<hr> مترادف متارکه : بیزاری، جدایی، طلاق ، رهایی ، وقفه <hr> متضاد متارکه : ازدواج، اسارت، ادامه، تداوم <hr> برابر پارسی : جدایی

مترادف متارکه : بیزاری، جدایی، طلاق ، رهایی ، وقفه متضاد متارکه : ازدواج، اسارت، ادامه، تداوم برابر پارسی : جدایی

متارکه

متارکه ء جنگ

متارکه جنگ

متارکه روابط

<hr> مترادف متارکه کردن : جداشدن، طلاق گرفتن، یکدیگر را ترک کردن <hr> متضاد متارکه کردن : ازدواج کردن <hr> برابر پارسی : واگذاشتن، رها کردن، جدا شدن

مترادف متارکه کردن : جداشدن، طلاق گرفتن، یکدیگر را ترک کردن متضاد متارکه کردن : ازدواج کردن برابر پارسی : واگذاشتن، رها کردن، جدا شدن

متارکه کردن

<hr> مترادف متاسف : پژمان، پشیمان، حزین، متلهف، محزون، مغموم، نادم <hr> متضاد متاسف : خوشحال <hr> برابر پارسی : دریغ مند

مترادف متاسف : پژمان، پشیمان، حزین، متلهف، محزون، مغموم، نادم متضاد متاسف : خوشحال برابر پارسی : دریغ مند

متاسف

<hr> مترادف متاسف شدن : دریغ خوردن، افسوس خوردن، متلهف شدن، محزون گشتن، پژمان شدن

مترادف متاسف شدن : دریغ خوردن، افسوس خوردن، متلهف شدن، محزون گشتن، پژمان شدن

متاسف شدن

<hr> مترادف متاسفانه : بدبختانه، مع الاسف <hr> متضاد متاسفانه : خوشبختانه <hr> برابر پارسی : ( متأسفانه ) دریغا، افسوس، شوربختانه، بدبختانه | بدبختانه، شوربختانه، افسوس، دریغا، سوگمندانه، نگونبختانه

مترادف متاسفانه : بدبختانه، مع الاسف متضاد متاسفانه : خوشبختانه برابر پارسی : ( متأسفانه ) دریغا، افسوس، شوربختانه، بدبختانه | بدبختانه، شوربختانه، افسوس، دریغا، سوگمندانه، نگونبختانه

متاسفانه

<hr> مترادف متاسی : تابع، پیرو، تاسی جو

مترادف متاسی : تابع، پیرو، تاسی جو

متاسی

<hr> مترادف متاسی شدن : تاسی جستن، تاسی کردن، تابع شدن، پیروی کردن

مترادف متاسی شدن : تاسی جستن، تاسی کردن، تابع شدن، پیروی کردن

متاسی شدن

<hr> مترادف متاع : اثاثه، اروس، تنخواه، جنس، کالا، مال التجاره <hr> برابر پارسی : کالا، کاله، بار و بنه

مترادف متاع : اثاثه، اروس، تنخواه، جنس، کالا، مال التجاره برابر پارسی : کالا، کاله، بار و بنه

متاع

<hr> مترادف متافیزیک : مابعدالطبیعه، ماوراء الطبیعه، حکمت الهی، الهیات

مترادف متافیزیک : مابعدالطبیعه، ماوراء الطبیعه، حکمت الهی، الهیات

متافیزیک

<hr> مترادف متالم : المناک، دردمند، اندوهگین، دلخور، دلگیر، متاثر <hr> متضاد متالم : مشعوف

مترادف متالم : المناک، دردمند، اندوهگین، دلخور، دلگیر، متاثر متضاد متالم : مشعوف

متالم

<hr> مترادف متالم شدن : غمگین شدن، ناراحت شدن، دل گیر شدن، دردمند شدن، متاثر شدن، متاسف شدن

مترادف متالم شدن : غمگین شدن، ناراحت شدن، دل گیر شدن، دردمند شدن، متاثر شدن، متاسف شدن

متالم شدن

متالم کردن

<hr> مترادف متاله : حکیم، عارف، متصوف، زاهد، عابد

مترادف متاله : حکیم، عارف، متصوف، زاهد، عابد

متاله

متان

<hr> مترادف متانت : سنجیدگی، سنگینی، وقار، وقر، اهسته کاری، استواری، نیرومندی <hr> برابر پارسی : والایی، فرمندی، سنگینی

مترادف متانت : سنجیدگی، سنگینی، وقار، وقر، اهسته کاری، استواری، نیرومندی برابر پارسی : والایی، فرمندی، سنگینی

متانت

<hr> مترادف متاهل : خانه دار، زن دار، همسردار <hr> متضاد متاهل : عزب، مجرد <hr> برابر پارسی : همسردار، پورمند

مترادف متاهل : خانه دار، زن دار، همسردار متضاد متاهل : عزب، مجرد برابر پارسی : همسردار، پورمند

متاهل

<hr> مترادف متاهل شدن : خانه دار شدن، شوهر کردن

مترادف متاهل شدن : خانه دار شدن، شوهر کردن

متاهل شدن

<hr> مترادف متبادر : شتابان، پیشی گیرنده، وارد به ذهن، خاطر

مترادف متبادر : شتابان، پیشی گیرنده، وارد به ذهن، خاطر

متبادر

<hr> مترادف متبادل : پایاپای، مبادله کردنی <hr> برابر پارسی : داد و ستد

مترادف متبادل : پایاپای، مبادله کردنی برابر پارسی : داد و ستد

متبادل

<hr> مترادف متبارک : خجسته، سعد، فرخنده، میمون <hr> متضاد متبارک : گجسته

مترادف متبارک : خجسته، سعد، فرخنده، میمون متضاد متبارک : گجسته

متبارک

<hr> مترادف متباعد : بعید، دور، واگرا

مترادف متباعد : بعید، دور، واگرا

متباعد

<hr> مترادف متباین : جدا، متفاوت، متمایز، مخالف <hr> متضاد متباین : متشابه، مترادف، متماثل <hr> برابر پارسی : نا برابر، ناهمسو، ناهمگون

مترادف متباین : جدا، متفاوت، متمایز، مخالف متضاد متباین : متشابه، مترادف، متماثل برابر پارسی : نا برابر، ناهمسو، ناهمگون

متباین

<hr> مترادف متبحر : استاد، دانا، دانشمند، آگاه، زبردست، کاردان، ماهر، متخصص، وارد، ورزیده <hr> متضاد متبحر : ناشی <hr> برابر پارسی : زبردست، چیره دست، کاردان، کارشناس

مترادف متبحر : استاد، دانا، دانشمند، آگاه، زبردست، کاردان، ماهر، متخصص، وارد، ورزیده متضاد متبحر : ناشی برابر پارسی : زبردست، چیره دست، کاردان، کارشناس

متبحر

<hr> مترادف متبختر : خودخواه، فخرفروش، متفرعن، مغرور <hr> متضاد متبختر : افتاده، متواضع

مترادف متبختر : خودخواه، فخرفروش، متفرعن، مغرور متضاد متبختر : افتاده، متواضع

متبختر

<hr> مترادف متبرک : خجسته، سعد، فرخنده، مبارک، متبارک، متمین، میمون <hr> متضاد متبرک : شوم

مترادف متبرک : خجسته، سعد، فرخنده، مبارک، متبارک، متمین، میمون متضاد متبرک : شوم

متبرک

<hr> مترادف متبرک شدن : قداست یافتن، تبرک یافتن

مترادف متبرک شدن : قداست یافتن، تبرک یافتن

متبرک شدن

<hr> مترادف متبرک کردن : قداست بخشیدن، متبرک گردانیدن، تبرک دادن

مترادف متبرک کردن : قداست بخشیدن، متبرک گردانیدن، تبرک دادن

متبرک کردن

<hr> مترادف متبرکه : متبرک، باقداست، قدسی

مترادف متبرکه : متبرک، باقداست، قدسی

متبرکه

<hr> مترادف متبسم : باسم، خندان، لبخندزنان، شادان، شادمان، مبتهج، مشعوف <hr> متضاد متبسم : گریان <hr> برابر پارسی : خندان لب

مترادف متبسم : باسم، خندان، لبخندزنان، شادان، شادمان، مبتهج، مشعوف متضاد متبسم : گریان برابر پارسی : خندان لب

متبسم

<hr> مترادف متبع : تابع، پیرو <hr> متضاد متبع : متبوع

مترادف متبع : تابع، پیرو متضاد متبع : متبوع

متبع

<hr> مترادف متبلور : بلورشده، بلورین، تبلوریافته <hr> برابر پارسی : بلور شده، درخشان، روشن

مترادف متبلور : بلورشده، بلورین، تبلوریافته برابر پارسی : بلور شده، درخشان، روشن

متبلور

<hr> مترادف متبلور شدن : تبلور یافتن، نمود یافتن، نمایان شدن، ظاهر شدن

مترادف متبلور شدن : تبلور یافتن، نمود یافتن، نمایان شدن، ظاهر شدن

متبلور شدن

<hr> مترادف متبلور کردن : نمود دادن، نمایان ساختن، آشکار کردن

مترادف متبلور کردن : نمود دادن، نمایان ساختن، آشکار کردن

متبلور کردن

<hr> مترادف متبوع : پیروی شده، اطاعت شده، تبعیت شده <hr> متضاد متبوع : تابع

مترادف متبوع : پیروی شده، اطاعت شده، تبعیت شده متضاد متبوع : تابع

متبوع

<hr> مترادف متتبع : پژوهشگر، پژوهنده، جست وجوگر، متفحص، محقق، طالب، جوینده <hr> برابر پارسی : پژوهنده

مترادف متتبع : پژوهشگر، پژوهنده، جست وجوگر، متفحص، محقق، طالب، جوینده برابر پارسی : پژوهنده

متتبع

<hr> مترادف متجاسر : جسور، خودسر، بی پروا، درازدست، سرکش، طاغی، عاصی، گردنکش، متجاوز، متعدی، متمرد، معتد، نافرمان، یاغی <hr> متضاد متجاسر : مطیع <hr> برابر پارسی : سرکش، گردنکش

مترادف متجاسر : جسور، خودسر، بی پروا، درازدست، سرکش، طاغی، عاصی، گردنکش، متجاوز، متعدی، متمرد، معتد، نافرمان، یاغی متضاد متجاسر : مطیع برابر پارسی : سرکش، گردنکش

متجاسر

<hr> مترادف متجاسر شدن : جسارت ورزیدن، گستاخ شدن، جسور شدن، متمرد شدن، گردن کشی کردن، عاصی شدن، بی پروایی کردن

مترادف متجاسر شدن : جسارت ورزیدن، گستاخ شدن، جسور شدن، متمرد شدن، گردن کشی کردن، عاصی شدن، بی پروایی کردن

متجاسر شدن

<hr> مترادف متجانس : سازگار، شبیه، متشابه، مشابه، همانند، همگون <hr> متضاد متجانس : نامتجانس، ناهمگون <hr> برابر پارسی : همتا، همسان، همانند، همگن

مترادف متجانس : سازگار، شبیه، متشابه، مشابه، همانند، همگون متضاد متجانس : نامتجانس، ناهمگون برابر پارسی : همتا، همسان، همانند، همگن

متجانس

متجانس شدنی

<hr> مترادف متجاهر : آشکارساز، آشکارگر، جهری، شناخته شده، معروف

مترادف متجاهر : آشکارساز، آشکارگر، جهری، شناخته شده، معروف

متجاهر

<hr> مترادف متجاوز : افزون، بیش، تجاوزگر، درازدست، متجاسر، متعدی، متهاجم، معتد <hr> برابر پارسی : ستمگر، زورگو، ستمکار، چنگ انداز

مترادف متجاوز : افزون، بیش، تجاوزگر، درازدست، متجاسر، متعدی، متهاجم، معتد برابر پارسی : ستمگر، زورگو، ستمکار، چنگ انداز

متجاوز

متجاوز از

متجاوز بودن

<hr> مترادف متجاوز شدن : تعدی کردن، تهاجم نمودن، از حد گذشتن، بیش شدن، بالا زدن

مترادف متجاوز شدن : تعدی کردن، تهاجم نمودن، از حد گذشتن، بیش شدن، بالا زدن

واژه های حرف "م" - مترادف و متضاد