سقط جنین کننده

سقط جنینی

<hr> مترادف سقط شدن : مردن، درگذشتن، به درک واصل شدن، نفله شدن، تلف شدن، از کار افتادن، از حیز انتقاع ساقطشدن

مترادف سقط شدن : مردن، درگذشتن، به درک واصل شدن، نفله شدن، تلف شدن، از کار افتادن، از حیز انتقاع ساقطشدن

سقط شدن

سقط شده

سقط نوزاد نارس یا رشد نکرده

<hr> مترادف سقط کردن : جنین افکندن، بچه انداختن

مترادف سقط کردن : جنین افکندن، بچه انداختن

سقط کردن

<hr> مترادف سقط گفتن : ناسزا گفتن، دشنام دادن، بد گفتن، فحش دادن

مترادف سقط گفتن : ناسزا گفتن، دشنام دادن، بد گفتن، فحش دادن

سقط گفتن

سقطفروش

<hr> مترادف سقف : بام، اشکوب، پوشش، رویه، سمک ، رواق، طاق، عرش ، بالاترین حد، نقطه اوج <hr> متضاد سقف : کف، فرش <hr> برابر پارسی : بام، پوشش روی بام، آسمانه

مترادف سقف : بام، اشکوب، پوشش، رویه، سمک ، رواق، طاق، عرش ، بالاترین حد، نقطه اوج متضاد سقف : کف، فرش برابر پارسی : بام، پوشش روی بام، آسمانه

سقف

سقف اطاقی را تخته پوش کردن

سقف دار

سقف دار کردن

سقف دهان

سقف ساز

سقف سازی

<hr> برابر پارسی : مشت

سقلمه

سقلمه زدن

<hr> مترادف سقم : خطا، کذب، نادرستی ، بیماری، مرض، ناخوشی <hr> متضاد سقم : صحت <hr> برابر پارسی : نادرستی

مترادف سقم : خطا، کذب، نادرستی ، بیماری، مرض، ناخوشی متضاد سقم : صحت برابر پارسی : نادرستی

سقم

سقنقور

<hr> مترادف سقوط : افت، افتادگی، زوال، لغزش، نزول، هبوط ، فروپاشی، تلاشی، اضمحلال، افتادن، پرت شدن، فرود آمدن، فرو افتادن <hr> متضاد سقوط : صعود، صعود کردن <hr> برابر پارسی : افتادن، افتاد، به زمین خوردن، به زمین خورد

مترادف سقوط : افت، افتادگی، زوال، لغزش، نزول، هبوط ، فروپاشی، تلاشی، اضمحلال، افتادن، پرت شدن، فرود آمدن، فرو افتادن متضاد سقوط : صعود، صعود کردن برابر پارسی : افتادن، افتاد، به زمین خوردن، به زمین خورد

سقوط

سقوط با صدای سنگین

سقوط سنگین

سقوط ناگهانی

سقوط ناگهانی حکومت و غیره

سقوط و زوال تدریجی مرض

سقوط پیاپی شهابهای ثاقب

<hr> مترادف سقوط کردن : افتادن، برافتادن، برنار شدن، کاهش یافتن، منحرف شدن، در منجلاب فساد افتادن

مترادف سقوط کردن : افتادن، برافتادن، برنار شدن، کاهش یافتن، منحرف شدن، در منجلاب فساد افتادن

سقوط کردن

سقوط کردن هواپیما

<hr> مترادف سقیفه : صفه، سایبان، ایوان

مترادف سقیفه : صفه، سایبان، ایوان

سقیفه

<hr> مترادف سقیم : خطا، دروغ، سهو، غلط، نادرست ، اشتباه آمیز، معیوب، ناسالم ، بیمار، مریض، ناخوش <hr> متضاد سقیم : صحیح، درست، سالم، بی عیب، سرحال، قبراق

مترادف سقیم : خطا، دروغ، سهو، غلط، نادرست ، اشتباه آمیز، معیوب، ناسالم ، بیمار، مریض، ناخوش متضاد سقیم : صحیح، درست، سالم، بی عیب، سرحال، قبراق

سقیم

<hr> مترادف سل : تب لازم، نطفه

مترادف سل : تب لازم، نطفه

سل

سل جلدی

سل ریه

<hr> برابر پارسی : ناخوشی شُش

برابر پارسی : ناخوشی شُش

سل ریوی

سل غدد لنفاوی گردن

سلا ست بیان

سلا م اول نامه

سلا م عام

<hr> مترادف سلاح : تفنگ، جنگ افزار، ابزارجنگ <hr> برابر پارسی : جنگ افزار، جنگ افزار، زین افزار

مترادف سلاح : تفنگ، جنگ افزار، ابزارجنگ برابر پارسی : جنگ افزار، جنگ افزار، زین افزار

سلاح

سلاح کامل

سلاحدار، سلاحدار

سلاحپوش

<hr> مترادف سلاخ : پوست کن، قصاب، جلاد، قاتل <hr> برابر پارسی : پوست کن

مترادف سلاخ : پوست کن، قصاب، جلاد، قاتل برابر پارسی : پوست کن

سلاخ

<hr> مترادف سلاخ خانه : بسملگاه، قربانگاه، کشتارگاه، مسلخ <hr> برابر پارسی : کشتارگاه

مترادف سلاخ خانه : بسملگاه، قربانگاه، کشتارگاه، مسلخ برابر پارسی : کشتارگاه

سلاخ خانه

سلاخخانه

<hr> مترادف سلاخی : کشتار، قصابی

مترادف سلاخی : کشتار، قصابی

سلاخی

سلاخی کردن

<hr> مترادف سلاست : روانی، نرمی ، تسلیم شدن، رام شدن، مطیع شدن، منقادشدن ، یاغ شدن <hr> متضاد سلاست : تعقید، پیچیدگی، تقید

مترادف سلاست : روانی، نرمی ، تسلیم شدن، رام شدن، مطیع شدن، منقادشدن ، یاغ شدن متضاد سلاست : تعقید، پیچیدگی، تقید

واژه های حرف "س" - مترادف و متضاد