عطف بماسبق

عطف بماسبق کننده

عطف به

<hr> برابر پارسی : برگشت به گذشته، بازگشت به گذشته

برابر پارسی : برگشت به گذشته، بازگشت به گذشته

عطف به ماسبق

عطف به گذشته

عطف بیان

عطف کردن

عطف کردن به

عطف کننده بماسبق

عطفی

<hr> مترادف عطلت : بیکاری، تعطیل، مهملی، بی پیرایگی <hr> متضاد عطلت : اشتغال

مترادف عطلت : بیکاری، تعطیل، مهملی، بی پیرایگی متضاد عطلت : اشتغال

عطلت

<hr> مترادف عطوفت : تلطف، دوستی، رافت، شفقت، محبت، ملاطفت، مودت، مهر، مهربانی <hr> برابر پارسی : مهربانی، دوستی، مهرورزی

مترادف عطوفت : تلطف، دوستی، رافت، شفقت، محبت، ملاطفت، مودت، مهر، مهربانی برابر پارسی : مهربانی، دوستی، مهرورزی

عطوفت

<hr> مترادف عطیه : انعام، بخشش، پاداش، جایزه، عطیت، موهبت، هبه، راتبه، مرسوم، مستمری، مقرری <hr> برابر پارسی : بخشش، پاداش، دهش، شادمانه

مترادف عطیه : انعام، بخشش، پاداش، جایزه، عطیت، موهبت، هبه، راتبه، مرسوم، مستمری، مقرری برابر پارسی : بخشش، پاداش، دهش، شادمانه

عطیه

عطیه الهی

<hr> مترادف عظم : استخوان

عظم

عظم سندانی

عظم عانه

عظم عجز

عظم عصعص

عظم کتف

عظم کعب

عظم گونه

<hr> مترادف عظمت : بزرگواری، بزرگی، جلال، حشمت، سطوت، شان، شکوه، شوکت، صلابت، فره، قدرت، کبریا، کرامت، کلانی، مجد، مهابت، هیبت <hr> متضاد عظمت : کوچکی <hr> برابر پارسی : بزرگی، بزرگ منشی، بزرگواری، فر، شکوه، شُکوه، شکوهی

مترادف عظمت : بزرگواری، بزرگی، جلال، حشمت، سطوت، شان، شکوه، شوکت، صلابت، فره، قدرت، کبریا، کرامت، کلانی، مجد، مهابت، هیبت متضاد عظمت : کوچکی برابر پارسی : بزرگی، بزرگ منشی، بزرگواری، فر، شکوه، شُکوه، شکوهی

عظمت

عظمت حجم

<hr> مترادف عظمی : بزرگتر، عظما، عظیم <hr> برابر پارسی : کلان، سترگ، زیاد، تنومند، پهناور، پرشکوه، بیکران

مترادف عظمی : بزرگتر، عظما، عظیم برابر پارسی : کلان، سترگ، زیاد، تنومند، پهناور، پرشکوه، بیکران

عظمی

<hr> مترادف عظیم : بزرگ، جلیل، خطیر، عظمی، کبیر، کلان، معظم، مهم <hr> متضاد عظیم : کوچک، نهمار <hr> برابر پارسی : بزرگ، پرشکوه، تنومند، سترگ، کلان، والا

مترادف عظیم : بزرگ، جلیل، خطیر، عظمی، کبیر، کلان، معظم، مهم متضاد عظیم : کوچک، نهمار برابر پارسی : بزرگ، پرشکوه، تنومند، سترگ، کلان، والا

عظیم

<hr> مترادف عظیم الجثه : تناور، تنومند، جسیم، کوه پیکر <hr> برابر پارسی : تناور، تنومند، کلان پیکر

مترادف عظیم الجثه : تناور، تنومند، جسیم، کوه پیکر برابر پارسی : تناور، تنومند، کلان پیکر

عظیم الجثه

عظیم الجثگی

<hr> مترادف عظیم الشان : بزرگوار، جلیل، فخیم، معظم

مترادف عظیم الشان : بزرگوار، جلیل، فخیم، معظم

عظیم الشان

عظیم ترین

عظیمالجثه

عظیمالشان

<hr> مترادف عفاف : پارسایی، پاکدامنی، پاکی، تقوا، عفت، نجابت <hr> برابر پارسی : پاکی، پارسایی، پاکدامنی، پرهیزکاری، شرم

مترادف عفاف : پارسایی، پاکدامنی، پاکی، تقوا، عفت، نجابت برابر پارسی : پاکی، پارسایی، پاکدامنی، پرهیزکاری، شرم

عفاف

<hr> مترادف عفت : اتقا، پارسایی، پاکدامنی، پاکی، شرافت، شرف، عصمت، عفاف، ناموس، نجابت <hr> متضاد عفت : آلوده دامنی، بدکارگی، ناپارسایی، ناپرهیزگاری

مترادف عفت : اتقا، پارسایی، پاکدامنی، پاکی، شرافت، شرف، عصمت، عفاف، ناموس، نجابت متضاد عفت : آلوده دامنی، بدکارگی، ناپارسایی، ناپرهیزگاری

عفت

عفت وعصمت

<hr> مترادف عفریت : اهریمن، دیو، شیطان، عفریته، غول، عجوزه <hr> متضاد عفریت : فرشته <hr> برابر پارسی : دیو، اهریمن، غول

مترادف عفریت : اهریمن، دیو، شیطان، عفریته، غول، عجوزه متضاد عفریت : فرشته برابر پارسی : دیو، اهریمن، غول

عفریت

<hr> مترادف عفریته : ابلیس، شیطان، عفریت، غول <hr> متضاد عفریته : فرشته، ملک

مترادف عفریته : ابلیس، شیطان، عفریت، غول متضاد عفریته : فرشته، ملک

عفریته

<hr> مترادف عفن : بدبو، گندیده، متعفن <hr> متضاد عفن : خوشبو

مترادف عفن : بدبو، گندیده، متعفن متضاد عفن : خوشبو

عفن

<hr> مترادف عفو : اغماض، بخشایش، چشم پوشی، گذشت، بخشودن، گذشت کردن <hr> متضاد عفو : انتقام <hr> برابر پارسی : بخشش، بخشودن، آمرزش، بخشایش، بخشیدن، چشم پوشی

مترادف عفو : اغماض، بخشایش، چشم پوشی، گذشت، بخشودن، گذشت کردن متضاد عفو : انتقام برابر پارسی : بخشش، بخشودن، آمرزش، بخشایش، بخشیدن، چشم پوشی

عفو

عفو تقصیر

عفو عمومی

عفو عمومی کردن

عفو مشروط

<hr> مترادف عفو کردن : آمرزیدن، بخشودن، بخشیدن، گذشت کردن <hr> متضاد عفو کردن : انتقام کشیدن <hr> برابر پارسی : بخشیدن، بخشایش، چشم پوشی، بخشودن

مترادف عفو کردن : آمرزیدن، بخشودن، بخشیدن، گذشت کردن متضاد عفو کردن : انتقام کشیدن برابر پارسی : بخشیدن، بخشایش، چشم پوشی، بخشودن

عفو کردن

<hr> مترادف عفونت : بدبویی، بوی بد، تعفن، چرک، فساد، گندیدگی <hr> برابر پارسی : گندیدگی، بدبو شدن، پلشتی

مترادف عفونت : بدبویی، بوی بد، تعفن، چرک، فساد، گندیدگی برابر پارسی : گندیدگی، بدبو شدن، پلشتی

واژه های حرف "ع" - مترادف و متضاد