صفحه اصلی
مترادف و متضاد
واژه های حرف "د" - مترادف و متضاد
در خاک نهادن
در خاکدان ریختن
در خطا
در خطر
در خطر انداختن
در خطر بودن
در خطر صدمه یا مرگ قرار دادن
در خطوط دشمن نفوذ کردن
در خفا انجام دادن
در خلا ل مدتی که
در خلاف جهت ساعت
در خلال
در خلوت
در خمره ریختن
در خواب راه رونده
در خود فرو رفتن
در خود کوفتن
در خود گرفتن
در خور بندگان
در خور تماشا
در خور جوانی
در خور زنان
در خور کردن
در خورد فرو رفته
در داخل
در داخل ذرات
در دادگاه اقامه یا ادعا کردن
در داربست جا دادن
در دام نهادن
در درجه نخست
در درون
در درون کار کردن
در دریا
در دریای تفکر غوطه ور شدن
در دست داشتن
در دسترس
در دسترس واقع شدن
در دشواری و سهولت
در دفتر وارد کردن
در دل نگاه داشتن
در دنده انداختن
در دهان قرقره کردن
در دهان گذاشتن
در دهن کسی را گذاشتن
در دهکده مسکن دادن
در دویدن جلو افتادن
در دیوار قرار دادن
در دیگ پختن
بیشتر