مترادف و متضاد

<hr> مترادف توصیه کردن : سفارش کردن، نصیحت کردن، پند دادن، اندرز دادن

مترادف توصیه کردن : سفارش کردن، نصیحت کردن، پند دادن، اندرز دادن

توصیه کردن

<hr> مترادف توضیح : ایضاح، بسط، تاویل، تبیین، تشریح، تعریف، تفسیر، تفصیل، توجیه، توصیف، روشنگری، روشن سازی، شرح، شرح دادن، بیان کردن، واضح ساختن <hr> برابر پارسی : بازگویی، بازنمود، روشن سازی، روشنگری، فرانمود، فرانمون

مترادف توضیح : ایضاح، بسط، تاویل، تبیین، تشریح، تعریف، تفسیر، تفصیل، توجیه، توصیف، روشنگری، روشن سازی، شرح، شرح دادن، بیان کردن، واضح ساختن برابر پارسی : بازگویی، بازنمود، روشن سازی، روشنگری، فرانمود، فرانمون

توضیح

توضیح اصول عقاید

<hr> مترادف توضیح دادن : تشریح کردن، شرح دادن، واضح ساختن، آشکار کردن، بیان کردن <hr> برابر پارسی : بازنمودن، روشنگری کردن، زندیدن، نگیختن

مترادف توضیح دادن : تشریح کردن، شرح دادن، واضح ساختن، آشکار کردن، بیان کردن برابر پارسی : بازنمودن، روشنگری کردن، زندیدن، نگیختن

توضیح دادن

توضیح دهنده

توضیح ناپذیر

توضیحات

<hr> مترادف توضیحی : تبیینی، تشریحی، توصیفی

مترادف توضیحی : تبیینی، تشریحی، توصیفی

توضیحی

<hr> مترادف توطئه : اسباب چینی، تبانی، دسیسه، دوزوکلک، زمینه سازی، ساخت وپاخت، مقدمه چینی <hr> برابر پارسی : ساخت وپاخت، زد و بند، نیرنگ

مترادف توطئه : اسباب چینی، تبانی، دسیسه، دوزوکلک، زمینه سازی، ساخت وپاخت، مقدمه چینی برابر پارسی : ساخت وپاخت، زد و بند، نیرنگ

توطئه

توطئه امیز

توطئه متقابل

توطئه چی

توطئه چیدن

توطئه چیدن برای کار بد

<hr> مترادف توطئه گر : توطئه چی، توطئه کننده، دسیسه باز، دسیسه چی، دسیسه کار، دسیسه گر

مترادف توطئه گر : توطئه چی، توطئه کننده، دسیسه باز، دسیسه چی، دسیسه کار، دسیسه گر

توطئه گر

توطئهگر

<hr> مترادف توطن : اقامت گزینی، وطن گزینی، وطن گزیدن، وطن اختیار کردن، جا گرفتن

مترادف توطن : اقامت گزینی، وطن گزینی، وطن گزیدن، وطن اختیار کردن، جا گرفتن

توطن

توطن اختیار کردن

<hr> مترادف توطئه‎ ‎کردن : دسیسه کردن، ساخت وپاخت کردن، تبانی کردن، اسباب چینی کردن، مقدمه چیدن، مقدمه چینی کردن

مترادف توطئه‎ ‎کردن : دسیسه کردن، ساخت وپاخت کردن، تبانی کردن، اسباب چینی کردن، مقدمه چیدن، مقدمه چینی کردن

توطیه کردن

<hr> مترادف توغ : توق، درفش، رایت، علم

مترادف توغ : توق، درفش، رایت، علم

توغ

<hr> مترادف توف : غلغله، غوغا، فریاد

مترادف توف : غلغله، غوغا، فریاد

توف

توفال

توفال سقف

توفال چوبی یا سیمانی و غیره

توفال کوبی

توفال کوبی کردن

توفالی

<hr> مترادف توفان : باد، تندباد، کولاک، غران، غوغاکنان

مترادف توفان : باد، تندباد، کولاک، غران، غوغاکنان

توفان

توفان ایجاد کردن

توفان تندری

توفان جنوب شرقی

توفان زده

توفان سخت دریای چین

توفان همراه با اذرخش و صاعقه

توفان یا تند باد جنوب غربی

توفانی

توفانی شدن

<hr> مترادف توفیدن : غریدن، داد و فریاد کردن، غوغا کردن، شورش کردن، جنبش کردن، نهضت به پا کردن

مترادف توفیدن : غریدن، داد و فریاد کردن، غوغا کردن، شورش کردن، جنبش کردن، نهضت به پا کردن

توفیدن

<hr> مترادف توفیر : افزوده شدن، اختلاف، افتراق، امتیاز، تباین، تفاوت، فرق، مبانیت، مغایرت ، اضافه درآمد، سود، منفعت، مال اندوزی <hr> متضاد توفیر : کاهش یافتن، کاستن <hr> برابر پارسی : ناجوری، ناهمسانی

مترادف توفیر : افزوده شدن، اختلاف، افتراق، امتیاز، تباین، تفاوت، فرق، مبانیت، مغایرت ، اضافه درآمد، سود، منفعت، مال اندوزی متضاد توفیر : کاهش یافتن، کاستن برابر پارسی : ناجوری، ناهمسانی

توفیر

<hr> مترادف توفیر کردن : تفاوت کردن، متفاوت بودن، فرق داشتن، افزودن، فایده بردن، سود بردن

مترادف توفیر کردن : تفاوت کردن، متفاوت بودن، فرق داشتن، افزودن، فایده بردن، سود بردن

توفیر کردن

<hr> مترادف توفیق : پیروزی، فیروزمندی، کامروایی، کامیابی، موفقیت <hr> متضاد توفیق : ناکامیابی <hr> برابر پارسی : کامیابی، پیشرفت، پیروزی، بهروزی

مترادف توفیق : پیروزی، فیروزمندی، کامروایی، کامیابی، موفقیت متضاد توفیق : ناکامیابی برابر پارسی : کامیابی، پیشرفت، پیروزی، بهروزی

توفیق

توفیق دهنده

توفیق ناگهانی

توفیق نشده

توفیق نیافتن

<hr> مترادف توقع : امید، انتظار، بیوس، تقاضا، چشم داشت، خواست، مدعا <hr> برابر پارسی : چشمداشت، چشمداشت، خواسته، خواهش

مترادف توقع : امید، انتظار، بیوس، تقاضا، چشم داشت، خواست، مدعا برابر پارسی : چشمداشت، چشمداشت، خواسته، خواهش

توقع

<hr> مترادف توقف : ایست، بند، درنگ، لنگ، مکث، وقفه ، اطراق ، اقامت کردن، ماندن ، توقف کردن، درنگ کردن ، ایستایی، رکود، سکون، فترت <hr> متضاد توقف : پویایی، کوچ، عزیمت کردن، حرکت کردن، شتافتن، تحرک <hr> برابر پارسی : درنگ، ایست، بازایستادن

مترادف توقف : ایست، بند، درنگ، لنگ، مکث، وقفه ، اطراق ، اقامت کردن، ماندن ، توقف کردن، درنگ کردن ، ایستایی، رکود، سکون، فترت متضاد توقف : پویایی، کوچ، عزیمت کردن، حرکت کردن، شتافتن، تحرک برابر پارسی : درنگ، ایست، بازایستادن

واژه های حرف "ت" - مترادف و متضاد