زرد مایل به قهوه ای

زرد وره

زرد کمرنگ

زرداب ریز

زردابی

زردالو

زردرنگ کردن

زردزخم

<hr> مترادف زردشت : زرتشت

زردشت

<hr> مترادف زردشتی : زردتشتی، زندخوان، گبر، مجوس

مترادف زردشتی : زردتشتی، زندخوان، گبر، مجوس

زردشتی

<hr> مترادف زردفام : اصفر، زردرنگ، زردگون، زرین فام، طلایی

مترادف زردفام : اصفر، زردرنگ، زردگون، زرین فام، طلایی

زردفام

زردنخودی

زرده تخم مرغ

زردوزی کردن

زردپی

زردپی طرفین حفره پشت زانو

زردچوبه

زردچوبه هندی

<hr> مترادف زردک : گزر، هویج

مترادف زردک : گزر، هویج

زردک

زردک مانند

زردک وحشی

زردی

زردی صورت

زرزر

زرزر کردن

زرشکی

<hr> مترادف زرع : حراثت، حرث، زراعت، کاشت، کشاورزی، کشت <hr> برابر پارسی : کشت، کشتکاری، بذرافشانی، برزگری

مترادف زرع : حراثت، حرث، زراعت، کاشت، کشاورزی، کشت برابر پارسی : کشت، کشتکاری، بذرافشانی، برزگری

زرع

<hr> مترادف زرق : تزویر، حقه بازی، ریا، سالوس، ظاهرنمایی، فریب، تزریق <hr> برابر پارسی : دو سخنی، تابان، رخشنده، روشن، زرگ

مترادف زرق : تزویر، حقه بازی، ریا، سالوس، ظاهرنمایی، فریب، تزریق برابر پارسی : دو سخنی، تابان، رخشنده، روشن، زرگ

زرق

زرق فروش

<hr> برابر پارسی : زر وزیور

زرق و برق

زرق و برق دادن

زرق و برق دار

زرق و برق دار و بد

زرق و برق دار کردن

زرنا

زرنشان کردن

زرنما کردن

<hr> مترادف زرنگ : باهوش، داهی، زیرک، جلد، جلید، چابک، چالاک، چست، فرز، درس خوان، رند، زبردست، ماهر، زبل، شیطان <hr> متضاد زرنگ : تنبل

مترادف زرنگ : باهوش، داهی، زیرک، جلد، جلید، چابک، چالاک، چست، فرز، درس خوان، رند، زبردست، ماهر، زبل، شیطان متضاد زرنگ : تنبل

زرنگ

زرنگ تر بودن

زرنگ تر بودن از

زرنگ و دانا

زرنگ کردن

<hr> مترادف زرنگی : جلد، چابکی، چالاکی، چستی، فرزی، باهوشی، زیرکی، رندی، بی باکی، زبردستی، مهارت <hr> متضاد زرنگی : تنبلی

مترادف زرنگی : جلد، چابکی، چالاکی، چستی، فرزی، باهوشی، زیرکی، رندی، بی باکی، زبردستی، مهارت متضاد زرنگی : تنبلی

واژه های حرف "ز" - مترادف و متضاد