمایل، دلبستگی، علقه، وابستگی <hr> برابر پارسی : وابستگی، دلبستگی

مترادف تعلق خاطر : تمایل، دلبستگی، علقه، وابستگی برابر پارسی : وابستگی، دلبستگی

تعلق خاطر

<hr> مترادف تعلق داشتن : متعلق بودن، دل بستگی داشتن، علاقه داشتن، وابسته بودن

مترادف تعلق داشتن : متعلق بودن، دل بستگی داشتن، علاقه داشتن، وابسته بودن

تعلق داشتن

تعلق واقعی مالیات

تعلق گرفتن

<hr> مترادف تعلقات : علایق، وابستگی ها، تعلق ها

مترادف تعلقات : علایق، وابستگی ها، تعلق ها

تعلقات

تعلقخاطر

<hr> مترادف تعلل : اهمال، بهانه جویی، بهانه تراشی، تأخیر، تکاهل، درنگ، سستی، طفره، کوتاهی، مسامحه، بهانه آوردن، بهانه کردن، بهانه تراشی کردن، بهانه جستن، درنگ کردن، طفره رفتن

مترادف تعلل : اهمال، بهانه جویی، بهانه تراشی، تأخیر، تکاهل، درنگ، سستی، طفره، کوتاهی، مسامحه، بهانه آوردن، بهانه کردن، بهانه تراشی کردن، بهانه جستن، درنگ کردن، طفره رفتن

تعلل

<hr> مترادف تعلل ورزیدن : درنگ کردن، اهمال ورزیدن، مسامحه کردن، طفره رفتن، اهمال کردن، بهانه آوردن، بهانه جستن، عذرتراشی کردن

مترادف تعلل ورزیدن : درنگ کردن، اهمال ورزیدن، مسامحه کردن، طفره رفتن، اهمال کردن، بهانه آوردن، بهانه جستن، عذرتراشی کردن

تعلل ورزیدن

<hr> مترادف تعلم : آموزش، فراگیری، یادگیری، آموختن، یادگرفتن، فراگرفتن <hr> برابر پارسی : آموزش

مترادف تعلم : آموزش، فراگیری، یادگیری، آموختن، یادگرفتن، فراگرفتن برابر پارسی : آموزش

تعلم

<hr> مترادف تعلیف : علف دادن، علوفه دادن، چرانیدن، چراندن

مترادف تعلیف : علف دادن، علوفه دادن، چرانیدن، چراندن

تعلیف

<hr> مترادف تعلیق : آویختگی، آویزش، تأخیر، معلق، آویختن، تحشیه، تعلیقه، تکلمه، حاشیه، معلق کردن، فروهشتن <hr> برابر پارسی : برکنارکردن، آویختن

مترادف تعلیق : آویختگی، آویزش، تأخیر، معلق، آویختن، تحشیه، تعلیقه، تکلمه، حاشیه، معلق کردن، فروهشتن برابر پارسی : برکنارکردن، آویختن

تعلیق

تعلیق بمحال

تعلیق مقام

<hr> مترادف تعلیل : علت یابی، ذکر علت، علت اندیشی، بهانه تراشی، تعلل، دلیل آوردن، برهان آوردن، علت آوردن، علت ذکر کردن <hr> برابر پارسی : شَوَندآوری

مترادف تعلیل : علت یابی، ذکر علت، علت اندیشی، بهانه تراشی، تعلل، دلیل آوردن، برهان آوردن، علت آوردن، علت ذکر کردن برابر پارسی : شَوَندآوری

تعلیل

<hr> مترادف تعلیم : آموزش، پرورش، تربیت ، درس، مدرسی، یاد، بارآوردن، پروراندن، پروردن، پرورش دادن، تربیت کردن <hr> متضاد تعلیم : تعلم <hr> برابر پارسی : آموزش، آموختن، آموزاندن، آموزه، یاد دادن

مترادف تعلیم : آموزش، پرورش، تربیت ، درس، مدرسی، یاد، بارآوردن، پروراندن، پروردن، پرورش دادن، تربیت کردن متضاد تعلیم : تعلم برابر پارسی : آموزش، آموختن، آموزاندن، آموزه، یاد دادن

تعلیم

تعلیم از راه گوش دادن

تعلیم بردار

<hr> مترادف تعلیم دادن : آموختن، آموزش دادن، یاد دادن، تربیت کردن، بارآوردن، پرورش دادن

مترادف تعلیم دادن : آموختن، آموزش دادن، یاد دادن، تربیت کردن، بارآوردن، پرورش دادن

تعلیم دادن

تعلیم دادن از راه پرسش

<hr> مترادف تعلیم دیدن : آموختن، آموزش دیدن، یاد گرفتن، تربیت شدن، بارآمدن، پرورش یافتن

مترادف تعلیم دیدن : آموختن، آموزش دیدن، یاد گرفتن، تربیت شدن، بارآمدن، پرورش یافتن

تعلیم دیدن

تعلیم سرخانه

تعلیم ناپذیر

تعلیم نگرفته

تعلیم نیافته

تعلیم و تربیت

تعلیم و دستور مذهبی

تعلیم پذیر

<hr> مترادف تعلیم گرفتن : یاد گرفتن <hr> متضاد تعلیم گرفتن : تعلیم دادن

مترادف تعلیم گرفتن : یاد گرفتن متضاد تعلیم گرفتن : تعلیم دادن

تعلیم گرفتن

<hr> مترادف تعلیمات : شرعیات، فقه، آموختنی ها، آموزش ها، درسها <hr> برابر پارسی : آموزاک، آموزه ها

مترادف تعلیمات : شرعیات، فقه، آموختنی ها، آموزش ها، درسها برابر پارسی : آموزاک، آموزه ها

واژه های حرف "ت" - مترادف و متضاد