مترادف و متضاد

سالن زیبایی

سالن سخنرانی عمومی

سالن غذاخوری سربازخانه

سالن مشروب فروشی

سالن ناهار خوری

سالن نشیمن

سالن نمایشگاه

سالن هتل و مهمانخانه

سالن پذیرایی خدای اودین

<hr> مترادف سالنامه : تقویم، سالنما، گاه شمار، نشریه سالیانه | تقویم، سالنما، گاه شمار، نشریه (سالیانه)

مترادف سالنامه : تقویم، سالنما، گاه شمار، نشریه سالیانه | تقویم، سالنما، گاه شمار، نشریه (سالیانه)

سالنامه

سالنامه، سالنامه

<hr> مترادف سالنما : تقویم، گاه شمار

مترادف سالنما : تقویم، گاه شمار

سالنما

سالنما، سالنما

<hr> مترادف سالوس : تزویر، تلون، حیله، خدعه، دورویی، ریا، ریاکاری، ریب، زرق، ظاهرنمایی، فریب، منافقت، نفاق، چاپلوس، چرب زبان، متملق، چرب زبانی، فریبکاری، شیاد، ظاهرنما، فریبنده

مترادف سالوس : تزویر، تلون، حیله، خدعه، دورویی، ریا، ریاکاری، ریب، زرق، ظاهرنمایی، فریب، منافقت، نفاق، چاپلوس، چرب زبان، متملق، چرب زبانی، فریبکاری، شیاد، ظاهرنما، فریبنده

سالوس

<hr> مترادف سالوس ورزیدن : ریاورزیدن، ریاکاری کردن، دورویی کردن، ظاهرنمایی کردن، مکر ورزیدن، خدعه کردن، سالوس کردن

مترادف سالوس ورزیدن : ریاورزیدن، ریاکاری کردن، دورویی کردن، ظاهرنمایی کردن، مکر ورزیدن، خدعه کردن، سالوس کردن

سالوس ورزیدن

<hr> مترادف سالوسی : ریاکاری، حیله گری، دورویی، ریاکار، حیله گر، دورو، سالوس گر

مترادف سالوسی : ریاکاری، حیله گری، دورویی، ریاکار، حیله گر، دورو، سالوس گر

سالوسی

<hr> مترادف سالک : درویش، صوفی، عارف، رونده، رهرو، پیرو

مترادف سالک : درویش، صوفی، عارف، رونده، رهرو، پیرو

سالک

<hr> مترادف سالکی : سالک دار، مبتلابه سالک

مترادف سالکی : سالک دار، مبتلابه سالک

سالکی

سالگذشته

<hr> مترادف سالگرد : سال روز، سال گشت، سال مرگ

مترادف سالگرد : سال روز، سال گشت، سال مرگ

سالگرد

سالگرد، سالگرد

سالی دوبار

<hr> مترادف سالیان : سال ها، مدت ها، سنوات

مترادف سالیان : سال ها، مدت ها، سنوات

سالیان

سالیانه

<hr> مترادف سام : بیماری، مرض، ناخوشی، ورم، آسم، سرسام، دوار، خیزران، سمی، زهردار، خطرناک، زهرناک ، آتش <hr> متضاد سام : بی زهر، غیرسمی، آب

مترادف سام : بیماری، مرض، ناخوشی، ورم، آسم، سرسام، دوار، خیزران، سمی، زهردار، خطرناک، زهرناک ، آتش متضاد سام : بی زهر، غیرسمی، آب

سام

<hr> مترادف سامان : خطه، سو، قلمرو، کران، مرز، حد، سرحد، ناحیه، منطقه، ابزار، اثاث، اسباب، وسایل، انتظام، ترتیب، نظام، نظم، خانمان، ماوا، محل، مقام، مکان، منزل، کالا، متاع، ثروت، دولت، مکنت، رواج، رونق، آرام، راحت، قرار، مکا

مترادف سامان : خطه، سو، قلمرو، کران، مرز، حد، سرحد، ناحیه، منطقه، ابزار، اثاث، اسباب، وسایل، انتظام، ترتیب، نظام، نظم، خانمان، ماوا، محل، مقام، مکان، منزل، کالا، متاع، ثروت، دولت، مکنت، رواج، رونق، آرام، راحت، قرار، مکا

سامان

<hr> مترادف سامان بخشیدن : سامان دادن، مرتب کردن، نظم دادن، رونق بخشیدن <hr> متضاد سامان بخشیدن : نابسامان کردن

مترادف سامان بخشیدن : سامان دادن، مرتب کردن، نظم دادن، رونق بخشیدن متضاد سامان بخشیدن : نابسامان کردن

سامان بخشیدن

<hr> مترادف سامان دادن : نظم دادن، مرتب کردن، انتظام بخشیدن، درست کردن، سروسامان دادن، سامان دهی کردن

مترادف سامان دادن : نظم دادن، مرتب کردن، انتظام بخشیدن، درست کردن، سروسامان دادن، سامان دهی کردن

سامان دادن

<hr> مترادف سامان گرفتن : منظم شدن، مرتب شدن، درست شدن، سروسامان گرفتن، سامان یافتن

مترادف سامان گرفتن : منظم شدن، مرتب شدن، درست شدن، سروسامان گرفتن، سامان یافتن

سامان گرفتن

<hr> مترادف ساماندهی : مرتب سازی، تنسیق، تنظیم

مترادف ساماندهی : مرتب سازی، تنسیق، تنظیم

ساماندهی

ساماندهی، ساماندهی

<hr> مترادف سامانه : جهاز، دستگاه، نظام، سیستم، الگو

مترادف سامانه : جهاز، دستگاه، نظام، سیستم، الگو

سامانه

سامره فلسطین

سامری

سامسون

سامسونت

<hr> مترادف سامع : سمیع، شنوا، شنونده، مستمع <hr> متضاد سامع : قایل <hr> برابر پارسی : شنونده، شنوا

مترادف سامع : سمیع، شنوا، شنونده، مستمع متضاد سامع : قایل برابر پارسی : شنونده، شنوا

سامع

<hr> مترادف سامعه : شنوایی، گوش <hr> متضاد سامعه : گویایی <hr> برابر پارسی : شنوایی

مترادف سامعه : شنوایی، گوش متضاد سامعه : گویایی برابر پارسی : شنوایی

سامعه

سامعه ای

سامی

<hr> مترادف سان : روش، طرز، گونه، نمط، رژه، مارش، مشق، قرین، مانند، مثل، رسم، قاعده، قانون، پاره، حصه، خوی، عادت

مترادف سان : روش، طرز، گونه، نمط، رژه، مارش، مشق، قرین، مانند، مثل، رسم، قاعده، قانون، پاره، حصه، خوی، عادت

سان

سان دیدن

سانتی متر

سانتیم

سانتیگراد

<hr> مترادف سانحه : اتفاق، پیشامد، تصادف، حادثه، رزیه، عارضه، فاجعه، واقعه <hr> برابر پارسی : رخداد، پیش آمد

مترادف سانحه : اتفاق، پیشامد، تصادف، حادثه، رزیه، عارضه، فاجعه، واقعه برابر پارسی : رخداد، پیش آمد

سانحه

<hr> برابر پارسی : دست پیچ

واژه های حرف "س" - مترادف و متضاد