صفحه اصلی
مترادف و متضاد
واژه های حرف "د" - مترادف و متضاد
در برداری
در برداشتن
در برنامه گذاردن
در بزرگ
در بستر
در بستر خوابیده
در بستر راحت غنودن
در بستر رفتن
در بستر زایمان بودن
در بستر غنودن
در بستر ماندن
در بسته گذاشتن
در بشقاب ریختن
در بشکه ریختن
در بشکه کردن
در بطری بازکن
در بطری ریختن
در بلندی
در بند نهادن
در بوته گذاشتن
در بیم و هراس انداختن
در بیمارستان
در بیمارستان بستری
در بیمارستان بستری کردن
در بین
در بیهوشی یا غش انداختن
در تابش
در تاتر بازی کردن
در تاریکی
در تاریکی پنهان شدن
در تاریکی پی چیزی گشتن
در تاقچه گذاشتن
در تانک یا مخزن جای دادن
در تب و تاب بودن
در تجمل زیستن
در تردید بودن
در ترشی فرو بردن
در تصرف داشتن
در تعقیب ان
در تله انداختن
در تله اندازی
در تمام وقت
در تنگنا
در تنگنا قرار دادن
در تنگنا کمک یافتن
در تنگی و مضیقه گذاردن
در ته اب
در توی
بیشتر