صورت عملیات

صورت غذا

صورت فلکی

صورت فلکی اژدها

صورت فلکی شعرای یمانی

صورت فلکی قوس

<hr> مترادف صورت مجلس : استشهاد، صورت جلسه

مترادف صورت مجلس : استشهاد، صورت جلسه

صورت مجلس

صورت مذاکرات

صورت نگاره

صورت نگاری

صورت هزینه

صورت وار

<hr> برابر پارسی : انجام شدنی، انجام پذیر

برابر پارسی : انجام شدنی، انجام پذیر

صورت پذیر

صورت پرداخت

صورت کالا

صورت کردن

صورت کسر

صورت کودک بالدار

صورت کوچک

صورت گرفتن

صورت یا فهرستی ضمیمه کردن

صورتحساب

صورتحساب دادن

<hr> مترادف صورتخانه : نگارخانه، نگارستان

مترادف صورتخانه : نگارخانه، نگارستان

صورتخانه

صورتساز

صورتمجلس

صورتنگار

<hr> مترادف صورتگر : تصویرساز، تصویرگر، چهره نگار، رسام، مصور، نقاش، نگارگر <hr> برابر پارسی : چهره پرداز

مترادف صورتگر : تصویرساز، تصویرگر، چهره نگار، رسام، مصور، نقاش، نگارگر برابر پارسی : چهره پرداز

صورتگر

صورتگر تماشاخانه

<hr> مترادف صورتگری : تصویرسازی، تصویرگری، چهره نگاری، نقاشی، نگارگری

مترادف صورتگری : تصویرسازی، تصویرگری، چهره نگاری، نقاشی، نگارگری

صورتگری

<hr> مترادف صوری : ظاهری، مجازی

مترادف صوری : ظاهری، مجازی

صوری

<hr> مترادف صوف : پشم <hr> برابر پارسی : پشم گوسفند

مترادف صوف : پشم برابر پارسی : پشم گوسفند

صوف

<hr> مترادف صوفی : پشمینه پوش، درویش، سالک، عارف، متصوف <hr> برابر پارسی : پشمینه پوش

مترادف صوفی : پشمینه پوش، درویش، سالک، عارف، متصوف برابر پارسی : پشمینه پوش

صوفی

<hr> مترادف صوفیگری : تصوف، درویشی، پشمینه پوشی <hr> برابر پارسی : سوفیگری

مترادف صوفیگری : تصوف، درویشی، پشمینه پوشی برابر پارسی : سوفیگری

صوفیگری

<hr> مترادف صولت : حشمت، سطوت، رعب، مهابت، هیبت، خشم، غضب، قهر، حمله، توانمندی، قدرت، نیرو

مترادف صولت : حشمت، سطوت، رعب، مهابت، هیبت، خشم، غضب، قهر، حمله، توانمندی، قدرت، نیرو

صولت

<hr> مترادف صوم : روزه، روزه داری

مترادف صوم : روزه، روزه داری

صوم

<hr> مترادف صومعه : بیعت، خانقاه، دیر، عبادتگاه، عبادتخانه، معبد <hr> برابر پارسی : خانگاه، ستایشگاه، نیایشگاه

مترادف صومعه : بیعت، خانقاه، دیر، عبادتگاه، عبادتخانه، معبد برابر پارسی : خانگاه، ستایشگاه، نیایشگاه

صومعه

<hr> مترادف صومعه نشین : راهب، رهبان، زاهد، معتزل، معتکف

مترادف صومعه نشین : راهب، رهبان، زاهد، معتزل، معتکف

صومعه نشین

صومعهنشین

<hr> مترادف صیاد : شکارچی، شکاری، نخجیرزن، نخجیرساز، نخجیرگر <hr> برابر پارسی : نخجیرگیر، دامیار، شکارچی، شکارگر، ماهیگیر

مترادف صیاد : شکارچی، شکاری، نخجیرزن، نخجیرساز، نخجیرگر برابر پارسی : نخجیرگیر، دامیار، شکارچی، شکارگر، ماهیگیر

صیاد

صیاد بالن

صیاد زن

صیاد ماهی

صیام

<hr> مترادف صیانت : حراست، حفظ، محافظت، نگهداری <hr> برابر پارسی : پاسداری، نگاهبانی، نگاهداری، نگهداری

مترادف صیانت : حراست، حفظ، محافظت، نگهداری برابر پارسی : پاسداری، نگاهبانی، نگاهداری، نگهداری

صیانت

صیانت نفس

<hr> مترادف صیت : آوازه، اشتهار، شهرت، معروفیت، ناموس

مترادف صیت : آوازه، اشتهار، شهرت، معروفیت، ناموس

صیت

<hr> مترادف صیحه : بانگ، جیغ، شیهه، فریاد، فغان، ناله <hr> برابر پارسی : فریاد، بانگ

مترادف صیحه : بانگ، جیغ، شیهه، فریاد، فغان، ناله برابر پارسی : فریاد، بانگ

واژه های حرف "ص" - مترادف و متضاد