حشو و زواید

حشک کردن

<hr> مترادف حشیش : بنگ، چرس، شاهدانه <hr> برابر پارسی : شاهدانه، بنگ، منگ

مترادف حشیش : بنگ، چرس، شاهدانه برابر پارسی : شاهدانه، بنگ، منگ

حشیش

حصات

<hr> مترادف حصار : پرچین، جدار، چپر، دیوار، محجر، نرده، بارو، باره، برج، حصن، دژ، سور، قلعه، کوت، صیصه، معقل، محدودیت، حصر، پناه گاه، جان پناه <hr> برابر پارسی : دیوار، بارو، برج، پرچین، دژ، کلات، مرزبندی

مترادف حصار : پرچین، جدار، چپر، دیوار، محجر، نرده، بارو، باره، برج، حصن، دژ، سور، قلعه، کوت، صیصه، معقل، محدودیت، حصر، پناه گاه، جان پناه برابر پارسی : دیوار، بارو، برج، پرچین، دژ، کلات، مرزبندی

حصار

حصار بندی

حصار دار کردن

حصار درست کردن

حصار دفاعی

حصار کشی

<hr> مترادف حصار کشیدن : محصور کردن، دیوار کشیدن، حصارکشی کردن

مترادف حصار کشیدن : محصور کردن، دیوار کشیدن، حصارکشی کردن

حصار کشیدن

حصار کلیسا

حصار یا مانع محافظ

حصار یا نرده اطراف خانه یا شهر

<hr> مترادف حصاردار : دژبان، دژنشین، قلعه بان، قلعه دار، کوتوال، محصور

مترادف حصاردار : دژبان، دژنشین، قلعه بان، قلعه دار، کوتوال، محصور

حصاردار

<hr> مترادف حصانت : استحکام، استواری ، پاکدامنی، عصمت، عفت <hr> متضاد حصانت : نااستواری، سستی

مترادف حصانت : استحکام، استواری ، پاکدامنی، عصمت، عفت متضاد حصانت : نااستواری، سستی

حصانت

<hr> مترادف حصبه : تیفوئید، مطبقه

مترادف حصبه : تیفوئید، مطبقه

حصبه

حصبه ای

حصبه عام

<hr> مترادف حصر : حد، محدودیت، تنگدلی، احاطه، محاصره، احاطه کردن، دربر گرفتن، محاصره کردن، محصور کردن، تنگ گرفتن، شمارش

مترادف حصر : حد، محدودیت، تنگدلی، احاطه، محاصره، احاطه کردن، دربر گرفتن، محاصره کردن، محصور کردن، تنگ گرفتن، شمارش

حصر

<hr> مترادف حصر کردن : منحصر کردن، انحصاری کردن، اختصاص دادن، مختص گردانیدن

مترادف حصر کردن : منحصر کردن، انحصاری کردن، اختصاص دادن، مختص گردانیدن

حصر کردن

حصری

<hr> مترادف حصن : ارگ، بارو، برج، حصار، دژ، قلعه، پناهگاه، مامن، جان پناه

مترادف حصن : ارگ، بارو، برج، حصار، دژ، قلعه، پناهگاه، مامن، جان پناه

حصن

<hr> مترادف حصه : بخش، بهر، بهره، سهم، قسم، قسمت، نصیب، پاره، لخت

مترادف حصه : بخش، بهر، بهره، سهم، قسم، قسمت، نصیب، پاره، لخت

حصه

حصهدار

<hr> مترادف حصول : تامین، تحصیل، کسب، وصول، دستیابی، نیل، پیدایش، ظهور، وقوع، ایجاد، تکوین، حاصل شدن، حاصل کردن، به دست آوردن <hr> برابر پارسی : بدست آوردن

مترادف حصول : تامین، تحصیل، کسب، وصول، دستیابی، نیل، پیدایش، ظهور، وقوع، ایجاد، تکوین، حاصل شدن، حاصل کردن، به دست آوردن برابر پارسی : بدست آوردن

حصول

حصول مجدد

<hr> مترادف حصولی : اکتسابی <hr> متضاد حصولی : حضوری

مترادف حصولی : اکتسابی متضاد حصولی : حضوری

حصولی

<hr> مترادف حصیر : بوریا، تکل، تندخو، زمخت، تنگنا، زندان، محبس <hr> برابر پارسی : بوریا

مترادف حصیر : بوریا، تکل، تندخو، زمخت، تنگنا، زندان، محبس برابر پارسی : بوریا

حصیر

حصیر سازی

حصیر یا فرش جلو در

<hr> مترادف حصیرباف : بوریاباف <hr> متضاد حصیرباف : قالی باف

مترادف حصیرباف : بوریاباف متضاد حصیرباف : قالی باف

حصیرباف

<hr> مترادف حصین : استوار، پابرجا، قایم، محکم، مستحکم ، امن <hr> متضاد حصین : نااستوار، متزلزل، ناامن

مترادف حصین : استوار، پابرجا، قایم، محکم، مستحکم ، امن متضاد حصین : نااستوار، متزلزل، ناامن

حصین

<hr> مترادف حضار : حاضران <hr> برابر پارسی : باشندگان، هم نشینان

مترادف حضار : حاضران برابر پارسی : باشندگان، هم نشینان

حضار

حضار در کلیسا

<hr> مترادف حضارت : شهرنشینی ، تمدن، مدنیت <hr> متضاد حضارت : چادرنشینی، بداوت، بدویت، بادیه نشینی

مترادف حضارت : شهرنشینی ، تمدن، مدنیت متضاد حضارت : چادرنشینی، بداوت، بدویت، بادیه نشینی

حضارت

<hr> مترادف حضانت : پرستاری، تیمار، تیمارداری، خدمت، دایگی، زواری

مترادف حضانت : پرستاری، تیمار، تیمارداری، خدمت، دایگی، زواری

حضانت

<hr> مترادف حضر : منزل، دیار، شهر، بلد، محل حضور، محضر <hr> متضاد حضر : سفر

مترادف حضر : منزل، دیار، شهر، بلد، محل حضور، محضر متضاد حضر : سفر

حضر

<hr> مترادف حضرت : جناب، آستانه، پیشگاه، درگاه، محضر، حضور، قرب، نزدیکی، پایتخت <hr> برابر پارسی : سرور، سرکار، فرمند

مترادف حضرت : جناب، آستانه، پیشگاه، درگاه، محضر، حضور، قرب، نزدیکی، پایتخت برابر پارسی : سرور، سرکار، فرمند

حضرت

حضرت موسی

<hr> مترادف حضور : ظهور، وجود ، آستان، پیشگاه، خدمت، درگاه، جلوت ، تشریف، روبرو، محضر، نزد، جلوه، نمود، توجه، تمرکز <hr> متضاد حضور : غیبت، خلوت، تفرقه <hr> برابر پارسی : نزد، درگاه، پیشگاه، آمادگی، بودش، رودررویی، بودن

مترادف حضور : ظهور، وجود ، آستان، پیشگاه، خدمت، درگاه، جلوت ، تشریف، روبرو، محضر، نزد، جلوه، نمود، توجه، تمرکز متضاد حضور : غیبت، خلوت، تفرقه برابر پارسی : نزد، درگاه، پیشگاه، آمادگی، بودش، رودررویی، بودن

حضور

حضور بهم رساندن

<hr> مترادف حضور داشتن : حاضربودن، حضور یافتن، آمدن ، شرکت کردن <hr> متضاد حضور داشتن : غایب بودن

مترادف حضور داشتن : حاضربودن، حضور یافتن، آمدن ، شرکت کردن متضاد حضور داشتن : غایب بودن

واژه های حرف "ح" - مترادف و متضاد