خرده راسته

<hr> مترادف خرده ریز : خرت وپرت، خنزرپنزر

مترادف خرده ریز : خرت وپرت، خنزرپنزر

خرده ریز

خرده ریزها

خرده سنگ

خرده سیاره

خرده شیشه

خرده شیشه و امثال ان

<hr> مترادف خرده فرمایش : دستورپیاپی، امر بی مورد، حکم ناروا

مترادف خرده فرمایش : دستورپیاپی، امر بی مورد، حکم ناروا

خرده فرمایش

خرده فرهنگ

خرده فروش

خرده فروشی

خرده فروشی کردن

خرده مالک

خرده مالکین

خرده نان

خرده نجاری

<hr> مترادف خرده پا : کم درآمد، کم سرمایه، قشر آسیب پذیر

مترادف خرده پا : کم درآمد، کم سرمایه، قشر آسیب پذیر

خرده پا

خرده کاغذ

<hr> مترادف خرده گرفتن : عیب جویی کردن، نکته گیری کردن، ایرادگرفتن، انتقاد کردن، خرده بینی گرفتن

مترادف خرده گرفتن : عیب جویی کردن، نکته گیری کردن، ایرادگرفتن، انتقاد کردن، خرده بینی گرفتن

خرده گرفتن

خرده گروه

<hr> مترادف خرده گیر : ایرادگیر، عیب جو، منتقد، نکته گیر، نکته سنج، ایرادی

مترادف خرده گیر : ایرادگیر، عیب جو، منتقد، نکته گیر، نکته سنج، ایرادی

خرده گیر

<hr> مترادف خرده گیری : عیب جویی، عیب گیری، اعتراض، انتقاد، ایراد ، مذمت، نقادی، نقد، نکته گیری، نکته سنجی، نکته بینی <hr> متضاد خرده گیری : تحسین، تعریف، تمجید

مترادف خرده گیری : عیب جویی، عیب گیری، اعتراض، انتقاد، ایراد ، مذمت، نقادی، نقد، نکته گیری، نکته سنجی، نکته بینی متضاد خرده گیری : تحسین، تعریف، تمجید

خرده گیری

خرده گیری کردن

خردهاگ

خردهبین

خردهبینی

خردهحساب

خردهریز

خردهشیشه داشتن

خردهفرمایش

خردهپا

خردهگیر

خردهگیری

<hr> مترادف خردورز : خردمند، فرزانه، عاقل، خردگرا، خردباور، خردور <hr> متضاد خردورز : خردگریز، خردستیز

مترادف خردورز : خردمند، فرزانه، عاقل، خردگرا، خردباور، خردور متضاد خردورز : خردگریز، خردستیز

خردورز

<hr> مترادف خردورزی : خردوری، فرزانگی، خردمندی، عقل ورزی، تعقل ، خردگرایی، خردباوری <hr> متضاد خردورزی : خردستیزی، خردگریزی

مترادف خردورزی : خردوری، فرزانگی، خردمندی، عقل ورزی، تعقل ، خردگرایی، خردباوری متضاد خردورزی : خردستیزی، خردگریزی

خردورزی

<hr> مترادف خردپسند : عقلانی، عقلایی

مترادف خردپسند : عقلانی، عقلایی

خردپسند

<hr> مترادف خردپیشه : خردمند، خردورز، خردور، عاقل، حکیم، بخرد، فرزانه، دانا <hr> متضاد خردپیشه : جهالت پیشه، سفیه، کانا

مترادف خردپیشه : خردمند، خردورز، خردور، عاقل، حکیم، بخرد، فرزانه، دانا متضاد خردپیشه : جهالت پیشه، سفیه، کانا

خردپیشه

خردکخردک

<hr> مترادف خردی : طفولیت، کودکی، بچگی، خردسالی، کوچکی، ریزی، ریزنقشی، حقارت، کمی

مترادف خردی : طفولیت، کودکی، بچگی، خردسالی، کوچکی، ریزی، ریزنقشی، حقارت، کمی

خردی

<hr> مترادف خررنگ کن : ابله فریب

مترادف خررنگ کن : ابله فریب

خررنگ کن

خررنگکن

خرزهره

<hr> مترادف خرس : دب | لالی، گنگی، بی زبانی

مترادف خرس : دب | لالی، گنگی، بی زبانی

خرس

خرس خاکستری امریکا

خرس مانند

خرس وار

<hr> مترادف خرسند : بشاش، خشنود، خوش، شاد، راضی، شاکر، شادمان، محظوظ، مشعوف ، قانع <hr> متضاد خرسند : ناخرسند، ناخشنود

مترادف خرسند : بشاش، خشنود، خوش، شاد، راضی، شاکر، شادمان، محظوظ، مشعوف ، قانع متضاد خرسند : ناخرسند، ناخشنود

واژه های حرف "خ" - مترادف و متضاد