<hr> مترادف غشا : پرده، جلباب، حجاب، غاشیه، غطا، پوسته، روبند، لفافه <hr> برابر پارسی : پرده، پوشش، روکش

مترادف غشا : پرده، جلباب، حجاب، غاشیه، غطا، پوسته، روبند، لفافه برابر پارسی : پرده، پوشش، روکش

غشا

غشا درونی قلب

<hr> برابر پارسی : پرده، پوشش، روکش

برابر پارسی : پرده، پوشش، روکش

غشاء

غشاء خارجی قلب

غشاء زجاجی

غشاء مایی ریوی

غشاء میانی پوست

غشاء نازک

غشاء پوششی

<hr> مترادف غشاوه : پرده، پوشش، غطا

مترادف غشاوه : پرده، پوشش، غطا

غشاوه

غشایی

غشدار

غشی

غشی شدن

<hr> مترادف غصب : تصاحب به زور، تصرف عدوانی، تغلب، زورستانی، زورگیری <hr> برابر پارسی : دستیابی، دست اندازی، زور ستانی

مترادف غصب : تصاحب به زور، تصرف عدوانی، تغلب، زورستانی، زورگیری برابر پارسی : دستیابی، دست اندازی، زور ستانی

غصب

غصب نشدنی

غصب نکردنی

غصب کردن

غصب یا تصرف عدوانی

<hr> مترادف غصه : اندوه، تاسف، حزن، غم، محنت <hr> متضاد غصه : شعف، شادی <hr> برابر پارسی : اندوه، سوگ

مترادف غصه : اندوه، تاسف، حزن، غم، محنت متضاد غصه : شعف، شادی برابر پارسی : اندوه، سوگ

غصه

غصه خوردن

<hr> مترادف غصه دار : اندوهناک، اندوهگین، غصه مند، غمدار، غمگین، غمین، محزون، مغموم <hr> متضاد غصه دار : مشعوف

مترادف غصه دار : اندوهناک، اندوهگین، غصه مند، غمدار، غمگین، غمین، محزون، مغموم متضاد غصه دار : مشعوف

غصه دار

غصه دار کردن

غصهدار

<hr> مترادف غضب : برآشفتگی، برافروختگی، تندمزاجی، تندی، تیزی، خشم، خشمگین، خشمناکی، سخط، عتاب، عصبانیت، غیظ، قهر، هیجان <hr> برابر پارسی : اندوه، تند خویی، خشم

مترادف غضب : برآشفتگی، برافروختگی، تندمزاجی، تندی، تیزی، خشم، خشمگین، خشمناکی، سخط، عتاب، عصبانیت، غیظ، قهر، هیجان برابر پارسی : اندوه، تند خویی، خشم

غضب

غضب آلود

غضب کردن

غضبآلود

<hr> مترادف غضبان : خشمگین، خشمناک، دژم، ژیان، عصبانی

مترادف غضبان : خشمگین، خشمناک، دژم، ژیان، عصبانی

غضبان

<hr> مترادف غضبناک : تندخو، خشم آلود، خشمگین، خشمناک، دژآهنگ، دمان، ژیان، عصبانی، غضب آلود، قهرآلود، نژند، هار <hr> برابر پارسی : خشمناک، خشمگین

مترادف غضبناک : تندخو، خشم آلود، خشمگین، خشمناک، دژآهنگ، دمان، ژیان، عصبانی، غضب آلود، قهرآلود، نژند، هار برابر پارسی : خشمناک، خشمگین

غضبناک

غضبناک کردن

<hr> برابر پارسی : کرتو

غضروف

غضروفی

<hr> مترادف غضنفر : اسد، حیدر، شیر، ضیغم

مترادف غضنفر : اسد، حیدر، شیر، ضیغم

غضنفر

<hr> مترادف غطاء : پرده، پوشش، غشاء، غشاوه، لایه

مترادف غطاء : پرده، پوشش، غشاء، غشاوه، لایه

غطاء

<hr> مترادف غفار : آمرزگار، آمرزنده، بخشایشگر، غفور <hr> برابر پارسی : آمرزگار فراخآمرز، آمرزگار

مترادف غفار : آمرزگار، آمرزنده، بخشایشگر، غفور برابر پارسی : آمرزگار فراخآمرز، آمرزگار

غفار

<hr> مترادف غفران : آمرزش، بخشش، رحمت، مغفرت <hr> برابر پارسی : آمرزش، بخشایش

مترادف غفران : آمرزش، بخشش، رحمت، مغفرت برابر پارسی : آمرزش، بخشایش

غفران

<hr> مترادف غفلت : اهمال، بی خبری، تسامح، تغافل، تکاهل، تهاون، حماقت، سستی، سهل انگاری، فراموشی، مسامحه، ناآگاهی، نسیان <hr> متضاد غفلت : آگاهی، بیداری <hr> برابر پارسی : فراموشکاری، از یاد بردن، فروگذاری، ناآگاهی

مترادف غفلت : اهمال، بی خبری، تسامح، تغافل، تکاهل، تهاون، حماقت، سستی، سهل انگاری، فراموشی، مسامحه، ناآگاهی، نسیان متضاد غفلت : آگاهی، بیداری برابر پارسی : فراموشکاری، از یاد بردن، فروگذاری، ناآگاهی

غفلت

غفلت کار

غفلت کارانه

غفلت کردن

<hr> مترادف غفلتا : بغتتاً، غافلگیرانه، ناگهان، یک دفعه، یک مرتبه، یکهو <hr> برابر پارسی : ناگهان، ناگاه، سرزده

مترادف غفلتا : بغتتاً، غافلگیرانه، ناگهان، یک دفعه، یک مرتبه، یکهو برابر پارسی : ناگهان، ناگاه، سرزده

غفلتا

غفلتاً

غفلتزده

<hr> مترادف غفور : آمرزگار، آمرزنده، غفار <hr> برابر پارسی : آمرزگار، بخشایشگر، بخشاینده

مترادف غفور : آمرزگار، آمرزنده، غفار برابر پارسی : آمرزگار، بخشایشگر، بخشاینده

غفور

<hr> مترادف غل : بند، زنجیر، طوق، قلاده، گردن بند | غلا، قحط، کمیابی، خشکسالی، قحطسالی <hr> برابر پارسی : زنجیر، پای بند، بند

مترادف غل : بند، زنجیر، طوق، قلاده، گردن بند | غلا، قحط، کمیابی، خشکسالی، قحطسالی برابر پارسی : زنجیر، پای بند، بند

واژه های حرف "غ" - مترادف و متضاد