<hr> مترادف محاصره شدن : درحصر قرار گرفتن، احاطه شدن، در محاصره قرار گرفتن، در میان گرفته شدن

مترادف محاصره شدن : درحصر قرار گرفتن، احاطه شدن، در محاصره قرار گرفتن، در میان گرفته شدن

محاصره شدن

محاصره شده

<hr> مترادف محاصره کردن : احاطه کردن، درحصار قرار دادن، درتنگنا قراردادن

مترادف محاصره کردن : احاطه کردن، درحصار قرار دادن، درتنگنا قراردادن

محاصره کردن

<hr> مترادف محاضر : محضرها، دفاتراسنادرسمی ، گواهی ها، استشهادات <hr> متضاد محاضر : محاکم، محکمه ها

مترادف محاضر : محضرها، دفاتراسنادرسمی ، گواهی ها، استشهادات متضاد محاضر : محاکم، محکمه ها

محاضر

<hr> مترادف محاضره : حضور قلب، بحث، گفت وگو، پرسش و پاسخ، جواب و سؤال

مترادف محاضره : حضور قلب، بحث، گفت وگو، پرسش و پاسخ، جواب و سؤال

محاضره

<hr> مترادف محاط : احاطه شده، محاصره، محصور <hr> متضاد محاط : محیط

مترادف محاط : احاطه شده، محاصره، محصور متضاد محاط : محیط

محاط

محاط در خشکی

محاط دریا

محاط کردن

<hr> مترادف محافظ : پاسبان، پاسدار، پشتیبان، حارس، حافظ، حامی، گماشته، مراقب، مستحفظ، مهیمن، نگهبان <hr> برابر پارسی : پاسبان، پاسدار، نگهبان

مترادف محافظ : پاسبان، پاسدار، پشتیبان، حارس، حافظ، حامی، گماشته، مراقب، مستحفظ، مهیمن، نگهبان برابر پارسی : پاسبان، پاسدار، نگهبان

محافظ

<hr> مترادف محافظت : احتراس، استحفاظ، پاسبانی، پاسداری، پشتیبانی، حراست، حفاظت، حفظ، صیانت، محارست، نگاهداری، نگهبانی، نگهداری، وقایت <hr> برابر پارسی : نگهداری، نگهبانی، پاسداری

مترادف محافظت : احتراس، استحفاظ، پاسبانی، پاسداری، پشتیبانی، حراست، حفاظت، حفظ، صیانت، محارست، نگاهداری، نگهبانی، نگهداری، وقایت برابر پارسی : نگهداری، نگهبانی، پاسداری

محافظت

<hr> مترادف محافظت کردن : پاسداری کردن، حفاظت کردن، نگهبانی کردن، نگهداری کردن

مترادف محافظت کردن : پاسداری کردن، حفاظت کردن، نگهبانی کردن، نگهداری کردن

محافظت کردن

<hr> مترادف محافظه کار : ارتجاعی، سنت گرا، مرتجع ، محتاط <hr> متضاد محافظه کار : پیشرو، نوگرا

مترادف محافظه کار : ارتجاعی، سنت گرا، مرتجع ، محتاط متضاد محافظه کار : پیشرو، نوگرا

محافظه کار

<hr> مترادف محافظه کاری : سنت گرایی، احتیاط، احتیاطکاری، دوراندیشی، حزم

مترادف محافظه کاری : سنت گرایی، احتیاط، احتیاطکاری، دوراندیشی، حزم

محافظه کاری

محافظهکار

محافظهکاری

<hr> مترادف محافل : محفل ها، مجلس ها، کانون ها، مجمع ها، مجالس، انجمن ها <hr> برابر پارسی : انجمن ها، انجمن ها، نشستگاه ها

مترادف محافل : محفل ها، مجلس ها، کانون ها، مجمع ها، مجالس، انجمن ها برابر پارسی : انجمن ها، انجمن ها، نشستگاه ها

محافل

<hr> مترادف محاق : حالت ماه درسه شب آخرماه، پوشیده، ناپدید ، تربیع <hr> متضاد محاق : بدر

مترادف محاق : حالت ماه درسه شب آخرماه، پوشیده، ناپدید ، تربیع متضاد محاق : بدر

محاق

محاقی

<hr> مترادف محال : غیرممکن، ممتنع، ناممکن، امکان ناپذیر، ناشدنی، نشدنی ، اندیشه باطل | محل ها، جای ها، نواحی، مناطق، ناحیه ها، منطقه ها، بلوکات، بلوکها <hr> متضاد محال : ممکن | <hr> برابر پارسی : نشدنی، بی ریشه، نابودنی

مترادف محال : غیرممکن، ممتنع، ناممکن، امکان ناپذیر، ناشدنی، نشدنی ، اندیشه باطل | محل ها، جای ها، نواحی، مناطق، ناحیه ها، منطقه ها، بلوکات، بلوکها متضاد محال : ممکن | برابر پارسی : نشدنی، بی ریشه، نابودنی

محال

محال علیه

محالاندیش

<hr> مترادف محاله : توانایی، قدرت، مهارت، چاره

مترادف محاله : توانایی، قدرت، مهارت، چاره

محاله

<hr> مترادف محامد : خصایل، محمدت ها، صفات نیک، مکارم <hr> متضاد محامد : ذمائم

مترادف محامد : خصایل، محمدت ها، صفات نیک، مکارم متضاد محامد : ذمائم

محامد

<hr> مترادف محاورات : گفت وگوها، محاوره ها، گفت وشنودها

مترادف محاورات : گفت وگوها، محاوره ها، گفت وشنودها

محاورات

<hr> مترادف محاوره : صحبت، تکلم، گپ، گفت وگو، گفت وشنود، مباحثه، مذاکره، مناظره، مجاورت، گفت وگو کردن <hr> متضاد محاوره : مکاتبه <hr> برابر پارسی : گفت و گو

مترادف محاوره : صحبت، تکلم، گپ، گفت وگو، گفت وشنود، مباحثه، مذاکره، مناظره، مجاورت، گفت وگو کردن متضاد محاوره : مکاتبه برابر پارسی : گفت و گو

محاوره

محاوره ای

<hr> مترادف محاوره کردن : گفت وگو کردن، مذاکره کردن، گپ زدن

مترادف محاوره کردن : گفت وگو کردن، مذاکره کردن، گپ زدن

محاوره کردن

<hr> مترادف محاوله : آهنگ، قصد، نگرش، تیزبینی، تیزنگری، حیله گری، حیله کردن، قصد کردن

مترادف محاوله : آهنگ، قصد، نگرش، تیزبینی، تیزنگری، حیله گری، حیله کردن، قصد کردن

محاوله

<hr> مترادف محاکات : باز گفتن، نقل کردن، حکایت کردن

مترادف محاکات : باز گفتن، نقل کردن، حکایت کردن

محاکات

<hr> مترادف محاکم : محکمه ها، دادگاه ها <hr> برابر پارسی : دادگاه ها

مترادف محاکم : محکمه ها، دادگاه ها برابر پارسی : دادگاه ها

محاکم

<hr> مترادف محاکمه : استنطاق، بازپرسی، دادرسی، قضاوت <hr> برابر پارسی : دادرسی، دادگری، دادوری

مترادف محاکمه : استنطاق، بازپرسی، دادرسی، قضاوت برابر پارسی : دادرسی، دادگری، دادوری

محاکمه

محاکمه غلط

محاکمه مجدد

محاکمه نشده

محاکمه نظامی

محاکمه نظامی کردن

محاکمه و تعقیب جادوگران

<hr> مترادف محاکمه کردن : دادگاهی کردن، رسیدگی کردن به اتهام ، دادرسی کردن، استنطاق کردن، به استنطاق کشیدن <hr> برابر پارسی : تاهیدن

مترادف محاکمه کردن : دادگاهی کردن، رسیدگی کردن به اتهام ، دادرسی کردن، استنطاق کردن، به استنطاق کشیدن برابر پارسی : تاهیدن

محاکمه کردن

<hr> مترادف محب : حبیب، دوست، دوستدار، عاشق، ود، هواخواه، هوادار، یار <hr> متضاد محب : خصم، دشمن، عدو، مخالف

مترادف محب : حبیب، دوست، دوستدار، عاشق، ود، هواخواه، هوادار، یار متضاد محب : خصم، دشمن، عدو، مخالف

محب

<hr> مترادف محبت : انس، تولا، حب، خاطرخواهی، دلدادگی، دوستی، شفقت، صمیمیت، عشق، عطوفت، علاقه، مصادقت، مودت، مهر، مهربانی، ود، وداد، هواخواهی <hr> متضاد محبت : عداوت <hr> برابر پارسی : مهر، مهربانی، مهرورزی، دوستی، سومیتا

مترادف محبت : انس، تولا، حب، خاطرخواهی، دلدادگی، دوستی، شفقت، صمیمیت، عشق، عطوفت، علاقه، مصادقت، مودت، مهر، مهربانی، ود، وداد، هواخواهی متضاد محبت : عداوت برابر پارسی : مهر، مهربانی، مهرورزی، دوستی، سومیتا

محبت

محبت آمیز

<hr> مترادف محبت امیز : ( محبت آمیز ) دوستانه، عاشقانه، مشفقانه، مودت آمیز، مهرآمیز، مهربانانه <hr> متضاد محبت امیز : ( محبت آمیز ) عداوت آمیز <hr> برابر پارسی : ( محبت آمیز ) مهرآمیز، دوستانه

مترادف محبت امیز : ( محبت آمیز ) دوستانه، عاشقانه، مشفقانه، مودت آمیز، مهرآمیز، مهربانانه متضاد محبت امیز : ( محبت آمیز ) عداوت آمیز برابر پارسی : ( محبت آمیز ) مهرآمیز، دوستانه

محبت امیز

<hr> مترادف محبت داشتن : علاقه مند بودن، مهر ورزیدن، مهربانی کردن، مورد تفقد قرار دادن، عنایت کردن، بذل محبت کردن

مترادف محبت داشتن : علاقه مند بودن، مهر ورزیدن، مهربانی کردن، مورد تفقد قرار دادن، عنایت کردن، بذل محبت کردن

محبت داشتن

<hr> مترادف محبت کردن : دوست داشتن، مهر ورزیدن، مهربانی کردن <hr> متضاد محبت کردن : خصمی کردن

مترادف محبت کردن : دوست داشتن، مهر ورزیدن، مهربانی کردن متضاد محبت کردن : خصمی کردن

محبت کردن

محبتآمیز

محبتخانه

<hr> مترادف محبس : بازداشتگاه، بند، بندیخانه، دوستاق، دوستاق خانه، زندان، سجن، سلول، سیاه چال <hr> برابر پارسی : زندان، بازداشتگاه، بند

مترادف محبس : بازداشتگاه، بند، بندیخانه، دوستاق، دوستاق خانه، زندان، سجن، سلول، سیاه چال برابر پارسی : زندان، بازداشتگاه، بند

واژه های حرف "م" - مترادف و متضاد