<hr> مترادف تجاوزگر : متجاوز، متعدی، متعرض، حدشکن، تجاوزکار

مترادف تجاوزگر : متجاوز، متعدی، متعرض، حدشکن، تجاوزکار

تجاوزگر

<hr> مترادف تجدد : نوگرایی، نوآوری، نوپرستی، روشنفکری، تازه شدن، نو شدن <hr> برابر پارسی : نوخواهی، نوجویی، نوآوری، تازه گرایی، نومنشی

مترادف تجدد : نوگرایی، نوآوری، نوپرستی، روشنفکری، تازه شدن، نو شدن برابر پارسی : نوخواهی، نوجویی، نوآوری، تازه گرایی، نومنشی

تجدد

تجددطلب

تجددطلبی

<hr> مترادف تجدید : ازسرگیری، تازگی، دوبارگی، نوسازی، نوی، نو کردن، از نو ساختن، نمره حد نصاب قبولی نیاوردن <hr> برابر پارسی : نو کردن، ازسرگیری، تازه کردن، دوباره

مترادف تجدید : ازسرگیری، تازگی، دوبارگی، نوسازی، نوی، نو کردن، از نو ساختن، نمره حد نصاب قبولی نیاوردن برابر پارسی : نو کردن، ازسرگیری، تازه کردن، دوباره

تجدید

تجدید اسکان

تجدید اسکان کردن

تجدید انتخاب

تجدید بنا

تجدید تجسم

تجدید تسلیحات

تجدید جلسه

تجدید جوانی

<hr> برابر پارسی : باززیستی

تجدید حیات

تجدید حیات کننده

تجدید خاطره

تجدید دیدار

تجدید سازمان

تجدید سازمان کردن

تجدید شدنی

تجدید فراش

تجدید فراش کردن

تجدید فعالیت

تجدید قوا

<hr> برابر پارسی : بازنگری

تجدید نظر

تجدید نظر شده

تجدید نظر کردن

تجدید نظر کردن در

تجدید نیرو

تجدید نیرو کردن

تجدید و احیای روحیه

تجدید وضع کردن

تجدید پذیر

تجدید چاپ

تجدید کردن

تجدید کننده

تجدید یا مسترد کننده

<hr> مترادف تجربه : آزمایش، آزمون، امتحان، تجربت، محک، آزمودگی، خبرت، خبرگی، آزمودن، آزمایش کردن <hr> برابر پارسی : آزمون، کارآزمایی

مترادف تجربه : آزمایش، آزمون، امتحان، تجربت، محک، آزمودگی، خبرت، خبرگی، آزمودن، آزمایش کردن برابر پارسی : آزمون، کارآزمایی

تجربه

<hr> مترادف تجربه کردن : آزمودن، آزمایش کردن، امتحان کردن، محک زدن، سنجیدن، آموختن، یاد گرفتن <hr> برابر پارسی : آزمودن، از سر گذراندن

مترادف تجربه کردن : آزمودن، آزمایش کردن، امتحان کردن، محک زدن، سنجیدن، آموختن، یاد گرفتن برابر پارسی : آزمودن، از سر گذراندن

تجربه کردن

<hr> مترادف تجربی : آزمایشی، اختباری، مبتنی بر تجربه <hr> برابر پارسی : کارآزمایی، آزمونی

مترادف تجربی : آزمایشی، اختباری، مبتنی بر تجربه برابر پارسی : کارآزمایی، آزمونی

تجربی

<hr> مترادف تجرد : انزوا، عزلت، گوشه گزینی، گوشه گیری، عدم تاهل، عزبی، بی همسری ، پیراستگی، وارستگی، برهنگی، تنهایی، مجرد بودن، برهنه شدن، پیراسته شدن <hr> متضاد تجرد : تاهل <hr> برابر پارسی : بی همسری

مترادف تجرد : انزوا، عزلت، گوشه گزینی، گوشه گیری، عدم تاهل، عزبی، بی همسری ، پیراستگی، وارستگی، برهنگی، تنهایی، مجرد بودن، برهنه شدن، پیراسته شدن متضاد تجرد : تاهل برابر پارسی : بی همسری

تجرد

تجردی

<hr> مترادف تجرع : جرعه نوشی، جرعه جرعه نوشیدن

مترادف تجرع : جرعه نوشی، جرعه جرعه نوشیدن

تجرع

<hr> مترادف تجری : دلیری، گستاخی، دلیری کردن، گستاخی کردن

مترادف تجری : دلیری، گستاخی، دلیری کردن، گستاخی کردن

تجری

<hr> مترادف تجرید : عزلت گزینی، تنهایی، انتزاع، پیرایش، مجردسازی، مجرد ساختن، تنهایی گزیدن، گوشه گیری کردن، برهنه کردن <hr> متضاد تجرید : تعمیم <hr> برابر پارسی : آهنجش

مترادف تجرید : عزلت گزینی، تنهایی، انتزاع، پیرایش، مجردسازی، مجرد ساختن، تنهایی گزیدن، گوشه گیری کردن، برهنه کردن متضاد تجرید : تعمیم برابر پارسی : آهنجش

تجرید

تجریهنور

<hr> مترادف تجزیه : افراز، تفکیک، جداسازی، مجزاسازی، انتزاع، انفصال، تحلیل، تفریق، تقسیم، تفکیک کردن، جزء جزء کردن ، جزء جزء شدن، آنالیز کردن <hr> متضاد تجزیه : ترکیب <hr> برابر پارسی : جداکردن، بند بند کردن، پاره، پاره پاره کردن، موشکافی، پارگی، پاره پاره شدن

مترادف تجزیه : افراز، تفکیک، جداسازی، مجزاسازی، انتزاع، انفصال، تحلیل، تفریق، تقسیم، تفکیک کردن، جزء جزء کردن ، جزء جزء شدن، آنالیز کردن متضاد تجزیه : ترکیب برابر پارسی : جداکردن، بند بند کردن، پاره، پاره پاره کردن، موشکافی، پارگی، پاره پاره شدن

واژه های حرف "ت" - مترادف و متضاد