خیرهسر

خیرهسری

خیرهکش

<hr> مترادف خیرگی : خیره سری، ستیهندگی، سرکشی، لجاجت، حیرت، سرگردانی، سرگشتگی، بیهودگی، هرزگی، تاریکی، ظلمت

مترادف خیرگی : خیره سری، ستیهندگی، سرکشی، لجاجت، حیرت، سرگردانی، سرگشتگی، بیهودگی، هرزگی، تاریکی، ظلمت

خیرگی

<hr> برابر پارسی : نیکویی، رستگاری

برابر پارسی : نیکویی، رستگاری

خیریه

<hr> مترادف خیز : پرش، جست، جهش، تاخت، جهیدن، ارتفاع، بلندی ایوان، دیوار، طاق

مترادف خیز : پرش، جست، جهش، تاخت، جهیدن، ارتفاع، بلندی ایوان، دیوار، طاق

خیز

خیز زدن

خیز پله

<hr> مترادف خیز کردن : خیز برداشتن، جهیدن، دویدن

مترادف خیز کردن : خیز برداشتن، جهیدن، دویدن

خیز کردن

<hr> مترادف خیزاب : آب کوهه، کوهه آب، موج

مترادف خیزاب : آب کوهه، کوهه آب، موج

خیزاب

خیزاب دریاکنار

خیزدار

<hr> مترادف خیزران : چوب، عصا، نی، نی هندی

مترادف خیزران : چوب، عصا، نی، نی هندی

خیزران

<hr> مترادف خیزش : انقلاب، قیام، نهضت، جهش

مترادف خیزش : انقلاب، قیام، نهضت، جهش

خیزش

<hr> مترادف خیس : تر، مرطوب، نم، نمناک نمین <hr> متضاد خیس : خشک

مترادف خیس : تر، مرطوب، نم، نمناک نمین متضاد خیس : خشک

خیس

خیس خوردن

خیس خوری

خیس عرق شدن

خیس و کثیف شدن

خیس کردن

خیس کننده

<hr> مترادف خیساندن : تر کردن، خیسانیدن، خیس کردن، مرطوب کردن <hr> متضاد خیساندن : خشکاندن، خشکانیدن

مترادف خیساندن : تر کردن، خیسانیدن، خیس کردن، مرطوب کردن متضاد خیساندن : خشکاندن، خشکانیدن

خیساندن

خیسانده

<hr> مترادف خیش : بشکار، شخم ، گاوآهن، پارچه کتانی، کیش <hr> متضاد خیش : درو

مترادف خیش : بشکار، شخم ، گاوآهن، پارچه کتانی، کیش متضاد خیش : درو

خیش

خیش زدن

خیش زنی

<hr> مترادف خیش کردن : خیش زدن، شیار زدن، شخم زدن، شخم کردن <hr> متضاد خیش کردن : درو کردن، درویدن

مترادف خیش کردن : خیش زدن، شیار زدن، شخم زدن، شخم کردن متضاد خیش کردن : درو کردن، درویدن

خیش کردن

خیش کشیدن

<hr> مترادف خیشوم : بینی، دماغ، غنه، دماغه

مترادف خیشوم : بینی، دماغ، غنه، دماغه

خیشوم

<hr> مترادف خیشومی : غنه ای

خیشومی

<hr> مترادف خیط : بور، خجلت زده، خیت، سرافکنده، شرمنده <hr> متضاد خیط : سرفراز، مفتخر

مترادف خیط : بور، خجلت زده، خیت، سرافکنده، شرمنده متضاد خیط : سرفراز، مفتخر

خیط

خیط و پیت شدن

خیط و پیت کردن

<hr> مترادف خیل : ارتش، جند، سپاه، عسکر، فوج، قشون، گند، لشکر، گروه، پیرو، مرید، هواخواه، ایل، طایفه، عشیره، قبیله، دودمان، سواران، سوارکاران، گروه اسبان <hr> برابر پارسی : سپاه، گروه، تیره

مترادف خیل : ارتش، جند، سپاه، عسکر، فوج، قشون، گند، لشکر، گروه، پیرو، مرید، هواخواه، ایل، طایفه، عشیره، قبیله، دودمان، سواران، سوارکاران، گروه اسبان برابر پارسی : سپاه، گروه، تیره

خیل

خیل باش

<hr> مترادف خیلتاش : همکار، هم قطار، هم خیل، هم طایفه، فراش، محصل، پیک، سپهدار، صاحب سپاه، امیرلشکر، سپاهی، لشکری

مترادف خیلتاش : همکار، هم قطار، هم خیل، هم طایفه، فراش، محصل، پیک، سپهدار، صاحب سپاه، امیرلشکر، سپاهی، لشکری

خیلتاش

خیلخیل

<hr> مترادف خیلی : بس، بسی، بسیار، جزیل، زیاد، کثیر، وافر، بی نهایت، بغایت، فراوان ، شماری، عده ای، گروهی <hr> متضاد خیلی : اندک، کم، قلیلی <hr> برابر پارسی : بسیار، فراوان، انبوه

مترادف خیلی : بس، بسی، بسیار، جزیل، زیاد، کثیر، وافر، بی نهایت، بغایت، فراوان ، شماری، عده ای، گروهی متضاد خیلی : اندک، کم، قلیلی برابر پارسی : بسیار، فراوان، انبوه

واژه های حرف "خ" - مترادف و متضاد