سرپا ایستادن

سرپاوران

سرپایان

سرپایی

سرپایینی

<hr> مترادف سرپرست : قیم، متصدی، مسئول، بزرگ، پیشوا، رئیس، سرور، مدیر، راعی، کفیل، مباشر، متولی، وصی، ولی

مترادف سرپرست : قیم، متصدی، مسئول، بزرگ، پیشوا، رئیس، سرور، مدیر، راعی، کفیل، مباشر، متولی، وصی، ولی

سرپرست

سرپرست خانه

سرپرستار

<hr> مترادف سرپرستی : پیشوایی، تیمار، ریاست، کفالت، مباشرت، نظارت، نگهداری، وصایت

مترادف سرپرستی : پیشوایی، تیمار، ریاست، کفالت، مباشرت، نظارت، نگهداری، وصایت

سرپرستی

<hr> مترادف سرپرستی کردن : نظارت کردن، اداره کردن، کفالت کردن

مترادف سرپرستی کردن : نظارت کردن، اداره کردن، کفالت کردن

سرپرستی کردن

سرپرستی کردن از

<hr> مترادف سرپناه : اقامتگاه، مسکن، پناهگاه، مامن، حفاظ، جان پناه، خانه، کاشانه، خانه محقر، آلونک، کلبه

مترادف سرپناه : اقامتگاه، مسکن، پناهگاه، مامن، حفاظ، جان پناه، خانه، کاشانه، خانه محقر، آلونک، کلبه

سرپناه

<hr> مترادف سرپنجه : چنگ، چنگال، استیلا، تسلط، زور، قدرت، مسلط، جفاپیشه، ستمگر، ظالم <hr> متضاد سرپنجه : دادگر، رئوف

مترادف سرپنجه : چنگ، چنگال، استیلا، تسلط، زور، قدرت، مسلط، جفاپیشه، ستمگر، ظالم متضاد سرپنجه : دادگر، رئوف

سرپنجه

سرپنجه جانوران

<hr> مترادف سرپنجگی : زورمندی، دلاوری، قدرتمندی، تسلط

مترادف سرپنجگی : زورمندی، دلاوری، قدرتمندی، تسلط

سرپنجگی

<hr> مترادف سرپوش : پوشینه، در، درپوش، کلاه، روسری | رازدار، سرنگهدار، محرم، همراز <hr> متضاد سرپوش : پرده در

مترادف سرپوش : پوشینه، در، درپوش، کلاه، روسری | رازدار، سرنگهدار، محرم، همراز متضاد سرپوش : پرده در

سرپوش

سرپوش برداشتن از

سرپوش هرچیزی

<hr> مترادف سرپوشیده : مستور، متحجب، مسقف، سقفدار <hr> متضاد سرپوشیده : روباز، بی سقف

مترادف سرپوشیده : مستور، متحجب، مسقف، سقفدار متضاد سرپوشیده : روباز، بی سقف

سرپوشیده

سرپیشخدمت

سرپیچ

<hr> مترادف سرپیچی : امتناع، تخطی، تخلف، تمرد، خلاف، روگردانی، سرکشی، عصیان، نافرمانی <hr> متضاد سرپیچی : اطاعت، انقیاد

مترادف سرپیچی : امتناع، تخطی، تخلف، تمرد، خلاف، روگردانی، سرکشی، عصیان، نافرمانی متضاد سرپیچی : اطاعت، انقیاد

سرپیچی

<hr> مترادف سرپیچی کردن : تخطی کردن، تمرد کردن، طغیان کردن، عصیان ورزیدن، سرکشی کردن، نافرمانی کردن، تمکین ن کردن

مترادف سرپیچی کردن : تخطی کردن، تمرد کردن، طغیان کردن، عصیان ورزیدن، سرکشی کردن، نافرمانی کردن، تمکین ن کردن

سرپیچی کردن

سرپیچی کردن از

سرچاه نفت

<hr> مترادف سرچسب : باندرول

سرچسب

<hr> مترادف سرچشمه : چشمه، ماخذ، مبدا، منبع، منشا، ینبوع، کنه، اصل

مترادف سرچشمه : چشمه، ماخذ، مبدا، منبع، منشا، ینبوع، کنه، اصل

سرچشمه

سرچشمه اولیه

سرچشمه وار

سرچشمه گرفتن

سرچنگ

سرچنگی

سرژ

سرک

سرکار

سرکار علیه

<hr> مترادف سرکارگر : سرعمله

مترادف سرکارگر : سرعمله

سرکارگر

<hr> مترادف سرکرده : رئیس، رهبر، سرجنبان، سردسته، سرور، فرمانده <hr> متضاد سرکرده : مادون

مترادف سرکرده : رئیس، رهبر، سرجنبان، سردسته، سرور، فرمانده متضاد سرکرده : مادون

سرکرده

سرکردگی

<hr> مترادف سرکش : بدرام، بدرفتار، تخس، چموش، طاغی، عاصی، عصیانگر، طغیانگر، فرمان ناپذیر، گردنکش، لجام گسیخته، مارد، متجاسر، متمرد، ناجم، نافرمان، وحشی، یاغی <hr> متضاد سرکش : رام

مترادف سرکش : بدرام، بدرفتار، تخس، چموش، طاغی، عاصی، عصیانگر، طغیانگر، فرمان ناپذیر، گردنکش، لجام گسیخته، مارد، متجاسر، متمرد، ناجم، نافرمان، وحشی، یاغی متضاد سرکش : رام

سرکش

سرکش گذاردن

سرکشتی را در جهت باد گردانیدن

<hr> مترادف سرکشی : بغی، تمرد، توسنی، سرپیچی، طغیان، عصیان، گردن کشی، مخالفت، نافرمانی، یاغیگری، بازدید، بازرسی، ملاقات، دیدار <hr> متضاد سرکشی : انقیاد

مترادف سرکشی : بغی، تمرد، توسنی، سرپیچی، طغیان، عصیان، گردن کشی، مخالفت، نافرمانی، یاغیگری، بازدید، بازرسی، ملاقات، دیدار متضاد سرکشی : انقیاد

سرکشی

<hr> مترادف سرکشی کردن : بازدید کردن، بازرسی کردن، دیدار کردن، ملاقات کردن، سرپیچی کردن، نافرمانی کردن، تمرد کردن، متمرد شدن، عصیان ورزیدن، یاغی شدن، گردن کشی کردن، یاغیگری کردن

مترادف سرکشی کردن : بازدید کردن، بازرسی کردن، دیدار کردن، ملاقات کردن، سرپیچی کردن، نافرمانی کردن، تمرد کردن، متمرد شدن، عصیان ورزیدن، یاغی شدن، گردن کشی کردن، یاغیگری کردن

سرکشی کردن

<hr> مترادف سرکشیدن : سرک کشیدن، سر درآوردن، سر زدن، سرکشی کردن، نوشیدن، آشامیدن یک باره، بالارفتن

مترادف سرکشیدن : سرک کشیدن، سر درآوردن، سر زدن، سرکشی کردن، نوشیدن، آشامیدن یک باره، بالارفتن

واژه های حرف "س" - مترادف و متضاد