مترادف و متضاد

<hr> برابر پارسی : نیروی دادگستری، دادرسی، دیوان دادگستری

برابر پارسی : نیروی دادگستری، دادرسی، دیوان دادگستری

قوه قضائیه

<hr> برابر پارسی : نیروی اندیشه وپندار

برابر پارسی : نیروی اندیشه وپندار

قوه مخیله

قوه مردی

قوه مشاهده

<hr> برابر پارسی : نیروی آیین گذاری

برابر پارسی : نیروی آیین گذاری

قوه مقننه

قوه ناطقه

قوه چهارم

قوه کشش

قوه گریز از مرکز

قوه یابی

قوهء اعطراض

<hr> برابر پارسی : غوچ، راک، وران

برابر پارسی : غوچ، راک، وران

قوچ

قوچ اخته

<hr> برابر پارسی : نیرومند، پایدار، توانا، زورمند

برابر پارسی : نیرومند، پایدار، توانا، زورمند

قوی

قوی بنیه

قوی دل

قوی شدن صدا بطور تدریجی

قوی شمالی

قوی هیکل

قوی و زیبا

قوی و واضح

قوی کردن

<hr> مترادف قویا : به شدت، جداً، شدیداً

مترادف قویا : به شدت، جداً، شدیداً

قویا

قویاً

قویجثه

<hr> مترادف قویم : راست، استوار، والا

مترادف قویم : راست، استوار، والا

قویم

<hr> مترادف قپان : باسکول، ترازو، قسطاس، میزان <hr> برابر پارسی : کپّان

مترادف قپان : باسکول، ترازو، قسطاس، میزان برابر پارسی : کپّان

قپان

قپاندار

قپی کردن

<hr> مترادف قی : استفراغ، تهوع، شکوفه، عق <hr> برابر پارسی : برگرداندن، بالا آوردن

مترادف قی : استفراغ، تهوع، شکوفه، عق برابر پارسی : برگرداندن، بالا آوردن

قی

قی اور

قی چشم

قی کردن

<hr> مترادف قیادت : پیشوایی، رهبری، ریاست، جاکشی، قوادی

مترادف قیادت : پیشوایی، رهبری، ریاست، جاکشی، قوادی

قیادت

<hr> مترادف قیاس : استقرا، پیمایش، تشبیه، سنجش، مقایسه <hr> برابر پارسی : سنجش، برآورد، وراندازی، برابریابی، اندازه گیری، فرا سنجی، هم سنجی

مترادف قیاس : استقرا، پیمایش، تشبیه، سنجش، مقایسه برابر پارسی : سنجش، برآورد، وراندازی، برابریابی، اندازه گیری، فرا سنجی، هم سنجی

قیاس

قیاس بمکان

قیاس ضد و نقیض

قیاس منطقی

قیاس منطقی کردن

قیاس نادرست

قیاس و استدلال کننده

قیاس پذیر

<hr> برابر پارسی : سنجیدن، برآوردکردن، برابرکردن

برابر پارسی : سنجیدن، برآوردکردن، برابرکردن

قیاس کردن

قیاس کل از جزء

قیاساً

قیاسی

<hr> مترادف قیافه : چهره، رخ، رخسار، رو، سیما، صورت، لقا، وجنه، هیئت، ژست <hr> برابر پارسی : چهر، چهره، رخ، رخسار، رخساره، رو، ریخت

مترادف قیافه : چهره، رخ، رخسار، رو، سیما، صورت، لقا، وجنه، هیئت، ژست برابر پارسی : چهر، چهره، رخ، رخسار، رخساره، رو، ریخت

واژه های حرف "ق" - مترادف و متضاد