حرکت پنهانی

حرکت پیچاپیچ

حرکت چرخشی

<hr> مترادف حرکت کردن : جنبیدن، تکان خوردن، وول خوردن ، کوچ کردن، کوچیدن، جابه جا شدن، نقل مکان کردن ، به راه افتادن، ره سپارشدن، عزیمت کردن، فعال شدن، تحرک داشتن <hr> متضاد حرکت کردن : ساکن شدن، ماندن <hr> برابر پارسی : جنبیدن، تکان خوردن

مترادف حرکت کردن : جنبیدن، تکان خوردن، وول خوردن ، کوچ کردن، کوچیدن، جابه جا شدن، نقل مکان کردن ، به راه افتادن، ره سپارشدن، عزیمت کردن، فعال شدن، تحرک داشتن متضاد حرکت کردن : ساکن شدن، ماندن برابر پارسی : جنبیدن، تکان خوردن

حرکت کردن

حرکت کرموار کردن

حرکت کشتی در جهت باد

حرکت گردابی

حرکت یا کشش ناگهانی

حرکت یک وری

حرکتدار

حرکتی

<hr> مترادف حریت : آزادمنشی، آزادگی، آزادی، آزادمردی، آزاده خویی، حمیت، رادی، وارستگی <hr> متضاد حریت : بردگی

مترادف حریت : آزادمنشی، آزادگی، آزادی، آزادمردی، آزاده خویی، حمیت، رادی، وارستگی متضاد حریت : بردگی

حریت

حریتخواهی

<hr> مترادف حریر : ابریشم، اطلس، پرند، پرنیان، دیبا <hr> برابر پارسی : ابریشم، پرند، پرنیان، دیبا

مترادف حریر : ابریشم، اطلس، پرند، پرنیان، دیبا برابر پارسی : ابریشم، پرند، پرنیان، دیبا

حریر

حریر موج دار

حریره

حریره ارد ذرت

حریره ارد ذرت تهیه کردن

حریره یا خمیر مانند

<hr> مترادف حریری : حریرباف، ابریشم تاب، حریرفروش

مترادف حریری : حریرباف، ابریشم تاب، حریرفروش

حریری

<hr> مترادف حریص : آزمند، آزور، پرآز، پرحرص، پرطمع، رژد، طماع، طمعکار ، زیاده طلب، زیاده خواه، گرسنه چشم، ولوع ، علاقه مند، مشتاق، مولع <hr> متضاد حریص : قانع، چشم و دل سیر <hr> برابر پارسی : آ زمند، آزمند، آزمَند، آزور، آزوند

مترادف حریص : آزمند، آزور، پرآز، پرحرص، پرطمع، رژد، طماع، طمعکار ، زیاده طلب، زیاده خواه، گرسنه چشم، ولوع ، علاقه مند، مشتاق، مولع متضاد حریص : قانع، چشم و دل سیر برابر پارسی : آ زمند، آزمند، آزمَند، آزور، آزوند

حریص

حریص در صید

<hr> مترادف حریص شدن : آزمندشدن، طمع ورزیدن، طماع شدن، زیاده طلب شدن، علاقه مند شدن، مشتاق شدن

مترادف حریص شدن : آزمندشدن، طمع ورزیدن، طماع شدن، زیاده طلب شدن، علاقه مند شدن، مشتاق شدن

حریص شدن

<hr> مترادف حریصانه : آزمندانه، آزورانه، مشتاقانه، باولع

مترادف حریصانه : آزمندانه، آزورانه، مشتاقانه، باولع

حریصانه

حریصانه خوردن

حریصانه قورت دادن

حریصانه چیزی خوردن

<hr> مترادف حریف : دوست، رفیق، یار، همدم، محبوب، معشوق، همراه، هم مجلس، هم محفل، هم نشین، معاشر، هم پیشه، همکار، مدعی، معارض، مخالف، هماورد، رقیب، طرف مقابل، طرف مخالف، هم زور، هم نبرد، هم شان، هم مقام، هم پیاله، هم پیک <hr> برابر پارسی : هم آورد، هماورد، همزور

مترادف حریف : دوست، رفیق، یار، همدم، محبوب، معشوق، همراه، هم مجلس، هم محفل، هم نشین، معاشر، هم پیشه، همکار، مدعی، معارض، مخالف، هماورد، رقیب، طرف مقابل، طرف مخالف، هم زور، هم نبرد، هم شان، هم مقام، هم پیاله، هم پیک برابر پارسی : هم آورد، هماورد، همزور

حریف

حریف را از میدان در کردن

حریف کسی بودن

<hr> مترادف حریفانه : دست خوش

مترادف حریفانه : دست خوش

حریفانه

<hr> مترادف حریق : آتش سوزی، سوختن، زبانه آتش، شعله آتش، سوخته <hr> برابر پارسی : آتش سوزی

مترادف حریق : آتش سوزی، سوختن، زبانه آتش، شعله آتش، سوخته برابر پارسی : آتش سوزی

حریق

حریق بزرگ

<hr> مترادف حریم : اطراف، پیرامون، گرداگرد، حرم، مکان مقدس، محدوده، حیطه، قلمرو، مرز، منطقه محافظت شده <hr> برابر پارسی : پیرامون، گرداگرد، سرا، بارگاه

مترادف حریم : اطراف، پیرامون، گرداگرد، حرم، مکان مقدس، محدوده، حیطه، قلمرو، مرز، منطقه محافظت شده برابر پارسی : پیرامون، گرداگرد، سرا، بارگاه

حریم

حریمشکنی

<hr> مترادف حزب : باند، جمع، دسته، عده، فرقه، تشکیلات سیاسی، گروه، بهره، حظ، نصیب <hr> برابر پارسی : گروه، دسته، توده، جرگه

مترادف حزب : باند، جمع، دسته، عده، فرقه، تشکیلات سیاسی، گروه، بهره، حظ، نصیب برابر پارسی : گروه، دسته، توده، جرگه

حزب

حزب اقلیت

حزب اکثریت

حزب سیاسی پیرو در انتخابات

حزب کارگر

حزبی

<hr> مترادف حزم : احتیاط، پیش بینی، تدبیر، آگاهی، دوراندیشی، مال اندیشی، ملاحظه، هشیاری، هوشیاری <hr> متضاد حزم : بی احتیاطی

مترادف حزم : احتیاط، پیش بینی، تدبیر، آگاهی، دوراندیشی، مال اندیشی، ملاحظه، هشیاری، هوشیاری متضاد حزم : بی احتیاطی

حزم

<hr> مترادف حزن : اندوه، دلتنگی، غصه، غم، کرب، کربت، گرفتگی، ملال، ملالت <hr> متضاد حزن : سرور <hr> برابر پارسی : اندوه، افسردگی، دلتنگی

مترادف حزن : اندوه، دلتنگی، غصه، غم، کرب، کربت، گرفتگی، ملال، ملالت متضاد حزن : سرور برابر پارسی : اندوه، افسردگی، دلتنگی

حزن

حزن آلود

حزن آور

<hr> مترادف حزن انگیز : اندوهبار، اندوه زا، جگرسوز، حزن آلود، حزن آور، حزین، غم آلود، غم افزا، غم انگیز، غمبار <hr> متضاد حزن انگیز : سرورانگیز، طرب انگیز <hr> برابر پارسی : اندوهبار

مترادف حزن انگیز : اندوهبار، اندوه زا، جگرسوز، حزن آلود، حزن آور، حزین، غم آلود، غم افزا، غم انگیز، غمبار متضاد حزن انگیز : سرورانگیز، طرب انگیز برابر پارسی : اندوهبار

حزن انگیز

<hr> مترادف حزن اور : ( حزن آور ) اندوه زا، حزن آلود، حزن آمیز، حزن انگیز، حزین، غمبار، غمناک، محزون، حزن افزا، غم انگیز، غم افزا، غم فزا، اندوه بار ، دل خراش، سوزناک <hr> متضاد حزن اور : ( حزن آور ) نشاطآور، شادی انگیز، شادی افزا، فرح انگیز، مسرت بخش

مترادف حزن اور : ( حزن آور ) اندوه زا، حزن آلود، حزن آمیز، حزن انگیز، حزین، غمبار، غمناک، محزون، حزن افزا، غم انگیز، غم افزا، غم فزا، اندوه بار ، دل خراش، سوزناک متضاد حزن اور : ( حزن آور ) نشاطآور، شادی انگیز، شادی افزا، فرح انگیز، مسرت بخش

واژه های حرف "ح" - مترادف و متضاد