قانون موضوعه

قانون نویسی

قانون وضع کردن

قانون ویژه

قانون کلی

<hr> برابر پارسی : آیین گذار

برابر پارسی : آیین گذار

قانون گذار

قانون گذاری کردن

<hr> مترادف قانون گزار : شارع، قانون نویس، مقنن

مترادف قانون گزار : شارع، قانون نویس، مقنن

قانون گزار

قانون گزاری

قانون یا اصلی علمی یا اخلاقی

قانون یا سنتور انگشتی یا مضرابی

<hr> مترادف قانونا : رسماً، شرعاً، عرفاً <hr> برابر پارسی : آیینی، دادگرانه

مترادف قانونا : رسماً، شرعاً، عرفاً برابر پارسی : آیینی، دادگرانه

قانونا

قانوناً

قانوندان

قانونگذار زن

قانونگزار

<hr> مترادف قانونی : رسمی، شرعی، عرفی، مشروع، قانون نواز <hr> برابر پارسی : دادگرانه، آسایی

مترادف قانونی : رسمی، شرعی، عرفی، مشروع، قانون نواز برابر پارسی : دادگرانه، آسایی

قانونی

قانونی بودن

قانونی شناختن

قانونی کردن

قاه قاه

قاه قاه خنده

قاه قاه خندیدن

<hr> مترادف قاهر : پیروز، چیره، غالب، فاتح، قهار، مستولی، مسلط، منصور، ناصر <hr> متضاد قاهر : مقهور

مترادف قاهر : پیروز، چیره، غالب، فاتح، قهار، مستولی، مسلط، منصور، ناصر متضاد قاهر : مقهور

قاهر

قاهرانه

قاپ

<hr> برابر پارسی : ربودن، کف زنی

برابر پارسی : ربودن، کف زنی

قاپ زدن

قاپ زنی

قاپنده

قاپوق

<hr> مترادف قاپوچی : بواب، حاجب، دربان، دروازه بان

مترادف قاپوچی : بواب، حاجب، دربان، دروازه بان

قاپوچی

<hr> مترادف قاپیدن : به چنگ آوردن، چنگ زدن، ربودن، قاپ زدن

مترادف قاپیدن : به چنگ آوردن، چنگ زدن، ربودن، قاپ زدن

قاپیدن

<hr> مترادف قاچ : برش، تراشه، تراک، شکافتگی، قاش، لزگه، لغزه، ترک، شکاف <hr> برابر پارسی : ترک، بُرشه، شکاف، برش

مترادف قاچ : برش، تراشه، تراک، شکافتگی، قاش، لزگه، لغزه، ترک، شکاف برابر پارسی : ترک، بُرشه، شکاف، برش

قاچ

قاچ زنی

قاچ زین

قاچ کردن

<hr> مترادف قاچاق : غیرقانونی، غیرمجاز، کالای ممنوع <hr> برابر پارسی : نهان فروشی، نهان کاری

مترادف قاچاق : غیرقانونی، غیرمجاز، کالای ممنوع برابر پارسی : نهان فروشی، نهان کاری

قاچاق

قاچاق کردن

<hr> برابر پارسی : نهان فروش، نهان کار

برابر پارسی : نهان فروش، نهان کار

قاچاقچی

قاچاقچی اسلحه و مهمات

<hr> مترادف قاچاقی : غیرقانونی، دزدکی ، علنی <hr> متضاد قاچاقی : قانونی

مترادف قاچاقی : غیرقانونی، دزدکی ، علنی متضاد قاچاقی : قانونی

قاچاقی

<hr> مترادف قائف : پی رو، پی شناس، قایف، قیافه شناس

مترادف قائف : پی رو، پی شناس، قایف، قیافه شناس

قایف

<hr> مترادف قایق : بلم، جهاز، زورق، کرجی، کلک <hr> برابر پارسی : بَلم، بلم، کرجی، کلک

مترادف قایق : بلم، جهاز، زورق، کرجی، کلک برابر پارسی : بَلم، بلم، کرجی، کلک

واژه های حرف "ق" - مترادف و متضاد