مترادف و متضاد

<hr> مترادف صرع : حمله، غش، ازپای درآمدن <hr> برابر پارسی : سردرد، بی هوشی، سرگیجه

مترادف صرع : حمله، غش، ازپای درآمدن برابر پارسی : سردرد، بی هوشی، سرگیجه

صرع

<hr> مترادف صرعی : حمله ای، غشی، مصروع

مترادف صرعی : حمله ای، غشی، مصروع

صرعی

<hr> مترادف صرف : بی آمیغ، بی غش، خالص، محض، ناب | سود، صرفه، نفع، خرج، مصرف، هزینه <hr> متضاد صرف : غیرخالص | زیان <hr> برابر پارسی : به کاربردن، بکار بردن، به کارگیری، ساده، ویژه، گردانش، ناب، هزینه کردن

مترادف صرف : بی آمیغ، بی غش، خالص، محض، ناب | سود، صرفه، نفع، خرج، مصرف، هزینه متضاد صرف : غیرخالص | زیان برابر پارسی : به کاربردن، بکار بردن، به کارگیری، ساده، ویژه، گردانش، ناب، هزینه کردن

صرف

صرف برات

صرف شدن

صرف فعل

صرف نشدنی

<hr> مترادف صرف نظر : اغماض، چشم پوشی، گذشت، ندیده، ترک، واگذار <hr> برابر پارسی : چشم پوشی، بخشیدن

مترادف صرف نظر : اغماض، چشم پوشی، گذشت، ندیده، ترک، واگذار برابر پارسی : چشم پوشی، بخشیدن

صرف نظر

<hr> مترادف صرف نظر کردن : اغماض، چشم پوشی، گذشتن <hr> برابر پارسی : دل فروبستن، چشم پوشی کردن | چشم پوشی کردن، دل فروبستن

مترادف صرف نظر کردن : اغماض، چشم پوشی، گذشتن برابر پارسی : دل فروبستن، چشم پوشی کردن | چشم پوشی کردن، دل فروبستن

صرف نظر کردن

صرف و نحو

صرف و نحوی

<hr> برابر پارسی : هزینه کردن، ناب، ساده، به کارگیری، بکار

برابر پارسی : هزینه کردن، ناب، ساده، به کارگیری، بکار

صرف کردن

صرف کردنی

صرف کلمات

<hr> مترادف صرفا : تنها، خالصاً، فقط، منحصراً <hr> برابر پارسی : به نابی، تنها

مترادف صرفا : تنها، خالصاً، فقط، منحصراً برابر پارسی : به نابی، تنها

صرفا

صرفاً

صرفنظر

صرفنظر از

صرفنظر نکردنی

صرفنظر کردن

صرفنظر کردن از

صرفنظر کردنی

<hr> مترادف صرفه : بهره، سود، فایده، نفع، افزونی، برتری <hr> متضاد صرفه : زیان <hr> برابر پارسی : سود، بهره، سودبری، بازدهی

مترادف صرفه : بهره، سود، فایده، نفع، افزونی، برتری متضاد صرفه : زیان برابر پارسی : سود، بهره، سودبری، بازدهی

صرفه

<hr> مترادف صرفه جو : قانع، مقتصد <hr> متضاد صرفه جو : ولخرج <hr> برابر پارسی : پس اندازگر

مترادف صرفه جو : قانع، مقتصد متضاد صرفه جو : ولخرج برابر پارسی : پس اندازگر

صرفه جو

<hr> مترادف صرفه جویی : اقتصاد، پس انداز <hr> متضاد صرفه جویی : ولخرجی

مترادف صرفه جویی : اقتصاد، پس انداز متضاد صرفه جویی : ولخرجی

صرفه جویی

صرفه جویی کردن

صرفه جویی کننده در میزان کار

صرفهجو

صرفهجویی

<hr> مترادف صره : بدره، کیسه زر، همیان، بورس

مترادف صره : بدره، کیسه زر، همیان، بورس

صره

<hr> مترادف صریح : آشکار، بی پرده، رک، روشن، عیان، قطعی، گویا، واضح، رک گو، بالصراحه، صراحتاً <hr> متضاد صریح : غیرصریح <hr> برابر پارسی : آشکارا، بی پرده، رک، روشن

مترادف صریح : آشکار، بی پرده، رک، روشن، عیان، قطعی، گویا، واضح، رک گو، بالصراحه، صراحتاً متضاد صریح : غیرصریح برابر پارسی : آشکارا، بی پرده، رک، روشن

صریح

<hr> مترادف صریح اللهجه : بی پروا، راست، رک گو

مترادف صریح اللهجه : بی پروا، راست، رک گو

صریح اللهجه

<hr> مترادف صریحا : آشکارا، بالصراحه، بی رودربایستی، رک، صراحتاً <hr> متضاد صریحا : تلویحاً <hr> برابر پارسی : رک و راست، بی پرده پوشی، به روشنی، به آشکارا

مترادف صریحا : آشکارا، بالصراحه، بی رودربایستی، رک، صراحتاً متضاد صریحا : تلویحاً برابر پارسی : رک و راست، بی پرده پوشی، به روشنی، به آشکارا

صریحا

صریحا گفتن

صریحاللهجه

صریحاً

<hr> مترادف صعب : بغرنج، دشخوار، دشوار، سخت، شاق، غامض، مشکل، معقد، مغلق <hr> متضاد صعب : سهل <hr> برابر پارسی : دشوار، ناهموار، پرپیچ و خَم

مترادف صعب : بغرنج، دشخوار، دشوار، سخت، شاق، غامض، مشکل، معقد، مغلق متضاد صعب : سهل برابر پارسی : دشوار، ناهموار، پرپیچ و خَم

صعب

<hr> مترادف صعب الحصول : دشواریاب، دیریاب، صعب الوصول <hr> متضاد صعب الحصول : سهل الحصول

مترادف صعب الحصول : دشواریاب، دیریاب، صعب الوصول متضاد صعب الحصول : سهل الحصول

صعب الحصول

صعب الصعود

<hr> برابر پارسی : بد، سخت، دشوار

برابر پارسی : بد، سخت، دشوار

صعب العبور

صعبالحصول

صعبالوصول

صعتر

صعف اخلا قی

<hr> مترادف صعوبت : اشکال، دشخواری، دشواری، زحمت، سختی، عسرت، محنت <hr> متضاد صعوبت : سهولت <hr> برابر پارسی : دژواری، دشواری

مترادف صعوبت : اشکال، دشخواری، دشواری، زحمت، سختی، عسرت، محنت متضاد صعوبت : سهولت برابر پارسی : دژواری، دشواری

صعوبت

<hr> مترادف صعود : ارتقا، اوج گیری، بالاروی، تصاعد، عروج <hr> متضاد صعود : نزول <hr> برابر پارسی : بالا رفتن، راه سربالا، بالا روی

مترادف صعود : ارتقا، اوج گیری، بالاروی، تصاعد، عروج متضاد صعود : نزول برابر پارسی : بالا رفتن، راه سربالا، بالا روی

صعود

<hr> برابر پارسی : دامیدن، بالا رفتن

برابر پارسی : دامیدن، بالا رفتن

صعود کردن

<hr> برابر پارسی : بالارونده

برابر پارسی : بالارونده

واژه های حرف "ص" - مترادف و متضاد