صفحه اصلی
مترادف و متضاد
واژه های حرف "د" - مترادف و متضاد
در اب یا چیز دیگری فرو بردن
در ابتدا
در اتازونی
در اتش شهوت سوختن
در اثر دمیدن ایجاد صدا کردن
در اثر زحمت و کار ایجاد کردن
در اثر سایش از بین رفتن
در اثر سرما بی حس شدن
در اثناء
در اثنای اینکه
در احتیاج داشتن
در اختیار
در ارایش
در ارتفاع زیاد
در اردو مسکن گزیدن
در ازاء
در اسارت
در اشامی
در اشتباه بودن
در اشغال کاوش کردن
در اشکوب بالا
در اصطبل نگهداری کردن
در اطاق قرار دادن
در اطراف
در اعماق
در اغاز قرار دادن
در اغل ماندن
در اغل کردن
در اغوش حمل کردن
در اغوش کسی خوابیدن
در اغوش کشیدن
در اغوش گرفتن
در اغوش گیری
در افیون
در اقصی نقطه جنوب
در امان
در امتداد حرکت کسی
در امتداد خط
در امتداد ساحل
در امتداد چیزی حرکت کردن
در امد سالیانه زمین
در ان حدود
در ان نزدیکی ها
در ان هنگام
در انبار
در انتظار
در انتظار فرصت بودن
در انتظار ماندن
بیشتر