طبل زن

طبل سرخپوستان

طبل گوش

طبلخوار

<hr> مترادف طبله : بویدان، جونه، حقه، درج، صندوقچه، طبق، طبل، طبلک، شکم بارگی، برآمدگی، اندود ورآمده، اندودجداشده از دیوار یا سقف

مترادف طبله : بویدان، جونه، حقه، درج، صندوقچه، طبق، طبل، طبلک، شکم بارگی، برآمدگی، اندود ورآمده، اندودجداشده از دیوار یا سقف

طبله

<hr> مترادف طبلک : طبل کوچک، تنبک، دمبک

مترادف طبلک : طبل کوچک، تنبک، دمبک

طبلک

<hr> مترادف طبی : بهداشتی، مربوط به طب <hr> برابر پارسی : پزشکی، درمانی

مترادف طبی : بهداشتی، مربوط به طب برابر پارسی : پزشکی، درمانی

طبی

<hr> مترادف طبیب : پزشک، حکیم، دکتر، درمانگر، طبیعت شناس <hr> متضاد طبیب : بیمار <hr> برابر پارسی : پزشک

مترادف طبیب : پزشک، حکیم، دکتر، درمانگر، طبیعت شناس متضاد طبیب : بیمار برابر پارسی : پزشک

طبیب

طبیب شارلاتان

طبیب قانونی

<hr> مترادف طبیخ : مطبوخ <hr> متضاد طبیخ : حاضری

مترادف طبیخ : مطبوخ متضاد طبیخ : حاضری

طبیخ

<hr> مترادف طبیعت : آفرینش، اصل، حالت، خاصه، خلق، خلقت، خمیره، خوی، ذات، سرشت، طبع، عادت، غریزه، فطرت، مزاج، منش، نهاد، جهان، عالم، دنیا، روزگار، دهر <hr> برابر پارسی : سرشت، نهاد، خوی، خیم، زیستگاه، کیاناد، نیاد

مترادف طبیعت : آفرینش، اصل، حالت، خاصه، خلق، خلقت، خمیره، خوی، ذات، سرشت، طبع، عادت، غریزه، فطرت، مزاج، منش، نهاد، جهان، عالم، دنیا، روزگار، دهر برابر پارسی : سرشت، نهاد، خوی، خیم، زیستگاه، کیاناد، نیاد

طبیعت

طبیعت حیوانی

طبیعت ویژه

<hr> مترادف طبیعت گرایانه : ناتورالیستی

مترادف طبیعت گرایانه : ناتورالیستی

طبیعت گرایانه

<hr> مترادف طبیعت گرایی : ناتورالیسم

مترادف طبیعت گرایی : ناتورالیسم

طبیعت گرایی

طبیعتطبیعتگرا

طبیعتگرایانه

طبیعتگرایی

<hr> مترادف طبیعی : اصلی، جبلی، ذاتی، فطری، نهادین، اصیل، بکر، دست نخورده، آفریده، مخلوق ، مربوط به طبیعت، معمولی، عادی، طبیعی دان <hr> متضاد طبیعی : مصنوعی، ساختگی <hr> برابر پارسی : بهنجار، سرشتین، سِرشتین، نیادی

مترادف طبیعی : اصلی، جبلی، ذاتی، فطری، نهادین، اصیل، بکر، دست نخورده، آفریده، مخلوق ، مربوط به طبیعت، معمولی، عادی، طبیعی دان متضاد طبیعی : مصنوعی، ساختگی برابر پارسی : بهنجار، سرشتین، سِرشتین، نیادی

طبیعی

طبیعی شدن

طبیعی و دست نخورده

طبیعی کردن

<hr> مترادف طبیعیات : علوم طبیعی، فطری، غریزی

مترادف طبیعیات : علوم طبیعی، فطری، غریزی

طبیعیات

<hr> مترادف طحال : اسپرز، سپرز <hr> برابر پارسی : سپُرز، اسبل، سپرز

مترادف طحال : اسپرز، سپرز برابر پارسی : سپُرز، اسبل، سپرز

طحال

طحالی

<hr> مترادف طراح : طرح ریز، مدل ساز، نقشه کش، نگارگر، نقاش، طرح کننده، سئوال ساز، برنامه ریز <hr> برابر پارسی : برنامه ریز، شالوده ریز

مترادف طراح : طرح ریز، مدل ساز، نقشه کش، نگارگر، نقاش، طرح کننده، سئوال ساز، برنامه ریز برابر پارسی : برنامه ریز، شالوده ریز

طراح

طراح ریزی

<hr> مترادف طراحی : طرح ریزی، مدل سازی، نقشه کشی، نگارگری، برنامه ریزی <hr> برابر پارسی : نمودارسازی

مترادف طراحی : طرح ریزی، مدل سازی، نقشه کشی، نگارگری، برنامه ریزی برابر پارسی : نمودارسازی

طراحی

طراحی روی پارچه

طراحی قلاب دوزی

<hr> مترادف طراحی کردن : نقشه کشیدن، طرح ریزی کردن، طرح ریختن

مترادف طراحی کردن : نقشه کشیدن، طرح ریزی کردن، طرح ریختن

طراحی کردن

طراحی کلیات

<hr> مترادف طراد : نیزه کوتاه، حمله، هجوم، یورش، تک

مترادف طراد : نیزه کوتاه، حمله، هجوم، یورش، تک

طراد

<hr> مترادف طراده : زورق، قایق، کشتی تندرو، رایت، درفش، پرچم، علم

مترادف طراده : زورق، قایق، کشتی تندرو، رایت، درفش، پرچم، علم

طراده

<hr> مترادف طرار : جیب بر، دزد، راهزن، سارق، تردست، شبرو، عیار، غارتگر، گردنه بند، دلربا، زیبا، زیرک، مکار

مترادف طرار : جیب بر، دزد، راهزن، سارق، تردست، شبرو، عیار، غارتگر، گردنه بند، دلربا، زیبا، زیرک، مکار

طرار

<hr> مترادف طراری : راه زنی، سرقت، شب روی، عیاری

مترادف طراری : راه زنی، سرقت، شب روی، عیاری

طراری

<hr> مترادف طراری کردن : حقه بازی کردن، حیله گری کردن، مکاری کردن، گربزی کردن، فریب کاری کردن، زیرکی کردن

مترادف طراری کردن : حقه بازی کردن، حیله گری کردن، مکاری کردن، گربزی کردن، فریب کاری کردن، زیرکی کردن

طراری کردن

<hr> مترادف طراز : پیرامون، حاشیه، سجاف، عطف، فراویز، یراق، راه، روش، طرز، قاعده، قانون، نمط، کارگاه دیبابافی، زینت، نقش ونگار، ردیف، طبقه، مرتبه، گونه، نوع، قسم، تنظیم، تراز، تار، رشته | تراز، مسطح، میزان، هم سطح، ردیف، مرتبه، حد، اندازه، حاشیه، یراق <hr> برابر پارسی : ترازهمانند ترازو

مترادف طراز : پیرامون، حاشیه، سجاف، عطف، فراویز، یراق، راه، روش، طرز، قاعده، قانون، نمط، کارگاه دیبابافی، زینت، نقش ونگار، ردیف، طبقه، مرتبه، گونه، نوع، قسم، تنظیم، تراز، تار، رشته | تراز، مسطح، میزان، هم سطح، ردیف، مرتبه، حد، اندازه، حاشیه، یراق برابر پارسی : ترازهمانند ترازو

طراز

<hr> مترادف طرازی : موزون، کشیده، بلند

مترادف طرازی : موزون، کشیده، بلند

طرازی

طراوات بخش

<hr> مترادف طراوت : تازگی، تری، جدت، خرمی، شادابی، غضاضت، نداوت، نزهت <hr> متضاد طراوت : پژمردگی <hr> برابر پارسی : شادابی

مترادف طراوت : تازگی، تری، جدت، خرمی، شادابی، غضاضت، نداوت، نزهت متضاد طراوت : پژمردگی برابر پارسی : شادابی

طراوت

طراوت و شادی

طراوت و چالاکی

طرایف، طرائف

<hr> مترادف طرب : خوشی، رامش، سرور، شادمانی، شادی، عشرت، عیش، نشاط <hr> متضاد طرب : اندوه، غم

مترادف طرب : خوشی، رامش، سرور، شادمانی، شادی، عشرت، عیش، نشاط متضاد طرب : اندوه، غم

طرب

<hr> مترادف طرب انگیز : شادی افزا، شادی زا، طرب آور، طربناک، مسرت انگیز، مسرت زا، نشاط آور، نشاط انگیز، طرب خیز <hr> متضاد طرب انگیز : غم انگیز

مترادف طرب انگیز : شادی افزا، شادی زا، طرب آور، طربناک، مسرت انگیز، مسرت زا، نشاط آور، نشاط انگیز، طرب خیز متضاد طرب انگیز : غم انگیز

واژه های حرف "ط" - مترادف و متضاد