مجرای لنف

مجرای ناودان

مجرای کوچک

مجرایاب خیابان

<hr> مترادف مجرب : آزموده، باتجربه، پخته، تجربه دار، تجربه دیده، تجربه کار، حاذق، کارآزموده، کاردان، کارکشته، کارکرده، کهنه کار، ماهر ، آزمایشگر، تجربه شده، آزموده شده <hr> متضاد مجرب : نامجرب، ناآزموده، ناپخته <hr> برابر پارسی : کارآزموده، جهاندیده، کاردان، کارکشته

مترادف مجرب : آزموده، باتجربه، پخته، تجربه دار، تجربه دیده، تجربه کار، حاذق، کارآزموده، کاردان، کارکشته، کارکرده، کهنه کار، ماهر ، آزمایشگر، تجربه شده، آزموده شده متضاد مجرب : نامجرب، ناآزموده، ناپخته برابر پارسی : کارآزموده، جهاندیده، کاردان، کارکشته

مجرب

<hr> مترادف مجرب شدن : کارکشته شدن، آزموده شدن، کارآزموده شدن، باتجربه شدن، تجربه دار شدن، ماهر شدن، کارآمدگشتن، متبحر شدن

مترادف مجرب شدن : کارکشته شدن، آزموده شدن، کارآزموده شدن، باتجربه شدن، تجربه دار شدن، ماهر شدن، کارآمدگشتن، متبحر شدن

مجرب شدن

<hr> مترادف مجرد : بی زن، تک، تنها، عزب، غیر متاهل، فرد، منفرد، یالقوز، یالغوز، یکه ، جریده، انتزاعی، ذهنی ، برهنه، عریان، گوشه گیر، گوشه نشین، انفرادی، صرف، خالص، ناب، سره، غیرمادی ، خالی، تهی، عاری <hr> متضاد مجرد : متاهل، عینی، مادی <hr> برابر پارسی : تنها، بی همسر، تک، آهنجیده

مترادف مجرد : بی زن، تک، تنها، عزب، غیر متاهل، فرد، منفرد، یالقوز، یالغوز، یکه ، جریده، انتزاعی، ذهنی ، برهنه، عریان، گوشه گیر، گوشه نشین، انفرادی، صرف، خالص، ناب، سره، غیرمادی ، خالی، تهی، عاری متضاد مجرد : متاهل، عینی، مادی برابر پارسی : تنها، بی همسر، تک، آهنجیده

مجرد

مجرد و عزب زندگی کردن

<hr> مترادف مجردات : عقول، نفوس، مجرد ازماده

مترادف مجردات : عقول، نفوس، مجرد ازماده

مجردات

<hr> مترادف مجردی : تجرد، عزبی، بی زنی، عدم تاهل، بی همسری، مجردوار، تنهایی، انفراد، برهنگی، عریانی، وارستگی، بی تعلقی، ستون بنا

مترادف مجردی : تجرد، عزبی، بی زنی، عدم تاهل، بی همسری، مجردوار، تنهایی، انفراد، برهنگی، عریانی، وارستگی، بی تعلقی، ستون بنا

مجردی

<hr> مترادف مجرم : بزومند، بزهکار، تبهکار، تردامن، خاطی، خطاکار، گناهکار، گنهکار، مذنب، مقصر <hr> متضاد مجرم : بی گناه <hr> برابر پارسی : بزهکار، بزه کار، تبهکار، گناهکار

مترادف مجرم : بزومند، بزهکار، تبهکار، تردامن، خاطی، خطاکار، گناهکار، گنهکار، مذنب، مقصر متضاد مجرم : بی گناه برابر پارسی : بزهکار، بزه کار، تبهکار، گناهکار

مجرم

مجرم اصلی

مجرم خواندن

<hr> مترادف مجرمانه : بزه کارانه، خلاف کارانه

مترادف مجرمانه : بزه کارانه، خلاف کارانه

مجرمانه

مجرمیت

<hr> مترادف مجره : راه شیری، کهکشان

مترادف مجره : راه شیری، کهکشان

مجره

<hr> مترادف مجروح : آزرده، افگار، جریحه دار، ریش، خسته، زخم دار، زخمناک، زخمی، آسیب دیده، زخم خورده، فگار، مصدوم ، ناعادل <hr> متضاد مجروح : سالم، عادل <hr> برابر پارسی : زخمی، آسیب دیده، افگار

مترادف مجروح : آزرده، افگار، جریحه دار، ریش، خسته، زخم دار، زخمناک، زخمی، آسیب دیده، زخم خورده، فگار، مصدوم ، ناعادل متضاد مجروح : سالم، عادل برابر پارسی : زخمی، آسیب دیده، افگار

مجروح

<hr> مترادف مجروح شدن : زخمی شدن، زخم برداشتن، جراحت برداشتن، زخمدار شدن، مصدوم شدن، ریش شدن، جریحه دار شدن، فگار شدن <hr> برابر پارسی : زخم دیدن، زخم برداشتن، آسیب دیدن

مترادف مجروح شدن : زخمی شدن، زخم برداشتن، جراحت برداشتن، زخمدار شدن، مصدوم شدن، ریش شدن، جریحه دار شدن، فگار شدن برابر پارسی : زخم دیدن، زخم برداشتن، آسیب دیدن

مجروح شدن

<hr> مترادف مجروح کردن : زخمی کردن، زخم زدن، زخم دار کردن، جریحه دار کردن، فگار کردن، آزردن، آزرده خاطر کردن، آسیب رساندن، صدمه زدن <hr> متضاد مجروح کردن : التیام بخشیدن <hr> برابر پارسی : خَستن

مترادف مجروح کردن : زخمی کردن، زخم زدن، زخم دار کردن، جریحه دار کردن، فگار کردن، آزردن، آزرده خاطر کردن، آسیب رساندن، صدمه زدن متضاد مجروح کردن : التیام بخشیدن برابر پارسی : خَستن

مجروح کردن

<hr> مترادف مجری : جعبه، صندوق، صندوقچه <hr> برابر پارسی : گوینده

مترادف مجری : جعبه، صندوق، صندوقچه برابر پارسی : گوینده

مجری

<hr> مترادف مجزا : جدا، جداگانه، سوا، علی حده <hr> برابر پارسی : سوا، جدا، دورازهم، واشده

مترادف مجزا : جدا، جداگانه، سوا، علی حده برابر پارسی : سوا، جدا، دورازهم، واشده

مجزا

مجزا از

مجزا ومنفرد

<hr> مترادف مجزا کردن : جدا کردن، سوا کردن، جداجدا کردن، جزء جزء کردن

مترادف مجزا کردن : جدا کردن، سوا کردن، جداجدا کردن، جزء جزء کردن

مجزا کردن

مجزایی

<hr> مترادف مجسطی : هیئت و نجوم | هیئت و نجوم

مترادف مجسطی : هیئت و نجوم | هیئت و نجوم

مجسطی

<hr> مترادف مجسم : تجسم یافته، جسمیت یافته، مصور <hr> برابر پارسی : بازنمودن، نمودار، نمایان، دراندیشه آوردن

مترادف مجسم : تجسم یافته، جسمیت یافته، مصور برابر پارسی : بازنمودن، نمودار، نمایان، دراندیشه آوردن

مجسم

<hr> مترادف مجسم ساختن : تجسم بخشیدن، متصور کردن، جسمیت دادن

مترادف مجسم ساختن : تجسم بخشیدن، متصور کردن، جسمیت دادن

مجسم ساختن

مجسم سازنده

مجسم سازی

<hr> مترادف مجسم شدن : به تصویر آمدن درذهن ، حاضر شدن درنظروخیال ، مصور شدن

مترادف مجسم شدن : به تصویر آمدن درذهن ، حاضر شدن درنظروخیال ، مصور شدن

مجسم شدن

<hr> مترادف مجسم کردن : درنظر آوردن، تجسم بخشیدن، درذهن مصور کردن

مترادف مجسم کردن : درنظر آوردن، تجسم بخشیدن، درذهن مصور کردن

مجسم کردن

مجسم کننده

<hr> مترادف مجسمه : پیکره، تندیس، پیکر، نماد، الگو، اسوه، نمونه <hr> برابر پارسی : تندیس، پیکره

مترادف مجسمه : پیکره، تندیس، پیکر، نماد، الگو، اسوه، نمونه برابر پارسی : تندیس، پیکره

مجسمه

مجسمه ابوالهول

مجسمه ای

<hr> مترادف مجسمه ساز : پیکرتراش، پیکره ساز، تندیسگر، مجسمه تراش

مترادف مجسمه ساز : پیکرتراش، پیکره ساز، تندیسگر، مجسمه تراش

مجسمه ساز

<hr> مترادف مجسمه سازی : پیکرتراشی، پیکره سازی، تندیسگری، مجسمه تراشی

مترادف مجسمه سازی : پیکرتراشی، پیکره سازی، تندیسگری، مجسمه تراشی

مجسمه سازی

مجسمه سازی از موم

مجسمه سفالین رنگی

<hr> مترادف مجسمه شدن : بی حرکت ماندن، بی حرکت شدن

مترادف مجسمه شدن : بی حرکت ماندن، بی حرکت شدن

مجسمه شدن

مجسمه نیم تنه

مجسمه وار

مجسمه چوبی

مجسمه کوچک

مجسمهساز

مجسمهسازی

<hr> مترادف مجعد : انبوه، پرچین وشکن، پیچیده، پرپیچ وتاب، جعودت، فردار، مرغول، وزوز <hr> برابر پارسی : مرغول، موی پیچیده، چین چین، پیچ پیچ، پرشکن، فرفری

مترادف مجعد : انبوه، پرچین وشکن، پیچیده، پرپیچ وتاب، جعودت، فردار، مرغول، وزوز برابر پارسی : مرغول، موی پیچیده، چین چین، پیچ پیچ، پرشکن، فرفری

واژه های حرف "م" - مترادف و متضاد