مترادف و متضاد

تکریم کردن

<hr> مترادف تکسر : خرد شدن، ریزریزشدن، شکستن، ضعف، ناتوانی

مترادف تکسر : خرد شدن، ریزریزشدن، شکستن، ضعف، ناتوانی

تکسر

تکسنگی

تکسین دهنده

تکش

<hr> مترادف تکفل : تعهد، تقبل، ضمان، کفالت، سرپرستی، کفالت کردن، کفیل شدن، متعهد شدن، پایندانی کرن، به عهده گرفتن <hr> برابر پارسی : سرپرستی، بگردن گرفتن

مترادف تکفل : تعهد، تقبل، ضمان، کفالت، سرپرستی، کفالت کردن، کفیل شدن، متعهد شدن، پایندانی کرن، به عهده گرفتن برابر پارسی : سرپرستی، بگردن گرفتن

تکفل

تکفل مخارج خود

تکفل معاش

تکفیر

تکفیر کردن

<hr> مترادف تکفین : کفن کردن، کفن پوشاندن، کفن پوشانی

مترادف تکفین : کفن کردن، کفن پوشاندن، کفن پوشانی

تکفین

<hr> مترادف تکل : بوریا، حصیر

مترادف تکل : بوریا، حصیر

تکل

<hr> مترادف تکلف : اشکال، تجمل، تشریفات، تعارف، رنج، سرسنگینی، به خود رنج دادن، خودنمایی کردن <hr> برابر پارسی : آلایش

مترادف تکلف : اشکال، تجمل، تشریفات، تعارف، رنج، سرسنگینی، به خود رنج دادن، خودنمایی کردن برابر پارسی : آلایش

تکلف

<hr> مترادف تکلم : اختلاط، حرف، صحبت، گپ، گفتار، گفت وگو، مکالمه، سخن گفتن، گپ زن، گفت وگو کردن، مکالمه کردن <hr> متضاد تکلم : استماع، گوش دادن <hr> برابر پارسی : سخن گویی، سخنگویی، سخنوری، گفتگو

مترادف تکلم : اختلاط، حرف، صحبت، گپ، گفتار، گفت وگو، مکالمه، سخن گفتن، گپ زن، گفت وگو کردن، مکالمه کردن متضاد تکلم : استماع، گوش دادن برابر پارسی : سخن گویی، سخنگویی، سخنوری، گفتگو

تکلم

تکلم بطنی

<hr> مترادف تکلم کردن : حرف زدن، صحبت کردن، گپ زدن، گفت وگو کردن <hr> متضاد تکلم کردن : استماع کردن

مترادف تکلم کردن : حرف زدن، صحبت کردن، گپ زدن، گفت وگو کردن متضاد تکلم کردن : استماع کردن

تکلم کردن

<hr> مترادف تکلمه : پیوست، تتمه، تحشیه، تعلیقه، ضمیمه، متمم، مکمل

مترادف تکلمه : پیوست، تتمه، تحشیه، تعلیقه، ضمیمه، متمم، مکمل

تکلمه

تکلیس

تکلیس شدن

<hr> مترادف تکلیف : رسالت، فریضه، مسئولیت، نقش، وظیفه، مشق، بلوغ، سخت، شاق، زحمت فوق العاده، اصرار، تأکید، مصادره، به رنج افکندن، به گردن گذاشتن، به سن بلوغ رسیدن <hr> برابر پارسی : خویشتن کاری، بگردن نهادن، کار

مترادف تکلیف : رسالت، فریضه، مسئولیت، نقش، وظیفه، مشق، بلوغ، سخت، شاق، زحمت فوق العاده، اصرار، تأکید، مصادره، به رنج افکندن، به گردن گذاشتن، به سن بلوغ رسیدن برابر پارسی : خویشتن کاری، بگردن نهادن، کار

تکلیف

تکلیف خانه

تکلیف درسی و مشق شاگرد

تکلیف شبانه دانشجو

<hr> مترادف تکلیف کردن : به گردن گذاشتن، موظف ساختن، مجبور کردن، وادار کردن، مکلف ساختن، اصرار کردن، تأکیدکردن

مترادف تکلیف کردن : به گردن گذاشتن، موظف ساختن، مجبور کردن، وادار کردن، مکلف ساختن، اصرار کردن، تأکیدکردن

تکلیف کردن

<hr> مترادف تکمه : دکمه، دگمه، سوئیچ، کلید

مترادف تکمه : دکمه، دگمه، سوئیچ، کلید

تکمه

تکمه دار

تکمه زدن

<hr> مترادف تکمیل : اتمام، اکمال، پایان، ختم، رسایی، کمال، کامل کردن، تمام کردن، به پایان رسانیدن <hr> برابر پارسی : پرکردن، بفرجام رساندن، به پایان رساندن، رساگرداندن

مترادف تکمیل : اتمام، اکمال، پایان، ختم، رسایی، کمال، کامل کردن، تمام کردن، به پایان رسانیدن برابر پارسی : پرکردن، بفرجام رساندن، به پایان رساندن، رساگرداندن

تکمیل

تکمیل شده

<hr> برابر پارسی : بفرجام رساندن

برابر پارسی : بفرجام رساندن

تکمیل کردن

تکمیل کننده

تکمیل کننده یکدیگر

<hr> برابر پارسی : بفرجام رسانیده

برابر پارسی : بفرجام رسانیده

تکمیلی

تکنتیوم

<hr> مترادف تکنولوژی : فن آوری، فن شناسی، دانش فنی، صنعت، صنعتی <hr> برابر پارسی : فن آوری، فندآوری، تَشنیگری، تَشنیک شناسی

مترادف تکنولوژی : فن آوری، فن شناسی، دانش فنی، صنعت، صنعتی برابر پارسی : فن آوری، فندآوری، تَشنیگری، تَشنیک شناسی

تکنولوژی

تکنولوژیکی

<hr> مترادف تکنوکرات : فن سالار

مترادف تکنوکرات : فن سالار

تکنوکرات

تکنوکراسی

<hr> مترادف تکنیسین : فن آور، فنی، کارگر ماهر، صنعتگر، متخصص

مترادف تکنیسین : فن آور، فنی، کارگر ماهر، صنعتگر، متخصص

تکنیسین

<hr> مترادف تکنیک : صنعت، فن، روش، راه کار، شیوه، فنی <hr> برابر پارسی : شگرد، فند، تَشنیک

مترادف تکنیک : صنعت، فن، روش، راه کار، شیوه، فنی برابر پارسی : شگرد، فند، تَشنیک

تکنیک

<hr> مترادف تکه : پاره، جزء، خرده، قسمت، قطعه، لخت، خرد، ریزه، لقمه، تیکه، لعبت، زن زیبا، چیز جالب، باب دندان، نصیب

مترادف تکه : پاره، جزء، خرده، قسمت، قطعه، لخت، خرد، ریزه، لقمه، تیکه، لعبت، زن زیبا، چیز جالب، باب دندان، نصیب

تکه

تکه باریک

تکه بزرگ

تکه بزرگ یا کلفت و کوتاه

<hr> مترادف تکه تکه : جزء جزء، قسمت قسمت، قطعه قطعه، بریده بریده، پاره پاره

مترادف تکه تکه : جزء جزء، قسمت قسمت، قطعه قطعه، بریده بریده، پاره پاره

واژه های حرف "ت" - مترادف و متضاد