حق حاکمیت

حق دادن

حق دادن مستحق دانستن

<hr> مترادف حق داشتن : محق بودن، سزاوار بودن، مستحق بودن، درخوربودن، شایسته بودن، راست گفتن، درست گفتن، منطقی برخورد کردن

مترادف حق داشتن : محق بودن، سزاوار بودن، مستحق بودن، درخوربودن، شایسته بودن، راست گفتن، درست گفتن، منطقی برخورد کردن

حق داشتن

حق دخول

حق رای

حق رای دادن

حق رای و شرکت در انتخابات

حق رد

حق رهن

حق سکنی

حق شفعه

<hr> مترادف حق شناس : سپاسگزار، شکرگزار، قدردان، نمک شناس <hr> متضاد حق شناس : حق ناشناس، کفور <hr> برابر پارسی : سپاس دار

مترادف حق شناس : سپاسگزار، شکرگزار، قدردان، نمک شناس متضاد حق شناس : حق ناشناس، کفور برابر پارسی : سپاس دار

حق شناس

<hr> مترادف حق‏ ‏شناسی : سپاس، سپاسگزاری، شکر، شکرگزاری، قدردانی، قدرشناسی، نمک شناسی <hr> متضاد حق‏ ‏شناسی : حق ناشناسی، کفران

مترادف حق‏ ‏شناسی : سپاس، سپاسگزاری، شکر، شکرگزاری، قدردانی، قدرشناسی، نمک شناسی متضاد حق‏ ‏شناسی : حق ناشناسی، کفران

حق شناسی

حق صرافی

حق ضرب مسکوکات

حق طبع و نشر

حق عبور

حق علفچر

حق عمری و رقبی

حق عمری و رقبی داشتن

حق قانونی

حق ماهیگیری

حق مخصوص

حق مرتع

<hr> مترادف حق ناشناس : بی سپاس، کافرنعمت، کفور، ناسپاس، ناشکر، نمک نشناس <hr> متضاد حق ناشناس : حق شناس، سپاس گزار، شاکر، نمک شناس

مترادف حق ناشناس : بی سپاس، کافرنعمت، کفور، ناسپاس، ناشکر، نمک نشناس متضاد حق ناشناس : حق شناس، سپاس گزار، شاکر، نمک شناس

حق ناشناس

<hr> مترادف حق ناشناسی : کفران، ناسپاسی، نمک به حرامی، نمک نشناسی <hr> متضاد حق ناشناسی : حق شناسی

مترادف حق ناشناسی : کفران، ناسپاسی، نمک به حرامی، نمک نشناسی متضاد حق ناشناسی : حق شناسی

حق ناشناسی

<hr> مترادف حق نشناس : بی سپاس، حق ناشناس، قدرناشناس، کفور، ناسپاس، نمک بحرام، نمک نشناس <hr> متضاد حق نشناس : حق شناس، سپاسدار، سپاسگزار، شاکر

مترادف حق نشناس : بی سپاس، حق ناشناس، قدرناشناس، کفور، ناسپاس، نمک بحرام، نمک نشناس متضاد حق نشناس : حق شناس، سپاسدار، سپاسگزار، شاکر

حق نشناس

حق ورود

حق ویژه

حق ویژه ارباب صاحب تیول

حق پستی

حق چاپ

<hr> مترادف حق کشی : بی عدالتی، تبعیض، حق شکنی <hr> متضاد حق کشی : دادوری، قسط، منصفت

مترادف حق کشی : بی عدالتی، تبعیض، حق شکنی متضاد حق کشی : دادوری، قسط، منصفت

حق کشی

حق کمیسیون

حق گروی

حق گو

حق گویی

حق یا مزد اموزگار

<hr> مترادف حقا : واقع

حقا

حقابه

<hr> مترادف حقارت : بی قدری، پستی، خواری، ذلت، زبونی، فرومایگی، کوچکی، مذلت، ناکسی <hr> متضاد حقارت : بزرگی، عزت <hr> برابر پارسی : پستی، خواری، زبونی

مترادف حقارت : بی قدری، پستی، خواری، ذلت، زبونی، فرومایگی، کوچکی، مذلت، ناکسی متضاد حقارت : بزرگی، عزت برابر پارسی : پستی، خواری، زبونی

واژه های حرف "ح" - مترادف و متضاد