حزنآور

حزنانگیز

<hr> مترادف حزین : اندوهگین، غمناک، غم انگیز، حزن آور، حزن انگیز ، غمین، محزون، متاسف، مغموم، ملول، نژند <hr> متضاد حزین : شاد، مشعوف <hr> برابر پارسی : اندوهگین، پژمان، افسرده

مترادف حزین : اندوهگین، غمناک، غم انگیز، حزن آور، حزن انگیز ، غمین، محزون، متاسف، مغموم، ملول، نژند متضاد حزین : شاد، مشعوف برابر پارسی : اندوهگین، پژمان، افسرده

حزین

<hr> مترادف حس : ادراک، دریافت، درک، احساس، عاطفه، حساسیت <hr> برابر پارسی : دریافت، اندریافت، سُهِش، سهش

مترادف حس : ادراک، دریافت، درک، احساس، عاطفه، حساسیت برابر پارسی : دریافت، اندریافت، سُهِش، سهش

حس

حس اگاهی

حس بویایی

حس ترحم

حس تشخیص

حس تقریر

حس خارش

حس خارش یا سوزش داشتن

حس ذائقه

حس زنانگی

حس شامه

حس ششم

حس عام

حس لامسه

حس هم نوعی

<hr> مترادف حس کردن : احساس کردن، در یافتن، درک کردن، بو بردن

مترادف حس کردن : احساس کردن، در یافتن، درک کردن، بو بردن

حس کردن

حس کردنی

حس کنجکاوی

حس گرایی

<hr> مترادف حساب : آمار، شمارش، شماره، شمار، اندازه، تعداد، حد، عده، سیاهه، بیلان، محاسبه، شمردن، ریاضی، بدهی، قرض ، صورت حساب، تخمین، برآورد، قیامت، رستاخیز، دلیل، منطق، درست، صحیح، انگیزه، سبب، جهت <hr> متضاد حساب : طلب، بستان کاری <hr> برابر پارسی : شمارش، رایشگری، شمار، شمارشگری

مترادف حساب : آمار، شمارش، شماره، شمار، اندازه، تعداد، حد، عده، سیاهه، بیلان، محاسبه، شمردن، ریاضی، بدهی، قرض ، صورت حساب، تخمین، برآورد، قیامت، رستاخیز، دلیل، منطق، درست، صحیح، انگیزه، سبب، جهت متضاد حساب : طلب، بستان کاری برابر پارسی : شمارش، رایشگری، شمار، شمارشگری

حساب

حساب امتیازات

حساب بدهی

حساب جامعه و فاضله

حساب خرج

<hr> مترادف حساب دان : اهل حساب، منطقی، قانون دان، کارشناس حسابداری

مترادف حساب دان : اهل حساب، منطقی، قانون دان، کارشناس حسابداری

حساب دان

حساب درامد و خرج

حساب دیفزانسیل و انتگرال

حساب را واریز کردن

حساب رقومی

حساب ریز

<hr> مترادف حساب سازی : حساب تراشی، سندسازی

مترادف حساب سازی : حساب تراشی، سندسازی

حساب سازی

حساب غلط کردن

حساب فاضله

حساب نگهدار

حساب هزینه

حساب واریز کننده

حساب پس انداز

<hr> مترادف حساب پس دادن : ارائه کردن عملکرد ، پاسخ گو بودن، توضیح دادن، مجازات شدن، کیفر یافتن

مترادف حساب پس دادن : ارائه کردن عملکرد ، پاسخ گو بودن، توضیح دادن، مجازات شدن، کیفر یافتن

حساب پس دادن

<hr> مترادف حساب کردن : شماره کردن، شمردن، محاسبه کردن، سنجیدن، برآورد کردن، شمارش، محاسبه، محسوب داشتن، خیال کردن، فرض کردن، فکر کردن <hr> برابر پارسی : همارنیدن، آماردن

مترادف حساب کردن : شماره کردن، شمردن، محاسبه کردن، سنجیدن، برآورد کردن، شمارش، محاسبه، محسوب داشتن، خیال کردن، فرض کردن، فکر کردن برابر پارسی : همارنیدن، آماردن

حساب کردن

حساب کردنی

حساب کننده

<hr> مترادف حسابدار : حسابدان، محاسب، محاسبه گر <hr> برابر پارسی : شمارگر

مترادف حسابدار : حسابدان، محاسب، محاسبه گر برابر پارسی : شمارگر

واژه های حرف "ح" - مترادف و متضاد