طرز تلفظ

طرز حکومت

طرز حکومت هیئت دولت

طرز خطاب

طرز راه رفتن

<hr> برابر پارسی : روش

طرز رفتار

طرز سخن گفتن

طرز صحبت به زبان مخصوص

<hr> برابر پارسی : کارکرد، شیوه کار، روش کار، روال کار، شِگردکار

برابر پارسی : کارکرد، شیوه کار، روش کار، روال کار، شِگردکار

طرز عمل

<hr> برابر پارسی : منیش، روش اندیشه | روش اندیشه، منیش

برابر پارسی : منیش، روش اندیشه | روش اندیشه، منیش

طرز فکر

طرز فکر ویژه

طرز قرائت

طرز قرار گیری

طرز نمایش

طرز نوشتن

طرز کار

طرز گفتار

طرزاویختن

<hr> مترادف طرف : جانب، جهت، حاشیه، سمت، سو، صوب، عرض، قبل، کران، کرانه، کنار، ناحیه، حریف، معارض، فلانی، مخاطب، حدود، حوالی، گاه، وقت، هنگام، مورد، محل، منطقه، شهر، سرحد، مرز، رو، سطح، ور | چشم، گوشه چشم، مژه، نیم نگاه، انتها، کناره، پایان، منتها، بهره، سود، نفع، نتیجه، لحظه، آن، لمحه، جانب، سو، جهت | کرانه، کناره، جانب، سو، سمت، طرف، اقلیم، ناحیه، منطقه <hr> برابر پارسی : سو، ور، کنار، پهلو، کناره، سوی

مترادف طرف : جانب، جهت، حاشیه، سمت، سو، صوب، عرض، قبل، کران، کرانه، کنار، ناحیه، حریف، معارض، فلانی، مخاطب، حدود، حوالی، گاه، وقت، هنگام، مورد، محل، منطقه، شهر، سرحد، مرز، رو، سطح، ور | چشم، گوشه چشم، مژه، نیم نگاه، انتها، کناره، پایان، منتها، بهره، سود، نفع، نتیجه، لحظه، آن، لمحه، جانب، سو، جهت | ک

طرف

طرف باد

<hr> مترادف طرف بربستن : سود بردن، نفع یافتن، نتیجه گرفتن، بهره بردن، طرف بستن، استفاده کردن

مترادف طرف بربستن : سود بردن، نفع یافتن، نتیجه گرفتن، بهره بردن، طرف بستن، استفاده کردن

طرف بربستن

<hr> مترادف طرف بستن : بهره بردن، سود بردن، برخوردار شدن، بهره ور شدن، بهره مندشدن، طرف بربستن، طرف یافتن، متنعم شدن، به نوا رسیدن

مترادف طرف بستن : بهره بردن، سود بردن، برخوردار شدن، بهره ور شدن، بهره مندشدن، طرف بربستن، طرف یافتن، متنعم شدن، به نوا رسیدن

طرف بستن

طرف توجه کسی قرار گرفتن

<hr> برابر پارسی : همآورد، خوانده، هماورد

برابر پارسی : همآورد، خوانده، هماورد

طرف دعوی

طرف صحبت

طرف معامله

طرف مقابل

طرف مکاتبه

طرف یا سوی زیرین

<hr> مترادف طرفدار : پیرو، تابع، حامی، طرف گیر، دوستدار، شاعی، هواخواه، هوادار، یار <hr> متضاد طرفدار : مخالف <hr> برابر پارسی : پشتیبان، پیرو، هواخواه، هوادار

مترادف طرفدار : پیرو، تابع، حامی، طرف گیر، دوستدار، شاعی، هواخواه، هوادار، یار متضاد طرفدار : مخالف برابر پارسی : پشتیبان، پیرو، هواخواه، هوادار

واژه های حرف "ط" - مترادف و متضاد