زره دار کردن

زره زانو پوش

زره ساق پا

زره سینه

زره سینه و پشت

زره مخصوص دست

زره و تجهیزات اسب

زره پوش

زره پوش کردن

زره پوشیده از سر تا پا

زره کامل

زرهگردن

زرهی

زرهی کردن

<hr> برابر پارسی : زربرگ، زربرگه، زرَک

برابر پارسی : زربرگ، زربرگه، زرَک

زرورق

زرورق ساز

زرپور

<hr> مترادف زرگر : جواهرساز، جواهری، طلاساز، طلاکار

مترادف زرگر : جواهرساز، جواهری، طلاساز، طلاکار

زرگر

زری

<hr> مترادف زرین : زرگون، زری، زرین فام، طلایی <hr> متضاد زرین : سیمین

مترادف زرین : زرگون، زری، زرین فام، طلایی متضاد زرین : سیمین

زرین

<hr> مترادف زشت : بدریخت، بدشکل، بدمنظر، بدهیکل، بی ریخت، کریه، کریه المنظر، پچل، بد، سوء، مذموم، ذمیمه، رکیک، سخیف، شنیع، فاحش، قبیح، مستهجن، مکروه، ناپسند، نازیبا، نفرت انگیز، نکوهیده، ننگین <hr> متضاد زشت : قشنگ

مترادف زشت : بدریخت، بدشکل، بدمنظر، بدهیکل، بی ریخت، کریه، کریه المنظر، پچل، بد، سوء، مذموم، ذمیمه، رکیک، سخیف، شنیع، فاحش، قبیح، مستهجن، مکروه، ناپسند، نازیبا، نفرت انگیز، نکوهیده، ننگین متضاد زشت : قشنگ

زشت

زشت رفتار

<hr> مترادف زشت رو : بدگل، بدمنظر، بی ریخت، زشت، کریه المنظر، کریه منظر، ناخوش دیدار <hr> متضاد زشت رو : خوشگل، وجیه

مترادف زشت رو : بدگل، بدمنظر، بی ریخت، زشت، کریه المنظر، کریه منظر، ناخوش دیدار متضاد زشت رو : خوشگل، وجیه

زشت رو

زشت و وقیح

زشت کردن

زشتخو

زشترو

<hr> مترادف زشتی : بدی، شناعت، عیب، قباحت، معرت

مترادف زشتی : بدی، شناعت، عیب، قباحت، معرت

زشتی

زشتیاد

<hr> مترادف زعامت : پیشوایی، رهبری، ریاست، سروری، قیادت <hr> برابر پارسی : پیشوایی، رهبری

مترادف زعامت : پیشوایی، رهبری، ریاست، سروری، قیادت برابر پارسی : پیشوایی، رهبری

زعامت

<hr> برابر پارسی : زفران، کرکم

برابر پارسی : زفران، کرکم

زعفران

زعفرانی

<hr> مترادف زعم : باور، تصور، توهم، حدس، رای، ظن، عقیده، گمان، نظر، پایندانی، پذرفتاری، ضمانت، کفالت، ریاست، زعامت، سروری <hr> برابر پارسی : گمان، پندار، انگار، اندیشه

مترادف زعم : باور، تصور، توهم، حدس، رای، ظن، عقیده، گمان، نظر، پایندانی، پذرفتاری، ضمانت، کفالت، ریاست، زعامت، سروری برابر پارسی : گمان، پندار، انگار، اندیشه

زعم

<hr> مترادف زعیم : پیشرو، پیشوا، رئیس، رهبر، صندید، قاید، مقتدا، مهتر

مترادف زعیم : پیشرو، پیشوا، رئیس، رهبر، صندید، قاید، مقتدا، مهتر

زعیم

زغال

زغال اخته

زغال سنگ

زغال سنگ سوخته

زغال فروش

زغال نیم سوز

زغال چوب

زغال چیزی را گرفتن

زغال کردن

زغال کوک

زغالش

زغالی شدن

<hr> مترادف زغن : خاد، خرجل، زاغ، غراب، کلاغ

مترادف زغن : خاد، خرجل، زاغ، غراب، کلاغ

زغن

<hr> مترادف زفاف : عروسی، وصلت <hr> برابر پارسی : نخستين شب زناشویی، بی آزرمی، بی شرمی، شب زناشویی

مترادف زفاف : عروسی، وصلت برابر پارسی : نخستين شب زناشویی، بی آزرمی، بی شرمی، شب زناشویی

واژه های حرف "ز" - مترادف و متضاد