شکاف ایجاد کردن

شکاف برداشتن

شکاف خورنده

شکاف دادن

شکاف دار

شکاف دهان

شکاف دهنده

شکاف دیوار

شکاف سقف

شکاف عمیق

شکاف میان کفل ها

شکاف و سوراخ چیزی را گرفتن

شکاف چوبخط

شکاف کوچک

شکاف گاه

شکافت پذیر

<hr> مترادف شکافتن : بریدن، پاره کردن، دریدن، سوراخ کردن

مترادف شکافتن : بریدن، پاره کردن، دریدن، سوراخ کردن

شکافتن

شکافتنی

شکافته

<hr> مترادف شکافتگی : انشقاق، روزن، شکاف، فلق

مترادف شکافتگی : انشقاق، روزن، شکاف، فلق

شکافتگی

شکافدار کردن

شکافنده

<hr> مترادف شکاک : بدبین، بدگمان، پرشک، ظنین <hr> متضاد شکاک : مطمئن <hr> برابر پارسی : دو دل، بد گمان، بدبین، پرگمان

مترادف شکاک : بدبین، بدگمان، پرشک، ظنین متضاد شکاک : مطمئن برابر پارسی : دو دل، بد گمان، بدبین، پرگمان

شکاک

شکاکی

<hr> مترادف شکایت : بث الشکوی، تشکی، تظلم، دادخواست، دادخواهی، شکوائیه، شکوا، تعرض، چغلی، شکوه، گلایه، گله، گله مندی <hr> برابر پارسی : دادخواهی، دادخواست، گله مندی، گلایه

مترادف شکایت : بث الشکوی، تشکی، تظلم، دادخواست، دادخواهی، شکوائیه، شکوا، تعرض، چغلی، شکوه، گلایه، گله، گله مندی برابر پارسی : دادخواهی، دادخواست، گله مندی، گلایه

شکایت

شکایت آمیز

شکایت رسمی

<hr> برابر پارسی : شاویدن

شکایت کردن

شکایتآمیز

<hr> مترادف شکر : امتنان، تشکر، حق شناسی، حمد، سپاس، شکرانه، منت <hr> برابر پارسی : سپاس

مترادف شکر : امتنان، تشکر، حق شناسی، حمد، سپاس، شکرانه، منت برابر پارسی : سپاس

شکر

شکر خام

شکر زرد

شکر سرخ

شکر و تخم مرغ روی شیرینی

شکر پوش کردن

شکر چغندر قند

<hr> برابر پارسی : نیایش، سپاسگزاری

برابر پارسی : نیایش، سپاسگزاری

شکر گزاری

شکر گور

<hr> مترادف شکراب : شربت، رنجش، رنجیدگی

مترادف شکراب : شربت، رنجش، رنجیدگی

شکراب

<hr> مترادف شکرخند : تبسم، شکرخنده، لبخند، نوشخند <hr> متضاد شکرخند : نیشخند

مترادف شکرخند : تبسم، شکرخنده، لبخند، نوشخند متضاد شکرخند : نیشخند

شکرخند

<hr> مترادف شکرزار : شکرستان، نیشکرزار

مترادف شکرزار : شکرستان، نیشکرزار

شکرزار

<hr> مترادف شکرستان : شکرزار، نیشکرزار

مترادف شکرستان : شکرزار، نیشکرزار

شکرستان

<hr> مترادف شکرگزار : حق شناس، حقگزار، سپاسدار، سپاسگزار، شاکر، شکور، قدردان <hr> متضاد شکرگزار : کورنمک، نمک نشناس

مترادف شکرگزار : حق شناس، حقگزار، سپاسدار، سپاسگزار، شاکر، شکور، قدردان متضاد شکرگزار : کورنمک، نمک نشناس

شکرگزار

شکری

<hr> مترادف شکرین : شکربار، شکرینه، شهد، شهدآلود، شهدآمیز، شیرین، قندآمیز <hr> متضاد شکرین : تلخ

مترادف شکرین : شکربار، شکرینه، شهد، شهدآلود، شهدآمیز، شیرین، قندآمیز متضاد شکرین : تلخ

شکرین

<hr> مترادف شکست : حرمان، ناکامی، انحطاط، انخفاض، انهزام، مغلوبی، هزیمت، انکسار، خردشدن، شکستگی <hr> متضاد شکست : پیروزی

مترادف شکست : حرمان، ناکامی، انحطاط، انخفاض، انهزام، مغلوبی، هزیمت، انکسار، خردشدن، شکستگی متضاد شکست : پیروزی

واژه های حرف "ش" - مترادف و متضاد