<hr> مترادف حدید : آهن، پولاد، برا، تند، تیز

مترادف حدید : آهن، پولاد، برا، تند، تیز

حدید

<hr> مترادف حدیده : قلاویز، آهن آلات

مترادف حدیده : قلاویز، آهن آلات

حدیده

حدیده و قلاویز کردن

<hr> مترادف حدیقه : باغ، باغچه، بوستان، روضه، گلزار، گلستان، گلشن <hr> متضاد حدیقه : صحرا، کویر

مترادف حدیقه : باغ، باغچه، بوستان، روضه، گلزار، گلستان، گلشن متضاد حدیقه : صحرا، کویر

حدیقه

حدیی یا روایت شفای وزبانی

<hr> مترادف حذاقت : استادی، تبحر، چیره دستی، پختگی، آزمودگی، خبرگی، زیرکی، مهارت <hr> متضاد حذاقت : بی تجربگی، خامی

مترادف حذاقت : استادی، تبحر، چیره دستی، پختگی، آزمودگی، خبرگی، زیرکی، مهارت متضاد حذاقت : بی تجربگی، خامی

حذاقت

<hr> مترادف حذر : اجتناب، احتراز، کناره گیری، احتیاط، حزم، امساک، پرهیز، دوری، بیم، ترس، هراس <hr> برابر پارسی : دوری، پرهیز، پروا

مترادف حذر : اجتناب، احتراز، کناره گیری، احتیاط، حزم، امساک، پرهیز، دوری، بیم، ترس، هراس برابر پارسی : دوری، پرهیز، پروا

حذر

<hr> مترادف حذر کردن : پرهیز کردن، اجتناب کردن، دوری گزیدن، احتراز کردن، دوری کردن

مترادف حذر کردن : پرهیز کردن، اجتناب کردن، دوری گزیدن، احتراز کردن، دوری کردن

حذر کردن

حذر کردن از

<hr> مترادف حذف : الغا، فسخ، فک، محذوف، نقض، ازقلم انداختن، افکندن، خطزدن، ساقط کردن <hr> برابر پارسی : ستردن، دور کردن، راندن، زدایش

مترادف حذف : الغا، فسخ، فک، محذوف، نقض، ازقلم انداختن، افکندن، خطزدن، ساقط کردن برابر پارسی : ستردن، دور کردن، راندن، زدایش

حذف

حذف تصادفی

<hr> مترادف حذف شدن : از قلم افتادن، خط خوردن، از دور خارج شدن، کنار گذاشته شدن، لغو شدن، باطل شدن

مترادف حذف شدن : از قلم افتادن، خط خوردن، از دور خارج شدن، کنار گذاشته شدن، لغو شدن، باطل شدن

حذف شدن

حذف شده

حذف قسمتهای خارج از اخلاق

حذف هجا

<hr> مترادف حذف کردن : خط زدن، پاک کردن، از قلم انداختن، قلم گرفتن، کنارگذاشتن، کنار زدن، ساقط کردن <hr> برابر پارسی : زدودن

مترادف حذف کردن : خط زدن، پاک کردن، از قلم انداختن، قلم گرفتن، کنارگذاشتن، کنار زدن، ساقط کردن برابر پارسی : زدودن

حذف کردن

حذف کردن از

حذفناپذیر

<hr> مترادف حذفی : حذف شدنی، قابل حذف، حذف پذیر، حذف شده، انداختنی

مترادف حذفی : حذف شدنی، قابل حذف، حذف پذیر، حذف شده، انداختنی

حذفی

<hr> مترادف حر : آزاد، آزاده، آزاده خو، جوانمرد، راد، مختار، مستقل | حرارت، گرما، گرمی، گرم شدن <hr> متضاد حر : بنده، عبد | برد، سرما

مترادف حر : آزاد، آزاده، آزاده خو، جوانمرد، راد، مختار، مستقل | حرارت، گرما، گرمی، گرم شدن متضاد حر : بنده، عبد | برد، سرما

حر

<hr> مترادف حراثت : برزگری، کشاورزی، فلاحت، کشتکاری، کشتگری، کاشتن، کشت کردن، کشتن

مترادف حراثت : برزگری، کشاورزی، فلاحت، کشتکاری، کشتگری، کاشتن، کشت کردن، کشتن

حراثت

<hr> مترادف حراج : ارزان فروشی، فروش ارزان، مزایده، من یزید <hr> متضاد حراج : مناقصه <hr> برابر پارسی : ارزان فروشی، فروش ویژه

مترادف حراج : ارزان فروشی، فروش ارزان، مزایده، من یزید متضاد حراج : مناقصه برابر پارسی : ارزان فروشی، فروش ویژه

حراج

حراج مجدد

حراج کردن

حراج کننده

حراجی

<hr> مترادف حرارت : تاب، تف، تفت، دما، گرما، گرمی، نایره ، تندی، تیزی، حدت، شدت، شور، هیجان <hr> متضاد حرارت : برودت، سردی <hr> برابر پارسی : گرما، گرمای

مترادف حرارت : تاب، تف، تفت، دما، گرما، گرمی، نایره ، تندی، تیزی، حدت، شدت، شور، هیجان متضاد حرارت : برودت، سردی برابر پارسی : گرما، گرمای

حرارت

حرارت افتاب دیده

حرارت بخش

<hr> مترادف حرارت دادن : گرم کردن، تفت دادن، دما دادن، گرما دادن، گرما بخشیدن، حرارت بخشیدن، شور وهیجان بخشیدن

مترادف حرارت دادن : گرم کردن، تفت دادن، دما دادن، گرما دادن، گرما بخشیدن، حرارت بخشیدن، شور وهیجان بخشیدن

حرارت دادن

حرارت زا

حرارت زیاد

حرارت زیاد دادن و بعد سرد کردن

<hr> مترادف حرارت سنج : دماسنج، گرماسنج، میزان الحراره

مترادف حرارت سنج : دماسنج، گرماسنج، میزان الحراره

حرارت سنج

حرارت سوزان

حرارت شدید

حرارتسنج

<hr> برابر پارسی : گرمایشی

حرارتی

<hr> مترادف حراست : پاسداری، حفاظت، صیانت، محارست، محافظت، مواظبت، نگاهداری، نگهبانی، نگهداری، وقایت <hr> برابر پارسی : نگهبانی، پاسبانی، پاسداشت، نگهداری

مترادف حراست : پاسداری، حفاظت، صیانت، محارست، محافظت، مواظبت، نگاهداری، نگهبانی، نگهداری، وقایت برابر پارسی : نگهبانی، پاسبانی، پاسداشت، نگهداری

حراست

<hr> مترادف حراست کردن : پاسداری کردن، محافظت کردن، صیانت کردن، نگاه داشتن، حفظ کردن

مترادف حراست کردن : پاسداری کردن، محافظت کردن، صیانت کردن، نگاه داشتن، حفظ کردن

حراست کردن

<hr> مترادف حراف : پرچانه، پرحرف، پرگو، زیاده گو، حرف فشان، بیهوده گو، چاخان، مکثار، وراج، زبان آور، سخنران، نطاق <hr> متضاد حراف : کم حرف، گزیده گو <hr> برابر پارسی : پرچانه، پرگو، سخنور، پر چونه، پر گفتار

مترادف حراف : پرچانه، پرحرف، پرگو، زیاده گو، حرف فشان، بیهوده گو، چاخان، مکثار، وراج، زبان آور، سخنران، نطاق متضاد حراف : کم حرف، گزیده گو برابر پارسی : پرچانه، پرگو، سخنور، پر چونه، پر گفتار

حراف

<hr> مترادف حرام : ممنوع، تحریم شده، غیرقانونی، غیرشرعی، ناروا، ناشایست، نامشروع، غیرشرعی مال ، ناممکن، تلخ، ناگوار، ضایع، تباه، منغص، نابود، نفله <hr> متضاد حرام : حلال، روا <hr> برابر پارسی : ناروا، نابایست، نابایسته، ناشایست، نشایست

مترادف حرام : ممنوع، تحریم شده، غیرقانونی، غیرشرعی، ناروا، ناشایست، نامشروع، غیرشرعی مال ، ناممکن، تلخ، ناگوار، ضایع، تباه، منغص، نابود، نفله متضاد حرام : حلال، روا برابر پارسی : ناروا، نابایست، نابایسته، ناشایست، نشایست

حرام

حرام خواری

<hr> مترادف حرام شدن : تلف شدن، ضایع شدن، نفله شدن، از بین رفتن، نابود شدن، منع شدن، ممنوع شدن، غیرشرعی اعلام شدن، نامشروع دانستن، ناممکن شدن

مترادف حرام شدن : تلف شدن، ضایع شدن، نفله شدن، از بین رفتن، نابود شدن، منع شدن، ممنوع شدن، غیرشرعی اعلام شدن، نامشروع دانستن، ناممکن شدن

حرام شدن

حرام شمرده

<hr> مترادف حرام کردن : تحریم کردن، حرام دانستن، ضایع کردن، نابود ساختن، نفله کردن، تباه ساختن

مترادف حرام کردن : تحریم کردن، حرام دانستن، ضایع کردن، نابود ساختن، نفله کردن، تباه ساختن

واژه های حرف "ح" - مترادف و متضاد