خرناس کشنده

خرناس کشیدن

<hr> مترادف خرنبار : ازدحام، اجتماع، جمعیت، فتنه، آشوب، مجرم گردانی

مترادف خرنبار : ازدحام، اجتماع، جمعیت، فتنه، آشوب، مجرم گردانی

خرنبار

خرنوب

<hr> مترادف خره : موهبت الهی، نور، فروغ، شعشعه، بخش، حصه، قسمت، ده، دهکده، روستا، قریه

مترادف خره : موهبت الهی، نور، فروغ، شعشعه، بخش، حصه، قسمت، ده، دهکده، روستا، قریه

خره

<hr> مترادف خروار : سیصد کیلو، یک سوم تن، یک بار خر، یک عالم، مقدارزیاد، مانند خر

مترادف خروار : سیصد کیلو، یک سوم تن، یک بار خر، یک عالم، مقدارزیاد، مانند خر

خروار

<hr> مترادف خروج : برون شد، بیرون رفت، برون رفت، سرکشی، قیام، طغیان، عصیان، بیرون آمدن، بیرون شدن، خارج شدن، در آمدن، طغیان کردن، عصیان ورزیدن <hr> متضاد خروج : دخول <hr> برابر پارسی : برونرفت، برون رفت، برونروی، بیرون، بیرونی

مترادف خروج : برون شد، بیرون رفت، برون رفت، سرکشی، قیام، طغیان، عصیان، بیرون آمدن، بیرون شدن، خارج شدن، در آمدن، طغیان کردن، عصیان ورزیدن متضاد خروج : دخول برابر پارسی : برونرفت، برون رفت، برونروی، بیرون، بیرونی

خروج

خروج بازیگر از صحنهء نمایش

خروج دفع مایعات

خروج مدفوع

خروج ناگهانی

<hr> مترادف خروج کردن : شوریدن، طغیان کردن، یاغی شدن، سرکشی کردن، به دشمنی برخاستن، عصیان ورزیدن، عصیان کردن، شورش کردن

مترادف خروج کردن : شوریدن، طغیان کردن، یاغی شدن، سرکشی کردن، به دشمنی برخاستن، عصیان ورزیدن، عصیان کردن، شورش کردن

خروج کردن

<hr> مترادف خروجی : برون داد ، بازده، حاصل، عوارض سفر به خارج، محل خروج <hr> متضاد خروجی : درون داد، ورودی <hr> برابر پارسی : برون رفت، راه بیرون، واشدگاه

مترادف خروجی : برون داد ، بازده، حاصل، عوارض سفر به خارج، محل خروج متضاد خروجی : درون داد، ورودی برابر پارسی : برون رفت، راه بیرون، واشدگاه

خروجی

خروس

خروس اخته

خروس باز

خروس جنگلی اسیایی و اروپایی

خروس جنگی

خروس وزن

خروسخوان

خروسک

<hr> مترادف خروش : بانگ، ندا، دادوبیداد، غریو، غلغله، غوغا، فریاد، نعره، نفیر، هیاهو ، افغان، زاری، ضجه <hr> متضاد خروش : سکوت

مترادف خروش : بانگ، ندا، دادوبیداد، غریو، غلغله، غوغا، فریاد، نعره، نفیر، هیاهو ، افغان، زاری، ضجه متضاد خروش : سکوت

خروش

خروش اب

خروش برآوردن

<hr> مترادف خروشان : زاری کنان، غلغله کنان، خروشنده، غوغاکنان، فریادکنان، نالان، پرخروش، پرتلاطم، متلاطم <hr> متضاد خروشان : آرام

مترادف خروشان : زاری کنان، غلغله کنان، خروشنده، غوغاکنان، فریادکنان، نالان، پرخروش، پرتلاطم، متلاطم متضاد خروشان : آرام

خروشان

خروشان بودن

<hr> مترادف خروشیدن : بانگ برآوردن، خروش برآوردن، فریاد کردن، بانگ زدن، فریاد زدن، داد زدن، داد کشیدن، نعره زدن، زاری کردن، ضجه کشیدن، به فغان آمدن، خروشان شدن، به تلاطم آمدن، متلاطم شدن

مترادف خروشیدن : بانگ برآوردن، خروش برآوردن، فریاد کردن، بانگ زدن، فریاد زدن، داد زدن، داد کشیدن، نعره زدن، زاری کردن، ضجه کشیدن، به فغان آمدن، خروشان شدن، به تلاطم آمدن، متلاطم شدن

خروشیدن

خروپف

خروپف کردن

خرپا

<hr> مترادف خرپشته : پشته بزرگ، تپه، تل بزرگ، فلات، نجد، خیمه، چادر، ایوان، طاق، نوعی جوشن، زره

مترادف خرپشته : پشته بزرگ، تپه، تل بزرگ، فلات، نجد، خیمه، چادر، ایوان، طاق، نوعی جوشن، زره

خرپشته

<hr> مترادف خرپول : توانگر، ثروتمند، بسیار ثروتمند، صاحب مکنت، پولدار، متمول <hr> متضاد خرپول : آس وپاس، بی پول

مترادف خرپول : توانگر، ثروتمند، بسیار ثروتمند، صاحب مکنت، پولدار، متمول متضاد خرپول : آس وپاس، بی پول

خرپول

<hr> مترادف خرچنگ : چنگار، کلنجار، سرطان

مترادف خرچنگ : چنگار، کلنجار، سرطان

خرچنگ

خرچنگ اب شیرین

خرچنگ خاردار

خرچنگ دریایی

خرچنگ قورباغهای نوشتن

خرچنگ مانند

خرچنگ وار

خرچنگ کردن

خرک

خرک ویلن

<hr> مترادف خرکار : پرکار، بسیارفعال، پرتحرک <hr> متضاد خرکار : کم کار، کند، کم تحرک

مترادف خرکار : پرکار، بسیارفعال، پرتحرک متضاد خرکار : کم کار، کند، کم تحرک

خرکار

خرکاری

خرکننده

<hr> مترادف خرکچی : الاغی، خربان، خربنده، خرران

مترادف خرکچی : الاغی، خربان، خربنده، خرران

خرکچی

<hr> مترادف خرگاه : چادر، خیمه، سراپرده، خرگه، اردوگاه، لشکرگاه

مترادف خرگاه : چادر، خیمه، سراپرده، خرگه، اردوگاه، لشکرگاه

واژه های حرف "خ" - مترادف و متضاد