تحت قاعده در اوردن

تحت قاعده و اصول معینی دراوردن

تحت قانون و قاعده در اوردن

تحت محاصره

تحت نظم و ترتیب در اوردن

تحت نفوذ

تحت نفوذ خود قرار دادن

تحت نفوذ قرار گیرنده

تحت کنترل دراوردن

<hr> مترادف تحتانی : پایین، زیرین، سفلی، فرودین <hr> متضاد تحتانی : زبرین، فوقانی <hr> برابر پارسی : زیرین

مترادف تحتانی : پایین، زیرین، سفلی، فرودین متضاد تحتانی : زبرین، فوقانی برابر پارسی : زیرین

تحتانی

<hr> مترادف تحجر : ارتجاع، جمود، تاریک اندیشی ، سخت شدن، سنگ شدن، سفت شدن <hr> متضاد تحجر : تجدد، روشنفکری <hr> برابر پارسی : واپسگرایی

مترادف تحجر : ارتجاع، جمود، تاریک اندیشی ، سخت شدن، سنگ شدن، سفت شدن متضاد تحجر : تجدد، روشنفکری برابر پارسی : واپسگرایی

تحجر

تحجیر کردن

<hr> مترادف تحدب : برآمدگی، برجستگی، قوزی، کوژی، گوژ شدن <hr> متضاد تحدب : تعقر

مترادف تحدب : برآمدگی، برجستگی، قوزی، کوژی، گوژ شدن متضاد تحدب : تعقر

تحدب

تحدب کم

<hr> مترادف تحدید : افراز، کران بندی، محدود، محصور، مفروز، تعیین حدود کردن، تیز کردن

مترادف تحدید : افراز، کران بندی، محدود، محصور، مفروز، تعیین حدود کردن، تیز کردن

تحدید

تحدید حدود کردن

<hr> مترادف تحذیر : احتراز، انذار ، بازداری، حذر، منع، بیم دادن، پرهیزاندن، باز داشتن، برحذرداشتن، ترساندن، ترسانیدن <hr> متضاد تحذیر : اغرا، تحریک، تشویق، تحریض

مترادف تحذیر : احتراز، انذار ، بازداری، حذر، منع، بیم دادن، پرهیزاندن، باز داشتن، برحذرداشتن، ترساندن، ترسانیدن متضاد تحذیر : اغرا، تحریک، تشویق، تحریض

تحذیر

تحذیر کردن

تحذیر کننده

<hr> مترادف تحرز : اجتناب، احتراز، امتناع، امساک، پرهیز، خویشتنداری، دوری، اجتناب کردن، احتراز کردن، پرهیز کردن، دوری جستن، دوری گزیدن

مترادف تحرز : اجتناب، احتراز، امتناع، امساک، پرهیز، خویشتنداری، دوری، اجتناب کردن، احتراز کردن، پرهیز کردن، دوری جستن، دوری گزیدن

تحرز

<hr> مترادف تحرک : تکان، جنب وجوش، جنبش، حرکت، پویایی، جنبیدن، به حرکت آمدن، دنیامیسم، به حرکت درآوردن <hr> متضاد تحرک : آرامش، تحجر، سکون <hr> برابر پارسی : جنبش، جنب و جوش کردن، جنبیدن

مترادف تحرک : تکان، جنب وجوش، جنبش، حرکت، پویایی، جنبیدن، به حرکت آمدن، دنیامیسم، به حرکت درآوردن متضاد تحرک : آرامش، تحجر، سکون برابر پارسی : جنبش، جنب و جوش کردن، جنبیدن

تحرک

<hr> مترادف تحریر : انشا، ترقیم، تصنیف، کتابت، نگارش، نبشتن، نگاشتن، نوشتن، آزادسازی، آزاد کردن، تهذیب، سره سازی، ترجیع، غلت آواز <hr> متضاد تحریر : تقریر <hr> برابر پارسی : نوشتن، نگاشتن، نگارش

مترادف تحریر : انشا، ترقیم، تصنیف، کتابت، نگارش، نبشتن، نگاشتن، نوشتن، آزادسازی، آزاد کردن، تهذیب، سره سازی، ترجیع، غلت آواز متضاد تحریر : تقریر برابر پارسی : نوشتن، نگاشتن، نگارش

تحریر

تحریر دادن

تحریر دار

<hr> مترادف تحریر کردن : نوشتن، نگاشتن، نگارش کردن، مکتوب کردن، کتابت کردن <hr> برابر پارسی : نگاشتن، نوشتن

مترادف تحریر کردن : نوشتن، نگاشتن، نگارش کردن، مکتوب کردن، کتابت کردن برابر پارسی : نگاشتن، نوشتن

تحریر کردن

تحریری

<hr> مترادف تحریص : ترغیب، تشجیع، تشویق، اغوا، انگیزش، برانگیختن، تحریش، تحریک، وادار، وا داشتن، وسوسه، آزمندسازی، تطمیع <hr> متضاد تحریص : منع <hr> برابر پارسی : انگیزش

مترادف تحریص : ترغیب، تشجیع، تشویق، اغوا، انگیزش، برانگیختن، تحریش، تحریک، وادار، وا داشتن، وسوسه، آزمندسازی، تطمیع متضاد تحریص : منع برابر پارسی : انگیزش

تحریص

<hr> مترادف تحریض : اغوا، انگیزش، تحریش، تحریک، ترغیب، تشجیع، تشویق، برانگیختن <hr> متضاد تحریض : تحذیر

مترادف تحریض : اغوا، انگیزش، تحریش، تحریک، ترغیب، تشجیع، تشویق، برانگیختن متضاد تحریض : تحذیر

تحریض

<hr> مترادف تحریف : تبدیل، تغییر، دگرگون سازی، قلب <hr> متضاد تحریف : تصحیح <hr> برابر پارسی : دستبری، دگرگون کردن، دستکاری

مترادف تحریف : تبدیل، تغییر، دگرگون سازی، قلب متضاد تحریف : تصحیح برابر پارسی : دستبری، دگرگون کردن، دستکاری

تحریف

تحریف شدن

<hr> مترادف تحریف کردن : برگردانیدن، تبدیل کردن، تغییر دادن

مترادف تحریف کردن : برگردانیدن، تبدیل کردن، تغییر دادن

تحریف کردن

<hr> مترادف تحریم : بایکوت، قدغن، منع، نهی، حرام سازی، حرام <hr> متضاد تحریم : تحلیل، رواداشتن، رواداری <hr> برابر پارسی : ناروا، بازداشتن، جلوگیری، ناروا داشتن، ناروا کردن

مترادف تحریم : بایکوت، قدغن، منع، نهی، حرام سازی، حرام متضاد تحریم : تحلیل، رواداشتن، رواداری برابر پارسی : ناروا، بازداشتن، جلوگیری، ناروا داشتن، ناروا کردن

تحریم

<hr> مترادف تحریم کردن : بایکوت کردن، قدغن کردن، منع کردن، ممنوع کردن، حرام کردن، ناروا دانستن

مترادف تحریم کردن : بایکوت کردن، قدغن کردن، منع کردن، ممنوع کردن، حرام کردن، ناروا دانستن

تحریم کردن

تحریمی

<hr> مترادف تحریک : آغال، آنتریک، اغوا، انگیزش، تحریص، تحریض، ترغیب، تشجیع، تشویق، وادار، وسوسه، برآغالیدن، برانگیختن، به حرکت درآوردن، جنباندن، حرکت دادن <hr> برابر پارسی : برانگیختن، انگیزش، شوراندن

مترادف تحریک : آغال، آنتریک، اغوا، انگیزش، تحریص، تحریض، ترغیب، تشجیع، تشویق، وادار، وسوسه، برآغالیدن، برانگیختن، به حرکت درآوردن، جنباندن، حرکت دادن برابر پارسی : برانگیختن، انگیزش، شوراندن

تحریک

تحریک آمیز

تحریک احساسات

تحریک جنسی زنان

تحریک جنگ کردن

تحریک خود

<hr> برابر پارسی : بر انگیخته شدن

برابر پارسی : بر انگیخته شدن

تحریک شدن

تحریک شدنی

تحریک شده

تحریک شهوانی

تحریک و تشجیع کردن

تحریک پذیر

<hr> مترادف تحریک کردن : اغوا کردن، برانگیختن، تشویق کردن، شوراندن، تفتین، فتنه انگیزی، آغالیدن <hr> برابر پارسی : برانگیختن

مترادف تحریک کردن : اغوا کردن، برانگیختن، تشویق کردن، شوراندن، تفتین، فتنه انگیزی، آغالیدن برابر پارسی : برانگیختن

واژه های حرف "ت" - مترادف و متضاد